خلاصه داستان سریال اجل معلق قسمت هفتم + دانلود قسمت ۷ سریال اجل معلق
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت هفتم سریال اجل معلق به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز جمعه منتشر می شود.

پخش سریال نمایش خانگی «اجل معلق » به نویسندگی و کارگردانی عادل تبریزی و تهیهکنندگی سید ابراهیم عامریان از روز جمعه ۲ خرداد ماه ساعت ۱۲ ظهر به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلمنت آغاز شد، پخش این سریال به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه دارد. سریال «اجل معلق» یک سریال کمدی ۲۰ قسمتی است.
خلاصه قسمت هفتم سریال اجل معلق
داوود و طهماسب میرن پیش صراف ازشون می پرسه که شما چقدر پوند دارید؟ داوود الکی با بالا ارتباط میگیره که نمیتونم به ایشون مقدار دقیق رو بگم، صراف که از اداهای داوود عصبانی شده بود. میخواد بیرونش کنه اما داوود میگه تقصیر منه که می خواستم تو رو دلال چند میلیون پوند کنم، باشنیدن این رقم صراف عذرخواهی میکنه و از داوود پذیرایی می کنه، داوود میگه ما یه عالمه پوند داریم که واسه فقیر و فقرا میخوایم جنس بخریم. صراف میگه ما 10 درصد زیر قیمت بازار برمیدارم داوود راضی نمیشه و بالاخره با ۷ درصد رضایت میده. صراف قبول میکنه و میگه من میتونم همه پول رو یکجا بهت بدم اما اگه پول درشت باشه میان یقمون رو میگیرن شما اگه ماشین یا ویلا خواستی بگو من خودم برات پیدا میکنم، ماشین هم من خودم نمایشگاه دارم. داوود میگه خب نمایشگاه ماشین تون کجاست؟ اجل میگه شما که میخواستی به فقرا کمک کنی، چی شد هوس ماشین کردی؟ داوود میگه برای نماینده کائنات با پراید و پژو بچرخه افت نداره؟ طهماسب تایید میکنه.
داوود و طهماسب و صراف میرن نمایشگاه ماشین، داوود یه ماشین لوکس شاسی بلند رو انتخاب میکنه. اجل تو گوش صراف میگه اونهمه مال داری باز هم طمع کردی.
صفایی مامور دوباره میاد پیش رنجبر میگه از هر 100000 تا تولید 30000 تاش گم شده یعنی نه تو انباره نه فروخته شده .رنجبر میگه خیلیه که خب این همه کجا رفته؟ صفایی میگه حتما رفته پیش اون 30000 تایی که پارسال گم شده. رنجبر میگه 90000 تا هم خیلی زیاده. صفایی میگه ما رد تولید های شما رو زدیم که از غرب خارج کردید. رنجبر میگه منو به غرب نچسبونا. صفایی میگه دوتا سند درست و حسابی گیرم بیاد میام میبرمت. رنجبر میگه خوشم میاد خوب تهدید میکنیا. رنجبر میگه دست من بنده شما دست کن تو جیب من، صفایی یه دسته چک درمیاره ، رنجبر میگه هر چی دوست داشتی بنویس بده من واست امضا کنم. صفایی میگه اگه از دوستات میپرسیدی میگفتن که من خریدنی نیستم. رنجبر میگه ترسوندنی چی؟ صفایی میگه همه زندگی من یه پسر بود چون نترسیدم الان تو بهشت زهراست ، این شمایی که باید بترسی و بلرزی. رنجبر میگه اثر انگشت شما رو دست چک منه که ازم رشوه می خواستی. صفایی میگه شما یه اثر انگشت از من داری منم صداتو ضبط کردم اگه خواستی همکاری کنی به من زنگ بزن.
بعد از رفتن صفایی ، رنجبر به زیردستش میگه برو پولها رو برام پیدا کن این صفایی هر روز اینجاست یوقت منو میگیرن می برن، اما زیردستش میگه میخوای کلک صفایی رو بکنم؟ رنجبر میگه نه اینطوری پلیس میاد منو میبره دستم هم به پولها نمیرسه.
اجل تو نمایشگاه ماشین با داوود دعوا میکنه و میگه مبارکت باشه که اونور قراره از دماغت دربیاد. صراف میاد میگه ماشین خیلی خوبیه بهت میاد، داوود میگه اون خونه ویلایی رو هم میشه بریم قرارداد بنویسیم؟ اجل میگه که ببری بدی به فقرا؟ داوود میگه بچه های من یتیم نیستن؟ محمود اینا اویزون نیستن؟
داوود و اجل با ماشین قبلی میرن بیرون و اجل با داوود دعوا میکنه و داوود از ماشین پیاده میشه و بغل یه سطل اشغالی بلند بلند با خدا حرف میزنه و یه فقیر از تو سطل اشغالی میاد بیرون میگه چه خبرته برو اونور درد و دل کن من خودم بدبختم، داوود دو سه تا پوند میده بهش و فقیر میگه خدایا شکرت مرسی که جوابم رو دادی. داوود تنها با ماشین میره ولی اجل نیست و یهو میاد تو ماشین میشینه و ازش میخواد فقط یه موسیقی ناب ایرانی برای من بذار، داوود میگه شما فقط می شنوید کیف نمیکنید چه دنیای عجیبی دارید.
محمود و پسرش و یوسف میرن بیرون، یوسف آمار گاو صندوق رو میده که من سه ماه پیش اومدم اینجا همه آمارشو دارم، یک دفعه ای یه ماشین پلیس میاد و پسر محمود فرار میکنه، ولی مشکلی پیش نمیاد. محمود به یوسف میگه دامادم یه مدتیه با عالم غیب در ارتباطه میترسم بو ببره آبروم بره.
داوود و اجل میان تو سوله همه پوندها رو جمع میکنه که ببره بده به صراف.
محمود میرسه خونه پسرش رو میزنه که چرا جلوی پلیس تابلو بازی در اوردی، همون موقع داوود با چند تا کارگر و جعبه میاد که قراره بریم اسباب کشی خونه بالای شهر. یه سری از لباس هاش رو هم تقسیم میکنه بین مردم که تبرک شده.
صدیق توی اتاق وسایل رو جمع میکنه که غلام میاد و میگه اگه تو بری من میمیرم صدیق میگه خب تو یه ماشین میگیری میای بالاشهر بعد میای خواستگاری ولی اون موقع شاید فرهنگ هامون به هم نخوره.
داوود و بقیه با ماشین جدید میرن خونه جدید و شروع میکنن به چیدن وسایل و از دیدن خونه حسابی ذوق زده بودن کلی لباس و وسایل جدید هم میخرن.
تو خیابون دختر دستمال فروش کنار ماشین صفایی میاد و میگه آقا میشه یه دستمال بخری؟ ولی صفایی مرده بود و دختره میترسه و فرار میکنه...
نظر شما