خلاصه داستان قسمت ۶ سریال هشت پا از شبکه یک سیما
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون میرود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.
خلاصه داستان قسمت ۶ سریال هشت پا
جناب سرهنگ و کسرا به قبرستان ماشینها میرن کسرا به مجتبی میگه وقتی یه نفر سابقهای نداره یعنی خطرناکتره یعنی دستپاچه میشه و دست به هر کاری میتونه بزنه باید بیشتر مراعات میکردی. جناب سرهنگ مجتبی را به خاطر سهلانگاریش سرزنش میکنه و میگه ببین به خاطر مسابقه گذاشتنت با کسرا ماجرارو به بیرون کشوندی به جای این کارها و مقایسه کردن خودت با بقیه از کارهاش درس بگیر و باعث پیشرفت همدیگه بشین و از اونجا میره. تو خونه سمانه به مادرش میگه من میرم کارگاه تا قبل از اومدن بچهها اونجا باشم و درو باز کنم واسشون آنها با هم کمی حرف میزنند و بحث کشیده میشه به پدر سمانه نصرت بهش میگه پدرت وضع مالی خوبی نداشت که معتاد هم شده بود منم دیگه راهش ندادم به خانه بعد از یک سال اومد کلاً تغییر کرده بود حسابی جا خوردم و اصلاً نشناختمش زنجیر طلا، انگشتر برلیانو اصلاً از این رو به اون رو شده بود یه سوئیچ روبان زده هم طرفم گرفت و گفت این مال توئه و خواست دوباره با همدیگه زندگیمونو شروع کنیم منم ازش خواستم تا ثابت کنه بهم که تو کار خلاف نیست و از راه حلال اینارو به دست آورده که بعید میدونستم حلال بوده باشه.
همون موقع بود که تصمیم گرفتم راههمو ازش جدا کنم و دیگه باهاش کاری نداشته باشم و برای نجات دادن شماها هم گفتم مرده اونم رفت پی زندگیش. الان از بابت سعید میترسم اون چشمش دیده دلش خواسته میترسم دلش بلغزه و بره تو اون کار. جناب سروان پرسنلی که قبلاً موقع فرار از رستوران بازداشت کرده بودن را به ساختمان میبرند. داخل ساختمان ازش میخوان تا راه مخفی اونجا و هر چیز که درباره اون رستوران و افرادش میدونه بگه اما هیچ چیزی نمیگه جناب سروان دستشو رو شونهاش میذاره که همون موقع جی پی اس را روی لباسش میچسبونه سپس طبق نقشهای از اونجا میره تا او تو اون ساختمان تنها باشه. اونم از فرصت استفاده میکنه و از راه مخفی میخواد از ساختمان خارج بشه و فرار کنه که کسرا او را زیر نظر داشته و راه مخفی را متوجه میشه تو پارکینگ جلوشو میگیرن و کسرا بهش میگه باید با همدیگه حرف بزنیم. مسعود و آزیتا با همدیگه به توافق رسیدن که آزیتا همه چیزو درباره آشپزخونه شیشه به مسعود بگه اونم آزیتا را نکشه وقتی از سوله بیرون میرن آزیتا از مسعود میپرسه که کی دستور داده بود منو بدزدی و بکشی؟
او اول چیزی نمیگه ازیتا میگه ما میتونیم با همدیگه کار کنیم اگه با هم باشیم به خیلی چیزها میتونیم برسیم مسعود تو فکر میره و قبول میکنه. مدیر ساختمان پیش کسرا و مجتبی رفته که کسرا ازش میپرسه ماجرای انباری چیه؟ واسه کیه؟ مدیر ساختمون میگه این واحد مال یه دکتر بود که از اینجا رفته کانادا و انباریشو اجاره داد به یکی از شرکتهای داخل کوچه سپس عکس های ازیتا و منیر را بهش نشون میدن و میپرسن که اینا بودن؟ او میگه نه اینا نبودن همیشه یه ماسک میزد با عینک زیاد قیافه اش مشخص نبود ولی مطمئنم اینا نیستن یه خانم جیلی جوان بود. انها از اون خانم میخوان تا آگاهی بره برای تشخیص مدل ماشین کسی که انبار را اجاره کرده. کسرا و گروهش طبقه دوم مخفی رستوران را پیدا میکند.
گروه نمونه برداری به اونجا میرن و از آزمایشها و نمونهها متوجه میشن که اونجا آشپزخونه شیشه بوده و از سانتریفیوژهای رستوران برای خارج کردن گازهای سمی استفاده میکردند. کسرا به آگاهی پیش پدرش میره و باهاش درباره اطلاعاتی که به دست آورده مشورت میگیره پدرش بهش میگه پیدا کردن آزیتا و سعیدو تو وهله اول بزار احتمالاً جون سعید در خطره باید زودتر پیداش کنی. دو تا از مامورها میرن به کارگاه پیش سمانه و بهش میگن که جناب سرگرد کسرا بهمون گفتن که خبر بدیم اگه میخواین الان کاری برای سعید انجام بدین باید کمک کنین تا پیداش کنیم یه خورده روند پرونده تغییر کرده و میشه گفت جونش در خطره این حرفا را به مادرتون بگین....
نظر شما