دانلود قسمت ۶ سریال وحشی + خلاصه داستان سریال وحشی قسمت ششم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ششم سریال ایرانی وحشی که در روز دوشنبه منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

دانلود قسمت ۶ سریال وحشی + خلاصه داستان سریال وحشی قسمت ششم
صفحه اقتصاد -

سریال وحشی در ژانر معمایی، اجتماعی در سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمنت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون جواد عزتی، نگار جواهریان، نوید پورفرج، هومن سیدی، احسان امانی، نگار مقدم، امین شعرباف، معین شاهچراغی، تورج الوند و علیرضا ثانی‌ فر، مهدی صباغی، محمد صابری و... حضور دارند.

سریال وحشی دوشنبه ها ساعت ۸ شب منتشر می شود، خلاصه داستان قسمت ششم سریال وحشی را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال وحشی قسمت ششم

داوود از انفرادی برمیگرده اما ترس اینکه کمال بیاد سراغش داره و هم بندی هاش بهش میگن بهتره بری خودت باهاش صحبت کنی، اینطوری شاید ده تا کتک بخوری اما نری و بیان سراغت صدتا میخوری پس مردونه بری بگی غلط کردی بهتره. داوود با ترس میره پیش کمال، به کمال میگه من تازه واردم و راه و رسم شما رو بلد نیستم، شما بین خودتون خبرچین دارید اگه دفعه دیگه از من چیزی دیدید منو بکشید من دنبال شر نمی گردم من دم آزادیمه خانواده ام چشم براهمن، کمال میگه آدرس خانواده ات رو بده روز دادگاه یه چیز کوچیک باید برام بیارن. هر چی داوود التماس میکنه اما فایده نداره و مجبورش می کنن که آدرس رو بده. همدستهای کمال بهش توضیح میدن که باید چیکار کنه و روز دادگاه جنس ها رو چطور رد کنه فقط باید مراقب باشه کسی متوجه نشه، داوود به پدرش زنگ میزنه و میگه که آماده باشه یه نفر یه بسته میاره تحویل بگیره و بیاره روز دادگاه بهش بده.

روز دادگاه میرسه پدر و مادر داوود و پدر و مادر بچه های فوت شده همراه با نوید میان، چند نفری میان و شهادت میدن که روز تصادف بچه ها، داوود پیششون بوده، نوید موقع توضیح دادن کمی حرفهاش با روزهای قبل فرق میکرد، جهانشاهی مدام ازش سوال می کنه و وقتی میفهمه که نوید داره دروغ میگه ازش می پرسه آقای اشرف کلاهش چه رنگی بود نوید میگه دقیق نمیدونم خیلی دور بود، جهانشاهی میگه پس چطور قیافه اش یادته؟ بعد بهش میگه که تو هر دفعه حرفهاتو داری عوض می کنی، از چپ و راست بودن ماشین و پرت شدن بچه ها و ... اما نوید زیر بار نمیره و میگه من هیچ وقت دروغ نگفتم و حرفم یکی بوده. جهانشاهی با آوردن یه ماشین کوچیک و نمایش دادن جزئیات میگه که نوید در بهترین حالت فقط می تونسته صحنه تصادف رو ببینه و اینکه کی بوده و چطور بوده تشخیصش سخت میشه و بطور واضح این بچه دنبال اخاذی از موکل بنده هست. قاضی بعد از شنیدن صحبت های نوید و جهانشاهی میگه که همه بیرون باشند تا خبرشون کنند. تو این فاصله داوود میره دستشویی و دور از چشم سرباز اون بسته رو برمی‌داره.

ادامه دادگاه شروع میشه و منشی دادگاه میگه لکه های خون روی اون پارچه یکیش برای سعید همکار داوود بوده که چند روز قبل به بیمارستان انتقال داده بودن و هیچ شاهدی جز نوید برای حضور داوود اشرف تو محل حادثه وجود نداشته، جهانشاهی از کارشناس پزشکی قانونی می پرسه چقدر احتمال هست که لکه خون برای بچه ها باشه، کارشناس میگه از اونجاییکه لکه ها زیر نور آفتاب بودن و تحت تاثیر قرار گرفتن تشخیصش سخت هست. 

موقع برگشت به زندان، داوود یکی از بسته های مواد رو تو دهنش میبره، اما نمیتونه بقیه رو قورت بده، وقتی می‌رسن اونها رو تو پایه صندلی میذاره ، میره داخل سلول، رفیق های کمال میان تا مواد رو از داوود بگیرن، داوود میره دستشویی تا دفع بکنه میاد میگه نشد، بهش مسهل میدن ، شب تا صبح بخاطر داروی مسهل دل درد میگیره. فرداش بهش میگن اگه تخلیه نکنه بسته تو شکمش میترکه و براش داستان درست میشه. داوود رو دوباره میبرن دادگاه، همکار سعید توضیح میده که تو روز درگیری تو معدن و شکسته شدن سر سعید دست اونم بریده بوده و با همون دست خونی پارچه رو گذاشته رو سر سعید، جهانشاهی فیلم‌هایی که دوربین ها از نوید تو بهزیستی گرفتن و مشخص شده که نوید با جسم تیزی به بدنش آسیب میزنه رو نشون میده، قاضی از نوید می پرسه چرا دروغ گفتی؟ نوید مجبور میشه که بگه این جریان رو بابابزرگم برام تعریف کرد و گفت اگه مردم این داستان رو بگو چون اون زمین ها حق ماست. قاضی مجبور میشه نوید رو روانه کانون اصلاح تربیت کنه تا تکلیف پرونده مشخص بشه. داوود دوباره بر میگرده زندان به بهونه ملاقات با آقای محبیان، روی همون صندلی می شینه.

داوود از محبیان می خواد که بندش رو عوض کنند تا کمال نتونه اذیتش کنه، محبیان بهش میگه نمیتونه همینطوری جابجا کنه اما به مامورها میگه که هواشو داشته باشن. همون لحظه حکم آزادیش میاد و بهش میگه که حکمت اومده، برو وسایلت رو جمع کن فردا صبح خودت رو معرفی کن که آزادی. داوود که تحمل موندن تو زندان رو نداشت اصرار میکنه که الان بره بیرون، اما بهش میگن الان دیگه زمان انجام کارهای اداری تعطیل شده و بره صبح بیاد، داوود التماس می کنه که تو این مدت لااقل یه کاری براش بکنن و بندازنش انفرادی. محبیان قبول می کنه که داوود رو بندازن انفرادی. فردا صبح داوود با دریافت وسایل شخصی اش آزاد میشه. بیرون پدر و مادرش و شکوفه میان دنبالش، داوود میفهمه که پدرش در ازای دیه بابابزرگ نوید زمین رو داده بهش، داوود از پدرش عذرخواهی می کنه و میگه کار می کنم دیه بابا بزرگه رو میدم زمین رو از پسره پس می گیرم، این پسره تا ۱۸ سالگی حق فروش زمین رو نداره. داوود بعد از حمام و استراحت سوار ماشین میشه بره تونل تا به دوستاش سر بزنه، پدرش بهش گوش زد میکنه که سراغ اون بچه نره تا شر درست نشه. 

داوود میره معدن ، رفیقاش دورش جمع میشن و بغلش می کنن و خوش آمد بهش می گن، داوود به نادر میگه تمام عمر مدیونتم، نادر میگه دست من اصلا خون نیومده بود اونها داشتن مته به خشخاش میذاشتن من اینو گفتم تا ول کنن، تو که کاری نکردی درسته، اشتباه کردم؟ داوود نادر رو بغل میکنه و میگه نه داداش برادری کردی دمت گرم. 

کارفرما، داوود رو صدا میزنه و ازش امضا می خواد داوود میگه اینجا نوشته من استعفا دادم خودم خبر ندارم. بهش میگه من نمیدونم فلاح گفت اینطوری بنویس منم نوشتم. با عصبانیت میره پیش فلاح، فلاح میگه وزارتخانه بهم گیر میده و من نمیتونم با آدمی که زندان رفته کار کنم، استعلام می گیرن گندش در میاد. داوود میگه پس چرا استعلام ۲۰ سال پیشم رو نگرفتن؟ فلاح میگه اون از شانسته. اونموقع اگه مثل الان من می‌فهمیدند یه خلافکار استخدام نمی کردن. داوود ناراحت میشه میگه من خلافکارم؟ مگه من تبرئه نشدم؟ فلاح میگه به من ربطی نداره برو وزارتخانه خودت بهشون بگو خلافکار نیستم و زندان نرفتم. داوود خیلی ناراحت میشه و میگه مشکل وزارتخانه نیست و مشکل خود تویی. فلاح هم عصبانی میشه میگه چک رو بده هر وقت امضا کردی چک رو بگیر و برو. داوود مجبور میشه کاری رو که می خوان انجام بده.

فرداش ماشین رو میبره پیش همونیکه استارتش رو درست کرده بود بهش میگه دفعه پیش تو حتی کاپوت رو باز نکردی، استارت زدی دیدی روشن شد بی خیال شدی الان از من پول می خوای؟ سیگار و انگشتر من تو کاپوت بود. اونم میگه من چیکار به کاپوت دارم من استارتش رو درست کردم.

داوود میره سراغ رها، بهش میگه چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدی؟ رها میگه حتما گرفتار بودم. داوود میگه بعد از دادگاه ازت خبر نداشتم، رها میگه دیگه چه خبری همه کارها تموم شده رفته دیگه، حالا امرتون؟ داوود میگه اونقدر سرد برخورد کردی که دیگه یادم رفت چی می خواستم بگم. رها میگه نه من مثل همیشه ام فقط اونموقع خیلی حرص می خوردم الان که بی گناهیتون ثابت شده میتونم به زندگی نرمال برگردم. داوود میگه از دست من ناراحتی؟ رها میگه بله خیلی زیاد. من روز اول بهت گفتم این پرونده برام مهمه و پیش خیلی ها بخاطرش رفتم قانون رو گذاشتم زیر پا تا تو حقت پایمال نشه، تهش وقتی بردی حتی نگفتی مرسی. داوود میگه من نمیدونستم اینقدر برات مهمه. رها میگه آره خیلی برام مهمه که آدم‌ها ازم تشکر کنن اونم اولین بردم بود اونهمه آدم اونجا بود هیچ کس تشکر نکرد از من  نه مادرت نه زنت. داوود میگه زنم نیست. رها میگه حالا هر چی اگه کار نداری من برم. داوود میگه باور کن من اومدم دنبالت تا ازت تشکر کنم و با هم بریم یه گوشه ای حرف بدون استرس بزنیم، رها پوزخند میزنه میگه من کار دارم الان. داوود خواهش می کنه و میگه بعدش میرسونمت. داوود با رها میرن یه کافه، یه هدیه میده به رها، رها میگه افتادید تو زحمت باور کنید من دلم نازکه حرف تو دلم نمیمونه فقط توقع یه تشکر داشتم. رها هدیه رو باز میکنه میگه واقعا زحمت کشیدی من احتیاج نداشتم بهش، داوود میگه یعنی چی احتیاج نذاشتم هدیه است، رها میگه من گاهی جوری حرف میزنم نمیتونم منظورم رو برسونم ببخشید. داوود میگه اما تو دادگاه خیلی قشنگ حرف میزدید همه کیف کردن. بعد میگه ببخشید دیگه سلیقه کارگریه با سلیقه شما نمی خونه. رها میگه دوست ندارم خودزنی کنید شما شاید سلیقه اتون خوب نباشه اما آدم خوبی هستید. داوود میگه یه سوال دارم میشه زمین ها رو پس بگیرم. رها میگه برو خدارو شکر کن با یه زمین حل شد اگه پسره کوتاه نمیومد که دادستان ول نمی کرد‌ من یواشکی رضایت پسره رو گرفتم دیگه زمین رو فراموش کن. داوود میگه نمیتونم فشار اومده بهم من کاری نکردم زمین رو دادم همونی شد که پدربزرگه می خواست. رها میگه پس بخاطر همین میخواستی منو ببینی یه راهی جلو پات بزارم؟ داوود میگه نه میخوام نظرت رو راجع به خودم بدونم. رها میگه بگو دورو وریهات درباره ات نظر بدن، داوود میگه اونا مثل تو روراست نیستن بعدش هم نظرشون برام مهم نیست، با آوردن سفارش حرفشون قطع شد. وقتی پیشخدمت رفت داوود میگه من چی می گفتم؟ رها میگه هیچی حرف مهمی نبود اگه بود یادت می موند. داوود میگه یادمه. رها میگه پس هنوز هم دروغ میگی؟ تو چند بار به من دروغ گفتی به من تو این مدت؟ داوود میگه خیلی، این یعنی بهم اعتماد نداری؟ رها میگه اصلا. من چرا باید به تو اعتماد داشته باشم؟ داوود میگه مرسی. رها هدیه رو به داوود برمیگردونه میگه بیا اگه زدم تو ذوقت بردار. داوود میگه این برای تویه. رها میگه دقیقا به چه منظوره؟ داوود میگه برای همین کارهایی که برام کردی. رها میگه تو که ناراضی بودی می خواستی شکایت کنی. داوود میگه اون بخاطر زمین بود داری منو اذیت می کنی؟ رها میگه من کارم رو انجام دادم بابتش هم دستمزد گرفتم، لطفی در حقت نکردم. داوود میگه نه نگرانی تو بیشتر از یه وکیل بود معلوم بود برای چی وقت خریدی من با اون بچه حرف بزنم فوقش این پرونده رو هم می باختی مثل بقیه. رها میگه می خواستم ببینم برای کسی که وقت می‌ذارم درسته یا نه. داوود میگه درست بوده نه؟ برای اینکه دوست داشتی من بی گناه باشم و فهمیدی من تو این ماجرا گیر کردم. تلفن داوود زنگ میخوره نمی خواست جواب بده اما رها میگه جوابش رو بده. بیرون کافه هم یه نفر بابت ماشینی که پارک شده و صاحبش نیست عصبانیه و پنچرش میکنه، داوود تلفن رو قطع می‌کنه میگه ببخشید مادرم بود. رها میگه مادرتون یا شکوفه به من ربطی نداره، بعد میپرسه چیزی هست که بخواهید به من بگید؟ مثلا درمورد پرونده‌. داوود میگه تو از تمام جزئیات پرونده باخبری من اومدم خودت رو ببینم.

بعد از کافه داوود رها رو تا یه مسیری میرسونه رها که پیاده میشه داوود میگه یه چیزی هست که باید بهت بگم، من تو زندگیم اینطوری دلم پیش کسی گیر نکرده بود لحظه ای نیست که بهت فکر نکنم خیلی برام سخت بود بهت بگم. رها میگه الان که دارید خیلی راحت میگید از چی خجالت می کشیدی؟ داوود میگه از اینکه بهت بگم، رها میگه چیو؟ من نمی فهمم. داوود میگه دوستت دارم. رها میگه از این خجالت می کشیدی؟ داوود میگه بالاخره زندگی ما با هم فرق می کنه ، رها میگه ذات آدمها مهمه نه طبقه اجتماعی. داوود میگه یعنی ناراحت نشدی؟ رها میگه نه اصلا. داوود میگه پس میتونیم شروع کنیم رابطمون رو؟ رها میگه نه ، به هزار دلیل. داوود میگه میشه یکیش رو بگی؟ رها میگه دوستت ندارم. تو میتونی منو دوست داشته باشه حقت ام هست باید بگی اما منم باید حقیقت رو بگم که دوستت ندارم. بعد خداحافظی میکنه و میره. موقع برگشت پدر داوود بهش زنگ میزنه و داوود سریع خودش رو میرسونه خونه می بینه رو دیوار خونشون نوشته بی پدر و مادر بچه ....

وحشی

دانلود سریال وحشی قسمت ۶

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار