خلاصه داستان سریال وحشی قسمت دوم + دانلود قسمت دوم سریال وحشی

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دوم سریال ایرانی وحشی که در روز دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال وحشی قسمت دوم + دانلود قسمت دوم سریال وحشی
صفحه اقتصاد -

سریال وحشی در ژانر معمایی، اجتماعی در سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمنت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون جواد عزتی، نگار جواهریان، نوید پورفرج، هومن سیدی، احسان امانی، نگار مقدم، امین شعرباف، معین شاهچراغی، تورج الوند و علیرضا ثانی‌ فر، مهدی صباغی، محمد صابری و... حضور دارند.

سریال وحشی دوشنبه ها ساعت ۸ شب منتشر می شود، خلاصه داستان قسمت دوم سریال وحشی را در ادامه این مطلب می خوانیم.

چکیده داستان وحشی

این دست اراذل اوباشه یا کارگره؟!

سریال وحشی

خلاصه قسمت دوم سریال وحشی

 

داوود از صحنه حادثه دور میشه و دوباره از ماشین پیاده میشه، می بینه که لباسش خونی شده سعی میکنه تمیزش کنه اما نمیشه، از تو ماشین لباس کارش رو برمی‌داره و می پوشه تا لک خون مشخص نشه، ماشین رو سرو ته میکنه دوباره پیاده میشه یکی از چرخ های ماشین رو پنچر می کنه و برمیگرده پیش مرتضی، مرتضی ازش میپرسه پس چرا نرفتی، داوود بهش میگه نتونستم برم یکساعته ماشین من پنچر شده بروی خودت نمیاری. مرتضی میگه شرمنده ندیدم ، گفتم بهت پنچری اهمیت ندادی. داوود میگه آره الان بیشتر از یه ساعته اینجا معطلم. مرتضی شماره یکی رو میگیره بیاد به داوود کمک کنه، مصطفی میاد و لاستیک رو باد می زنه به داوود میگه پنچر نبودی انگار یکی بادش رو خالی کرده بود. داود میگه چرا اینو میگی؟ مصطفی میگه چون لاستیک سالم بود. بعد باهاش حساب میکنه و میره. داوود موقع رفتن از مرتضی خداحافظی میکنه و میگه حل شد اما از ۱۱ صبح علاف شدم. کمی که میره متوجه میشه که آدمک فضانوردی پسربچه تو ماشین جا مونده ، برش میداره و همونجا کنار سنگهای ریل قطار با لباس خونیش آتیش میزنه و میره تو ماشین میشینه.

شب تو ماشین خوابش میبره میبینه سگها جنازه پسربچه رو دارن میخورن از خواب میپره، صبح زود میره قهوه خونه ، صاحب قهوه خونه رو بیدار میکنه، اونم مجبور میشه زودتر سماور رو روشن کنه و بخاطر داوود صبحانه آماده کنه، ازش میپرسه چرا خلقت تنگه، داوود میگه سال داریوش نزدیکه یادش میفتم اعصابم خورد میشه، قهوه‌چی میگه چه خوبه که بعد از چند سال هنوز بیاد برادرتی، داوود میگه مگه تو زنت رو فراموش کردی؟ اونم الکی مرد بنده خدا. قهوه چی میگه آره فشارش رفت بالا همینجا افتاد ضربه مغزی شد یه هفته بردم دکتر افاقه نکرد مرد. داوود تعجب میکنه که مگه همون موقع فوت نکرد. قهوه چی میگه نه ما بعد از دو سه روز تازه فهمیدیم حالش که بد شد بردم دکتر.

داوود برمیگرده سر صحنه حادثه و می بینه رد خون اونجاست و از بچه ها خبری نیست، گریه اش میگیره، سوار ماشین میشه یه ماشین پلیس میرسه و ازش می پرسه اینجا چیکار میکنه، داوود بهشون توضیح میده که سر زمینش بوده و الان داره میره خونه، پلیس پلاک ماشین رو ثبت میکنه و ماشین رو چک میکنه بهش میگه اینجا دیروز کسی مرده بهتره اینجا نمونی و بری. داوود هر کار میکنه ماشین درست نمیشه و مجبور میشه به نادر زنگ بزنه بیاد با موتور دنبالش، داوود بهش میگه موتور رو بده بهش تا بره بیمارستان و خودش هم بره دنبال مصطفی تا بیاد ماشینش رو درست کنه.

داوود میره پیش سعید بیمارستان تا از طرف فلاح ازش رضایت بگیره، سعید ازش تشکر میکنه و میگه یادم نمیره برام چیکار کردی تو پرچمم رو پیش دخترم بردی بالا جبران میکنم. داوود بهش توضیح میده که صبحی از زمین برمیگشتم درست یه جا که دیروز تصادف شده بوده ماشینم خاموش شد پلیس بهم گیر داد یه جور میگفت که همه میدونن چرا تو نمیدونستی انگار من زدم. سعید میگه آره منم میدونستم، داوود شوکه میشه میپرسه چی شده؟ سعید میگه دختره درجا تموم کرده اما پسره زنده مونده. حالا شاید اینا همونها نباشن چون انگار یکی بهشون تجاوز کرده، داوود عصبانی میشه میگه تجاوز چیه خود پلیس گفت تصادف کردن از دیشب تا حالا چقدر حرف در آوردن. سعید میگه اینا رو غلام سمت راهن پیدا کرده.

داوود میره از پرستار حال پسر بچه رو بپرسه با کلی اصرار و خواهش بهش میگن میتونه از بیمارستان قائم پیگیری کنه چون معمولا میفرستن اونجا.

داوود میره خونه دوش بگیره تو حموم کلی گریه میکنه و می خواد با تیغ رگش رو بزنه، صدای مادرش رو که میشنوه پشیمون میشه.

داوود تو اتاق داشت لباس میپوشید، مادرش میاد از دختری که برای داوود نشون کرده میگه اما داوود کلافه میگه من دو روزه یه غذا درست و حسابی نخوردم دو ماهه حقوق نگرفتم بعد تو یه دختر دبیرستانی رو میخوای ببندی به منه چهل ساله، خدا برای من خواسته تو دیگه برای من نخواه مامان! بعد از مادرش میخواد مدارکش رو بیاره که بره جنوب، بهش میگه با عبدالرحمن صحبت کردم اونجا هم کار هست هم جا، مادرش میگه با کدوم پول. داوود میگه انگشترم رو میفروشتم یه ماهی رو میگذرونم. مادرش النگوهای در میاره و با اصرار میده داوود. داوود ساکش رو آماده میکنه میداره زیر تخت. شکوفه مادر داوود رو صدا میکنه مجبور میشه بره، داوود هم میره بیرون مادرش میگه بشینید حرفهاتون رو با هم بزنید، داوود میگه منکه به شما گفتم، شکوفه میگه من خودم حرفهاتون رو شنیدم چون صداتون بلند بود. داوود میخواد بره اما شکوفه بهش میگه من مشکلی ندارم و خوب بلدم با نداری بسازم خودمم پابه پای شما کار میکنم تا سخت نگذره، داوود میگه مادر من عقلش نمیرسه شما چرا؟ تو اول جوونیته سال دیگه دیپلم میگیری با آدم‌های جدید آشنا میشی، من همش چند سال از بابای تو کوچیکترم. شکوفه با شنیدن این حرفها دیگه صبر نمیکنه و میره.

نادر ماشین رو درست میکنه و زنگ میزنه داوود میره ازش میگیره و میره طلا فروشی کمی پول قرض کنه اما وقتی می بینه که بهش نمیده مجبور میشه النگوهای مادرش رو بفروشه، وقتی میخواد انگشترش رو هم دربیاره بفروشه میبینه نیست مجبور میشه دوباره بره صحنه حادثه و دنبال انگشترش بگرده، با اومدن یه موتوری مجبور میشه بی خیال بشه، میره سره کار، پدر شکوفه که همکار داوود هم هست ازش دلخور بود و میگه تو دل دخترمنو شکوندی خدا دلت رو بشکنه.

همکارها بهش،میگن نمیای سرکار؟ داوود میگه می خوام برم دیدن فتوحی از حالش باخبر بشم، هرچی بهش میگن چه کاریه ختم که گرفتن میری خونه اش، اما داوود میگه من تصمیم دارم برم. داوود یه سبد گل میخره با ربان مشکی ، میره دم خونه فتوحی می بینه جلوی درشون شلوغه و چند نفر گریه می کنن، یکی چندبار بهش زنگ میزنه اما جواب نمیده ، داوود گوشی رو قطع میکنه و کلافه سبد گل رو برمی‌داره می خواد بره خونه فتوحی. می بینه شکوفه و همکلاسی هاش اونجان شکوفه رو صدا میکنه اولش محل نمیده اما بعد مجبور میشه بیاد پیش داوود، ازش میپرسه چرا اومده شکوفه توضیح میده بهش اما داوود میگه چجوری اومدی مگه ندیدی تو روز روشن چطور بچه مردم رو بردن؟ بعد میگه با اون پسره جلوی در خونه چی میگفتی؟ شکوفه میگه که بهش گفته برادرش هم مرده نمیدونه چطور خبر بده بعد میگه مثل اینکه دم صبح تموم کرده، یهو انگار مادرشون میفهمه و شیون کنون میاد حیاط و گریه می کنه. داوود با دیدن این صحنه ها حالش بد میشه و برمی گرده خونه. فردا صبح سوار ماشین میشه بره دوباره خاموش میشه پیاده میشه زنگ میزنه به مرتضی که رفیقت چطور ماشین رو درست کرده دوباره خاموش کرد، کاپوت رو میزنه بالا می بینه انگشترش تو ماشینه، با خوشحال انگشتر رو برمی‌داره. بعد میره خونه فتوحی. بقیه همکارها هم برای تسلیت میان، نادر به داوود میگه دو روزه یه پسر بچه میاد و سراغت رو می گیره و میگه برات پیغام داره احتمالا فردا هم بیاد. با این حرفها داوود فکرش درگیر میشه حتی فردا هم موقع کار تو معدن گوشش منتظره که صداس کنن که اون پسر بچه اومده، موقع برگشت با ماشین پسر بچه رو می بینه و ...

دانلود سریال وحشی قسمت ۲

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار