خلاصه داستان سریال کنکل قسمت ششم + دانلود قسمت ۶ سریال کنکل

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ششم سریال کنکل به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز پنجشنبه منتشر می شود.

خلاصه داستان سریال کنکل قسمت ششم + دانلود قسمت ۶ سریال کنکل
صفحه اقتصاد -

شروع پخش سریال نمایش خانگی «کنکل» به نویسندگی و کارگردانی رامتین لوافی و تهیه‌کنندگی محمد مسعود از پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه یافت. سریال «کنکل» یک سریال درام پلیسی ۱۵ قسمتی است.

خلاصه قسمت ششم سریال کنکل

 

قسمت ششم: امضای مصدق

امیر و سارا و بقیه ماشین ها رو میارن داخل و شب رو هم همونجا می مونن و کشیک میدن. 

جاوید از امیر می پرسه چی شد یهو پیشنهاد دادی که یه کامیون بزنیم؟ تو که از اول هم میدونستی با یه بشکه چیزی تهش نمی مونه؟ امیر میگه دیونه ام مگه، من اگه میدونستم توش طلاست میومدم تا با شما شریک بشم؟ 

مارال به ابی میگه بیا بگیم با سهممون چی بخریم؟ جاوید میگه نمی‌تونید ۲۰۰ تا شمش طلا رو بریزید تو بازار بفروشید، این شمس ها که تو بازارن اماراتی یا سوئیسی هستند هیچ کدوم هم شماره سریال ندارن، اما اینا یه طور خاصی هستند و همشون شماره سریال روشون حک شده، اولیش رو بفروشیم تو دومیش خریدار با پلیس بالا سرمونه. ۲۰۰ هزار گرم طلاست نمیشه هم آبش کرد. با اطلاعاتی که جاوید داشت همه تعجب کردن که مگه بابات طلا فروشه؟ جاوید میگه آره. مارال میگه خب ازش بخواه بهمون کمک کنه دیگه هر کسی به خاطر بچه اش یه کوچولو خلاف که می کنه، (مارال منظورش مادر آبی بود) اما جاوید میگه بابای من به هیچ مردی کمک نمیکنه بخصوص اگه پسرش باشه.

ابی میگه ولش کنید بابا یه جا چالش می میکنیم ۶ ماه دیگه میاییم برمیداریمشون. اما سارا میگه نمیشه یارو اصلا حرفی راجع بهش نمیزنه، اگه پلیس رو خبر کرده بود تکلیفمون معلوم بود اما الان چی؟ اون بخاطر یه بشکه کل کارخونه رو به صف کرد اما الان واسه ۲۰۰ کیلو طلا آخ نگفت این یعنی خیلی خیلی خطرناکه. جاوید هم حرفهاشو تایید میکنه و میگه آره این یعنی که رفته پیش آدمهایی که ۵ تا آدم که هیچ ۵۰ نفر رو هم راحت از بین می بره.

صبح همگی میرن کارخونه میشا سرپرست همکار مارال ازش می خواد که اونو با امیر آشنا کنه یا که مثلا به بهونه رستوران برن بیرون اما مارال میگه امیر اصلا اهل رستوران نیست، همکارش میگه خب دعوتمون کن خونت، بعد خودش واسه ۸، ۸و نیم با مارال قرار میذاره.

نظری صاحب کامیونی که دزدیده شده میاد کارخونه، رئیس همراه صابری میاد و از گوهری درباره شبی که کامیون ترخیص شد می پرسه، گوهری هم همه چیز رو توضیح میده که راننده نیومد و جایگزین گذاشتن براش، رئیس سفارش میکنه اگه خبری شد فقط به خودم بگو. با رفتنش صابری به گوهری میگه تو گفتی پدرت واسه هیچ مردی کاری نمی کنه؟ واسه خانم ها چی؟ گوهری میگه اگه خوشگل باشن شاید. صابری میگه الان خوردیم به دیوار و یه راه حل بیشتر نداریم اونم بابای توست، امتحان کن. گوهری میگه بابای من دردسره راه حل نیست. امیر که تو سالن داشت گوهری و صابری رو میدید، ابی میاد پیشش، امیر براش حرفهاشون رو لب خونی می کنه و می فهمه که راجع به پدر جاوید صحبت می کنن و اینکه بقیه شاید مخالف باشن، صابری می گه امیر اوکیه، ابی هم عقل ... اینجا دیگه امیر بقیه اش رو نمیگه و ابی می فهمه که از قصد پیچونده.

مارال به ابی میگه که همکارش میشا آمار امیر رو گرفته و قراره شب بیاد خونمون شام، بهش میگه که امیر رو شب صدا کنه به بهونه دیدن مسابقه ورزشی بیاد. ابی میگه تو که میدونی اینا اصلا بهم نمیخورن ول کن. مارال میگه بیکارم مگه ، سراغ امیر رو گرفت و می‌گفت آمار یه سری کارهاشو   دارم نکنه یوقت به ما مربوط باشه.

بعد از کار، صابری به امیر زنگ میزنه که تو و ابی خیلی بی خیالید یکی که وسط ماجرای ما بوده الان گمشده شما عین خیالتون نیست که شاهین گمشده. امیر میگه اینکه چیزی نمیگیم دلیلش این نیست که بی خیال باشیم، صابری میگه من میگم یه فکری کنیم. امیر میگه تو برو پیش بابای جاوید برگشتی یه فکر درست و حسابی می کنیم.

شب امیر راهی خونه ابی میشه موقع چیدن میز به مارال میگه خبریه؟ مهمون دارید؟ مارال به ابی اشاره میکنه که به امیر توضیح بده. ابی به امیر میگه که میشا سرپرست قسمت مارال هم داره میاد، امیر میگه همونکه چشماش خوشگله؟ خب چرا بهم نگفتید؟ ابی میگه آخه تا دیروز نمی گفتی چشماش خوشگله گفتم رم می کنی نمیای. همون موقع میشا به مارال زنگ میزنه که رسیدم. 

صابری میره پیش جاوید تا ببرتش پیش باباش ، جاوید هنوز راضی به اینکار نیست سعی داره با حرفهاش پشیمونش کنه چون بقولش از توش هیچی در نمیاد. صابری عصبانی میشه که خب اگه نریم با ۲۰۰ کیلو طلا چیکار کنیم؟ حالا امتحان می کنیم از توش چیزی در نیومد کنسل می کنیم خفاش شب که نیست. 

جاوید و صابری وارد خونه باباش میشن، دکور و چیدمان خونه اونقدر جذاب بود که صابری با تعجب میگه تو اینجا بزرگ شدی؟ جاوید میگه فقط بدنیا اومدم. خانمی از طبقه بالا میاد و با حرفهایی که میزنه میخواد بگه که فقط برای فیزیوتراپی اومده بوده و بعد میره. آقای گوهریان پدر جاوید میاد کمی درباره تابلوی روی دیوار اثر سهراب صحبت میکنه که جاوید بهش میگه این صحبت ها رو بذاریم کنار و به اصل مطلبی که راجع بهش اومدیم اینجا صحبت کنیم. پدر به صابری میگه حدس بزن کدامیک از چیزهای این خونه ارزشش بیشتر از بقیه است؟ صابری میگه اینجا همه چیز باارزش و گرونه. پدر یه تابلو رو نشون میده و میگه این اولین امضای مصدق بعنوان نخست وزیر. جاوید کلافه میشه و میگه میشه بری سراغ اصل مطلب، اگه نمیخواستی کمک کنی چرا ما رو کشوندی اینجا؟ من میشناسمت میخوای با ما بازی کنی. پدر میگه بکار شما هم می‌رسیم. جاوید داد میزنه کی؟ پدر میگه وقتی که تو بری. صابری به جاوید اشاره میکنه که بره. جاوید با عصبانیت میره و موقع رفتن یکی از اون عتیقه ها رو هم میندازه زمین و میشکنه.

بعد خوردن شام مارال کیکی که پخته بود رو میاره، میشا درباره کار سابقش حرف می‌زد که با دیدن کیک مارال میگه زنها دو دسته اند بعضیا مثل مارال هستن بعضی ها هم حتی املت رو هم می سوزونن مثل من، مارال میگه خب مردها چی؟ میشا میگه مردها هم سه دسته اند، امیر میگه خب سه دسته کیا هستند؟ دسته اول دنبال پولن، دسته دوم دنبال عشقن، دسته سوم دنبال فوتبال. مارال میگه کدومشون بهترن؟ میشا میگه اولی که خب عالیه، دومی هم قابل تحمله، بعد یه نگاه به امیر میندازه و میگه سومی هم در حد پادری ان. امیر میگه موافقم. بعد از امیر میپرسه تو کدومی؟ امیر میگه من ترکیبی از اولی و دومی ام. میشا میگه سومی چی؟ امیر میگه فوتبال؟ اصلا! مارال به بهونه نشون دادن اتاق بچه میشا رو میبره. ابی هم امیر رو صدا میکنه که تو فوتبال نگاه نمی کنی؟ امیر میگه تو فکر میکنی این دریده به شما گفته دعوتش کنید منو ببینه؟ این تا دیروز محل من نمی‌داد بعد یهو از فردای دزدی نیشش باز شد. ابی میاد سیگار بکشه امیر می بینه یه فندک طلا با اسم حک شده ندا تو دستش هست، با مارال پاپیچ میشن معلوم میشه شب دزدی تو مهمونی رئیس از یکی از مهمونا دزدیده، حسابی ناراحت میشن که با اینکارت ممکنه هممون رو لو بدی. ابی میگه اگه به کسی چیزی نگید لو نمیره.

صابری از خونه میاد بیرون و شماره آدمی با اسم باقرزاده رو که پدر جاوید داده بهش میده که واسه فروش طلاها میتونن بهش اعتماد کنند. بهش میگه فردا اگه خواست فقط باید بهش پیام بده  و در صورت توافق ۳ درصد جنس رو هم برمی‌داره.

آقا غدیر میاد جاییکه شاهین رو زندانی کرده بودن،  از خسرو می پرسه که شاهین حرفی زده یا نه که میگن نه. می فهمه که دو روزه به شاهین هیچی هم ندادن بخوره. یه نوشابه براش باز میکنه براش و خودش بهش میده.

امیر آخر شب میره خونه جاوید و بهش میگه اون شب دزدی من یه سوتی دادم، صفایی اومد اونجا شروع کرد به خوندن من دسته کلیدم افتاد زمین دیگه هم پیداش نکردم. جاوید میگه کلید کمد هم روش بود؟ امیر میگه نه. جاوید میگه بی خیال پس. امیر میگه فاجعه است، جاکلیدیم آرم باشگاه بارسلونا بود، همه میدونن مال منه، اگه کسی پیدا کنه دسته جمعی به لالیگا می ریم...

سریال کنکل

دانلود سریال کنکل قسمت ۶

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه