خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۹۳ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۹۳ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
دو روز بعد، نیلای سر میز صبحانه به امید میگه عا ت کردی به اینجا شوهر خواهر؟ امید تو خودشه که نورسما صداش میزنه که امید میگه ببخشید من هنوز به این نسبتها عادت ندارم نیلای میگه باید عادت کنی دیگه من خواهر زنتم مصطفی هم برادرزنت. پنبه از فاتح میپرسه امروز روز دادگاهه؟ او تایید میکنه که پنبه میخواد باهاش بره اما او میگه نمیخواد کسی قرار نیست بیاد کلا پنبه میپرسه شعله چی؟ او میگه هیچی میاد بالاخره میخواد بیاد شهادت بده نخود هر آش سپس به نیلای نگاه میکنه که نیلای میگه چته؟ من که گفتم شهادت نمیدم چرا گیر دادی به من؟ فاتح میگه جرأت نداری وگرنه میرفتی! آنها باهم کل کل میکنن که آب اله خان عصبی میشه و میگه بس کنین دیگه اول صبحی باید این حرفارو بشنوم؟
تو خونه آذرخش همگی در حال صبحانه خوردنن که بحث دادگاه وسط کشیده میشه و آذرخش میگه من نمیتونم تنها بفرستمت دادگاه که٬ دوعا میگه با فاتح خواستیم اینجوری بشه کسی نیاد شعله میگه منم هستم دیگه تنها نیست. امید به شرکت رفته که شعله اونجا با دیدنش میگه چخبر؟ دوعارو از اونجا نجات دادیم باز تو افتادی اونجا! امید میگه کسی باهام کار نداره که فقط اون نیلای هرازگاهی یه چیزهایی میگه، شعله میگه واقعا دختر عجیبیه هر موقع هر حرفی که میاد تو دهنش سریعا میگه بدون هیچ فکری خیلی این اخلاقشو دوست دارم سپس بهش میگه راستی درباره دادگاه چیزی نگفتن؟ نیلای میاد؟ امید میگه سر صبحانه بحثش بود نه بابا معلومه که نمیاد شعله میگه چی؟ گفته بود میاد که! امید میگه فاتح باهاشون چپ افتاده نمیتونه بیاد توقع داشتی بیاد علیه برادر شوهرش شهادت بده؟ شعله میگه سریعا باید این خبرو به دوعا بدم.
او به دوعا زنگ میزنه و این خبرو میده که دوعا میگه حتما جلوی خانواده اش اینجوری گفته چون بهم قول داد میاد! شعله میگه یعنی انقدر باهوشه؟ فکر نکنم! دوعا میگه بزار به نیلای زنگ بزنم ببینم چی میگه. نیلای به آرایشگاه رفته و اونجا که میگه چقدر شلوغه؟! آرایشگر میگه امشب حنابندان دختر یکی از سرشناساست اومدن واسه آماده شدن دوعا همان موقع به نیلای زنگ میزنه و میگه امروز میای دیگه؟ نیلای میگه کجا؟ دوعا میگه دادگاه دیگه نیلای یاد حرف های عبداله خان میوفته که باهاس حرف زده بود که دخالت نکنه و میگه میخواستم ولی نمیتونم زندگی خودم به خطر میوفته درکم کن و معذرت خواهی میکنه دوعا میگه باشه درکت میکنم ولی ای کاش از اول میگفتی که نمیتونی من الکی روت حساب نمیکردم و بعد از خداحافظی قطع میکنه. نیلای بلند میشه و میره ناخن میکاره. دوعا حاضر میشه و به طرف دادگاه میره.
جلسه شروع شده و قاضی حرفاشونو میشنوه دوعا میگه من نمیبخشمش و زیر یه سقف رفتن باهاش محاله! فاتح از عشق و علاقه اش نسبت به زن و بچه اش میگه و ادعا میکنه که سوء تفاهم شده و به خاطر همین منو از دیدن دخترم محروم کرده! قاضی با شنیدن حرفاشون طلاق را صادر نمیکنه و میندازه عقب و میگه بیشتر فکر کنین. دوعا به خانه اش میره. ارطغرل به نورسما زنگ زده و ازش بابت تابلو تشکر میکنه که نورسما میگه خوشحالم خوشتون اومده بعد از قطع تماس پنبه ازش میپرسه کی بود او میگه راسیتش فردی به اسم ارطغرل که چندتا از تابلوهامو خرید ازم پنبه میگه خوب کجا دیده بود؟
او میگه بردم نمایشگاه اونجا دید تازه واسه دخترشم یه سفارش دیگه داد بردم واسش پنبه میگه خودت بردی خونه طرف؟ او میگه آره پنبه سرزنشش میکنه که چرا تنهایی رفته خونه یه مرد غریبه و میگه شوهرت میدونه؟ او میگه معلومه که میدونه پنهون کاری که ندارم ازش پنبه از این رفتار او خوشش نمیاد و غر میزنه و میره. نیلای وقتی از آرایشگاه میاد پنبه و نورسما با دیدن ناخن های تیز به رنگ فسفریش میترسن و میگن این چیه دیگه؟ او میگه تو آرایشگاه میزدن دلم خواست زدم قشنگه نه؟ آنها بهش میگن که وضوء و غسل نمیوفته با این و به خاطر اینکه وضوءش باطل نشه میگه به دستشویی نمیرم تا فردا برم بردارمش از رو ناخنام.
نورسما برای سر زدن به خونه اش میره که ببینه تعمیرات چجوری پیش میره سپس بعدش پیش دوعا میره که بهش سر بزنه دوعا ازش میخواد جمره را نگه داره تا بره بیمارستان و سریع برگرده او قبول میکنه که دوعا میگه زود میام و میره. نورسما با خودش میگه فاتح گناه داره دلش واسه بچه اش تنگ شده و بهش زنگ میزنه. فاتح تو دفتر وکیل دوعاست و ازش میپرسه که باید چیکار کنه و چجوری زن و بچه اشو برگردونه خونه او میگه هرکاری میگم همونو بکنی موفق میشی. نورسما بهش زنگ میزنه و میگه بیاد جمره را ببینه او با سرعت به طرف خانه دوعا میره. وقتی میخواد از خونه بره دوعا به داخل میاد که با دیدنش دعوا میکنه و از نورسما هم دلخور میشه که چرا همچین کاری کرده و جفتشونو از خونه بیرون میکنه.
نظر شما