دانلود قسمت دوازدهم سریال یزدان از تلوبیون + لینک مستقیم سریال یزدان قسمت دوازدهم + خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۱۲
سریال یزدان هر شب از شبکه ۳ سیما منتشر می شود، علاقمندان می توانند در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت دوازدهم سریال یزدان را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنند.

سریال «یزدان»، به کارگردانی منوچهر هادی در ژانر اجتماعی، پلیسی ساخته شده که داستانی پیچیده و جذاب از زندگی اجتماعی شخصیتهایی چون «یزدان» و «قیام» را به تصویر میکشد. این سریال داستان زندگی یک مأمور به نام عماد را روایت میکند که به دنبال داستانهای اجتماعی گمشده در گوشه و کنار شهر میگردد. در هر قسمت از سریال، عماد با کشف ابعاد جدیدی از این داستانها، به حل معماهایی اجتماعی و انسانی میپردازد. سریال یزدان هر شب از شبکه سه سیما منتشر می شود.
دانلود سریال یزدان قسمت دوازدهم
https://telewebion.com/product/۰xc۵۳a۶۷۸
لینک پخش زنده سریال یزدان قسمت ۱۲ از شبکه سه
خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۱۲
مردی به نام رحیم به همراه زنش سودابه و مادرش از گیلان به تهران اومدن که تو ترمینال متوجه میشن چمدونشونو جا گذاشتند. سودابه رحیمو سرزنش میکنه و بهش میگه حالا باید چیکار کنیم؟ رحیم میگه زنگ زدم قرار شد با اتوبوس بعدی بفرستن تهران باید همین جا منتظر باشیم. عماد به تمنا خبر داده تا بیاد به دفتر کارش که با هم صحبت کنند. اونجا بهش میگه این چیزی که میخوام بهتون بگم امیرعلی خودش میخواست بگم اما گفتم بزار من بگم اون مردی که شما رضایت دادید از زندان آزاد بشه در واقع پدر واقعی یزدان نیست او جا میخوره و میگه پس کیه؟ به من دروغ گفتین؟ عماد میگه نه ما هم خبر نداشتیم وقتی اومد بیرون بهمون گفت خداروشکر که انقدر وجدان داشت که راستشو بگه فقط امیرعلی میترسید که شما باور نکنید که ما خبر نداشتیم و فکر کنی که ما باهاش همدست بودیم!
سهراب به اونجا اومده که عماد با مامور کلانتری یک بار دیگه ازش اظهارات میگیرن. سهراب بهش میگه من مطمئنم اون نظری پدر یزدانه اما نمیدونم که چرا الان گردن نمیگیره! مامور کلانتری بهش میگه میدونی اگه این ثابت بشه چی در انتظارته که؟ سهراب میگه آره من قانونو حفظم امکان داره تا آخر عمرم بیفتم تو زندان ولی حداقل اون بچه به خانوادهاش میرسه. تو ترمینال یکی از کارکنان اونجا به اسم ارسلان میره پیش مادر رحیم و بهش میگه فکر کنم شما پاتون درد میکنه اجازه بدین بهتون کمک کنم سپس میره یه ویلچر میاره و از مادر رحیم میخواد تا رو ویلچر بشینه، سپس تو محوطه ترمینال اونو میچرخونه و اونجارو بهش نشون میده. سپس از رحیم و سودابه میپرسه که شما میخواستین اصلاً کجا برین؟ سودابه بهشون میگه میخواستیم بریم صبحانه بخوریم مادر رحیم از ارسلان میخواد تا به خاطر کمکی که بهشون کرد همراهشون بشه و باهاشون اونم یه لقمه بخوره ارسلان قبول میکنه و با همدیگه میرن تا صبحانه بخورن.
عماد و مامور کلانتری میرن سراغ صمد دوست سهراب و ازش میخوان تا بیاد به شهرداری اون وقتی به اونجا میاد بهشون میگه وقتی بهم گفتن موضوع یه پسر بچهست اومدم تا ببینم چه کمکی از دستم بر میاد وگرنه من ربطی به داستانی که سهراب براتون تعریف کرده ندارم! اونا دوباره از صمد میپرسند موضوعو که او زیر بار نمیره و دزدیدن بچه را انکار میکنه. بعد از رفتن صمد آنها مامور میفرستن به دم در خانه نظری تا به اونجا بیاد. وقتی او به شهرداری میره بهشون میگه موضوع چیه؟ آنها دوباره درباره یزدان ازش میپرسن که او بهشون میگه واقعا مسخره است یعنی اگه من ۹ سال پیش پسرمو ازم دزدیده بودن یعنی نمیرفتم پیش کلانتری گزارشی بدم؟ نباید همچین کاری میکردم؟ اونا بهش میگن که ما ازتون خواستیم بیاین اینجا تا دوستانه ببینیم این مشکلو میتونیم حل کنیم یا نه و قراره از شما و اون بچه آزمایش دیانای گرفته بشه ببینیم حرفتون درسته یا نه!
نظری بازم زیر بار این حرفا نمیره و بهشون میگه اون بچه من نیست. ارسلان به همراه خانواده رحیم در حال صبحانه خوردنه. وقتی با رحیم تنها میشه او باهاش صحبت میکنه رحیم بهش میگه که اومدیم اینجا برای درمان مادرم و بهش میگه که مادرش مریضه ارسلان آیهای از قرآن که درباره شفای بیمار هست میخونه و از اونجا میره بازار. او حلقهای میخره برمیگرده پیش خانواده رحیم سپس از مادر رحیم همونجا خواستگاری میکنه آنها جا میخورند و سودابه میخنده مادر رحیم بهش میگه من موندنی نیستم رفتنیم معلوم نیست تا کی زندهام ارسلان بهش میگه عمر دست خداست اصلاً بگو یه سال، یه ماه، یه هفته، یه روز حتی یه نفس میخوام پیشت باشم رحیم جا خورده که مادرش قبول میکنه. عماد و مامور کلانتری نقشه کشیدن و به نظری میگن که به همسرش بگه بیاد اونجا تا از او هم سوال کنند. او وقتی از راه میرسه عماد ازش میپرسه که فقط دو تا دختر دارین یا یه پسر هم دارین که گم کردین؟ زن نظری جا میخوره و به شوهرش نگاه میکنه سپس به عماد میگه نمیفهمم منظورتونو یعنی چی؟ یعنی پسر دارم و خودم خبر ندارم؟
وقتی میبینن او هم زیر بار نمیره عماد به امیرعلی خبر میده تا با یزدان بیان داخل. اون زن وقتی چشمش به یزدان میافته پاهاش سست میشه و زانو میزنه سپس یزدان را در آغوش میگیره و بهش میگه که من مادرتم سپس با گریه او را به خودش میفشاره و میبوستش عماد خداروشکر میکنه و از نظری و صمد میپرسه که چرا دروغ گفتن؟! صمد واسشون تعریف میکنه که ماجرای دزدیدن بچه نقشه خود پدر اون بچه بوده. یه روز اومد بهم گفت که پدر زنش خیلی پول داره برای اینکه یه پولی ازش به جیب بزنن پسرشو بدزدن و بعد از گرفتن پول ولش کنن و برگردوننش. منم چون دست تنها بودم رفتم سراغ سهراب که انگار دو روز بعد بچه را تو خیابون ول کرده و خودش توی درگیری یه نفرو کشته و رفته تو زندان تا به امروز. مادر یزدان هم بهش میگه وقتی قضیه رو همسرم بهم گفت عصبی شدم ولی دخترمو باردار بودم ترسیدم زندگی اونا هم نابود بشه چون تهدیدم کرد که اگه پدرم چیزی بفهمه طلاق میگیره. بعد از کمی حرف زدن عماد بهشون میگه که باید کارهای اداری یزدان تو بهزیستی تکمیل بشه که بتونین با خودتون ببرین فعلاً مهمون ماست....
نظر شما