دانلود قسمت دهم سریال یزدان از تلوبیون + لینک مستقیم سریال یزدان قسمت دهم + خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۱۰
سریال یزدان هر شب از شبکه ۳ سیما منتشر می شود، علاقمندان می توانند در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت دهم سریال یزدان را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنند.

سریال «یزدان»، به کارگردانی منوچهر هادی در ژانر اجتماعی، پلیسی ساخته شده که داستانی پیچیده و جذاب از زندگی اجتماعی شخصیتهایی چون «یزدان» و «قیام» را به تصویر میکشد. این سریال داستان زندگی یک مأمور به نام عماد را روایت میکند که به دنبال داستانهای اجتماعی گمشده در گوشه و کنار شهر میگردد. در هر قسمت از سریال، عماد با کشف ابعاد جدیدی از این داستانها، به حل معماهایی اجتماعی و انسانی میپردازد. سریال یزدان هر شب از شبکه سه سیما منتشر می شود.
دانلود سریال یزدان قسمت دهم
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲f۹e۴d۶
لینک پخش زنده سریال یزدان قسمت ۱۰ از شبکه سه
https://tv۳.ir/conductor?date=۱۴۰۴-۰۲-۲۷
خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۱۰
عماد وقتی رفته به اداره برای خودش صبحانه آماده کرده که آبدارچی به اونجا میرسه و ازش معذرت خواهی میکنه که دیرتر از او رسیده او بهش میگه که به خاطر ترافیک تازگیها همش دیر میرسم خونمون پرند از اونجا تا بیام اینجا تاخیر میخورم. عماد بهش میگه خب چرا با مترو نمیای؟ عزیز آقا میگه مترو برای جووناست من دلم میگیره. بعد از رفتنش یه رفتگر به اونجا میاد و بهش یه چمدان زیارتی میده و میگه اینو من کنار جدول پیدا کردم فکر کنم یه نفر جا گذاشته بود عماد بهش میگه چرا آوردی اینجا به من میدی؟
ببر بده حراست تا پیگیری کنن. رفتگر میگه بهشون دادم ولی گفتن که به خاطر چیز با ارزشی که توشه بیام بدم به خود رئیس که شما باشی تا خودتون پیگیری کنید عماد میگه مگه توش چیه؟ او بهش میگه نزدیک ۱۵ کیلو طلا، عماد جا میخوره و میگه چقدر؟ ۱۵ کیلو؟ رفتگر تایید میکنه. عماد به همراه امیرعلی طبق گفته خود تمنا که میخواست رضایت بده میرن به زندان و منتظرن تا تمنا بیاد و شرطشو بگه. او وقتی میاد رو به عماد میگه میخواین شما از من برای پسرتون خواستگاری کنین؟ عماد بهش میگه آخه اینجا دخترم؟ تو همچین وضعیتی؟ باید سر فرصت باشه بیایم خونتون تمنا میگه پسرتونم تو همچین موقعیتی بود که ازم خواستگاری کرد شما نمیخواین تمومش کنین و یه قدم بردارین؟
عماد میگه اگه همچین چیزی میخواین باشه و ازش خواستگاری میکنه تمنا میگه با چیزی که تو این مدت از شما و پسرتون فهمیدم حتماً چرا که نه ولی یه شرط دارم که به پسرتون هم گفته بودم. همان موقع پدر یزدان به اتاق ملاقات میاد که تمنا روبروش میشینه و بهش میگه من رضایت میدم اما یه شرط دارم اونم اینکه بعد از آزادیتون نباید هیچ وقت یزدانو ببینین آنها جا میخورند که امیرعلی میگه پس یزدان چی میشه؟ اون بچه نابود میشه! تمنا میگه همونجوری که من پدر نداشتم اونم همونجوری سر کنه پدر یزدان بدون هیچ حرفی از اونجا میره. تمنا سپس ازشون میپرسه که شرطم این بود هنوزم میخواین من عروس پسرتون بشم؟ عماد بهش میگه پسر من هر تصمیمی بگیره من پشتشم و از اونجا میره. عزیز آقا شب وقتی به خونه میرسه خونه را متر میکنه خانوادهاش ازش میپرسند که چی شده؟ چرا داری متر میکنی؟
او بهشون میگه خونه خیلی دور از محل کارم میخوام اینجارو بفروشم یه خونه کوچیکتر نزدیک محل کارم بگیرم. همسرش میگه دیوونه شدی؟ خونه ۷۵ متریمونو بفروشیم بریم با پولش نزدیک محل کارت یه ۴۰،۵۰ متری اجاره کنیم. همسرش میگه مگه با این پول بهت خونه میدن؟ اونجا عزیز آقا میگه چارهای نیست من هر روز دارم دیر میرسم پسرش میگه من از اینجا تا دانشگاه ۱۰ دقیقه بیشتر راه ندارم اینجوری راهم دور میشه بریم تهران! بعد کدوم آدم عاقلی خونه خودشو میفروشه میره اجاره نشینی؟ دخترش هم تایید میکنه و بهش میگه که تصمیمش درست نیست عزیز آقا حرف خودشو میزنه آنها بهش پیشنهاد میدن که با مترو بره بیاد خیلی هم راحتتره اما او چون میترسه سوار مترو نمیشه.
مادر بچهها وقتی میبینه تصمیمش برای فروش قطعیه به دروغ میگه سند خونه رو گذاشتم گرو بانک برای وام داداشم داره ماهانه قسطاشو میده عزیز آقا بهش میگه چرا بدون مشورت با او این کارو کرده! و مجبور میشه که از فروش خونه صرف نظر کنه. فردای آن روز زنی میانسال به اداره شهرداری رفته برای تحویل گرفتن چمدانش عماد از حرفاش متوجه میشه پسرش که در کارگاه طلاسازی کار میکنه ۱۵ کیلو طلا دزدیده و برای طبیعی شدن تو چمدان مادرش گذاشته و خود مادرش خبر نداره عماد از اون زن میخواد تا به پسرش زنگ بزنه بیاد اونجا دنبالش. یزدان رفته پیش تمنا و بهش میگه تو پدر منو آزاد کن من بهت قول میدم، جون خدارو قسم میخورم که یه جوری خودمو گم و گور کنم که اصلاً نتونه منو پیدا کنه! ازش دور میشم.
تمنا به همراه یزدان امیرعلی و عماد میرن به ملاقات پدر یزدان. پدر یزدان با تمنا صحبت میکنه و بهش میگه من اگه یک درصد بخوام آزاد بشم فقط برای اینه که کنار پسرم یزدان باشم و کنار اون روزامو شب کنم و شبامو روز وگرنه این داخل با اون بیرون هیچ فرقی واسم نداره چه زنده باشم چه مرده و دست پسرشو میگیره و نوازشش میکنه که تمنا بهش میگه تنها قصدم از اینکه اومدم اینجا این بود که ببینم و این سالها تغییر کردی یا نه! سپس بعد از کمی حرف زدن در آخر بلند میشه و بهشون میگه که رضایت میدم همه آنها خوشحال میشن. فردای آن روز عزیز آقا وقتی میخواد با موتور به سمت حمل کارش بره میبینه عماد جلوی در خونشونه و بهش میگه برو موتورو بذار داخل با همدیگه میریم اداره او اول مخالفت میکنه و میگه من با موتور راحتترم در آخر با عماد سواره مترو میشن و به سمت شهرداری راه میافتند....
نظر شما