خلاصه داستان سریال وحشی قسمت چهارم + دانلود قسمت ۴ سریال وحشی
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت چهارم سریال ایرانی وحشی که در روز دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

سریال وحشی در ژانر معمایی، اجتماعی در سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمنت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون جواد عزتی، نگار جواهریان، نوید پورفرج، هومن سیدی، احسان امانی، نگار مقدم، امین شعرباف، معین شاهچراغی، تورج الوند و علیرضا ثانی فر، مهدی صباغی، محمد صابری و... حضور دارند.
سریال وحشی دوشنبه ها ساعت ۸ شب منتشر می شود، خلاصه داستان قسمت چهارم سریال وحشی را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال وحشی قسمت چهارم
داوود رو به بازداشتگاه انتقال میدن و برای شناسایی نوید رو میارن که تایید میکنه خودشه.
بازپرس به داوود میگه شروع کنه به توضیح دادن، اما داوود میگه نمیدونه چی بگه. بازپرس بهش میگه برای چی رفتی جنوب؟ داوود میگه برای کار. بازپرس میگه کار یا فرار از قتل. داوود اظهار بی اطلاعی می کنه که بازپرس بهش توضیح میده که پیرمرد رو کشتی بعد فرار کردی ازش می خواد درست توضیح بده. داوود میگه من هرچی بگم باور نمی کنید، بعد توضیح میده که کلا قضیه چی بوده و نوید اومده دنبالش و بزور بردتش و بعد بخاطر پول وسوسه شده تا کار گچبری رو انجام بده. داوود میگه من مشغول کار بودم یه دفعه پیرمرد ساکت شد دست زدم بهش دیدم فوت کرده. من هر چی دنبال پسربچه رفتم بهش توضیح بدم نموند. بازپرس حرفهاشو باور نمیکنه و میگه داری دروغ میگی بهتره یه وکیل برای خودت بگیری.
چند روز بعد دوباره داوود رو با ماشین میبرن بازجویی پدر و مادرش هم میان دیدنش اما داوود صبر نمیکنه باهاشون حرف بزنه و میگه که از اینجا برن.
نوید برای بازپرس همه چیز رو دوباره توضیح میده، بازپرس از داوود میپرسه که میدونستی پیرمرد قلبش با باتری کار می کرده داوود میگه نه چیزی به من نگفتن. بازپرس به نوید میگه که آقای اشرف میگه نمیدونسته. نوید میگه من بهش گفتم بابابزرگم مریضه قلبش با باتری کار می کنه، داوود میگه من یادم نمیاد این حرفو. بازپرس میگه اینکه بدونی یا ندونی تو قتل عمد و غیرعمد فرق داره. داوود میگه من بدشانسی آوردم کاری نکردم، بازپرس میگه اونموقع هم که قمه کشیدی طرف انگشتش قطع شد بدشانسی اوردی؟ داوود میگه اونموقع بچه بودم موضوع مال ۲۰ سال پیشه رفتم تاوانش رو ام دادم از اونموقع تا الان کار کردم دست منو ببین این دست ارازل اوباشه یا کارگر؟ برو ببین تو این مدت من شر درست کردم یا نه؟ اینا خودشون خواستن من برم گچ کاری. این پسر حتما ترسیده. بازپرس میگه جای لگد تو روی دیوار بود. داوود میگه وقتی پیرمرده اینطوری شد عصبانی شدم لگد زدم به دیوار من صبح رفتم سرکار فکرش رو هم نمی کردم بعدازظهر اینطوری بشه. بازپرس میگه تو میدونستی پیرمرده معتاده؟ داوود میگه آره بوش تو خونه پیچیده بود؟ بازپرس میگه براش مواد میبردی؟ داوود تعجب میکنه میگه این چه حرفیه؟
بازپرس پدر داوود رو میاره ازش می پرسه وکیلتون کو؟ پدر داوود میگه والله شرمنده نتونستم جور کنم، ماشین رو گذاشتم برای فروش اما کسی نمیخره. بازپرس میگه این پرونده تکمیل بشه بدون وکیل نمیتونم بفرستم دادگاه. تا فردا وکیل معرفی نکنی یه وکیل تسخیری میارن.
با پیدا نشدن وکیل داوود رو سوار ماشین می کنند می برن زندان، وسایلاشو تحویل می گیرن و مراحل تست جسمانی و بدنی رو انجام میدن و به زندان تحویل میدن و داخل سلول میشه و یه تخت میگیره و مستقر میشه.
اونجا براش تعریف می کنند که یه نفر هم قبلا اینجا بوده مثل داوود پدر زنش رو ترسونده بوده اونم مرده با اینکه شاهد داشت اما برادرای زنش رضایت نمیدادن چند سال طول کشید تا بره بیرون. داوود میگه نه، من یه وکیل پیدا کنم بی گناهی رو ثابت می کنه میرم بیرون. بهش میگن کار دولتی طول میکشه بهش فکر کنی نمیگذره.
یه مدت داوود تو زندان چیزهایی میدید که هم بندی هاش بهش میگن محل نده و خودت رو وارد قضیه نکن، یه روز هم موقع تماشای فوتبال و گرفتن پنالتی هرج و مرج میشه یکی از گنده لات ها به اسم کمال یه چاقو میزنه تو شکم یکی از زندانی ها که داوود می بینه.
داوود میره پیش رئیس و درخواست وکیل میده، اما رئیس میگه برو هر موقع وقتش شد میفرستن. داوود میگه من آدم اینجا نیستم طاقت نمیارم، رئیس میگه نامه اش رو بنویسه اما توضیح بده دیروز کی درگیر شده بود تا نامه اش رو جلو بندازه، داوود مجبور میشه بگه کار کمال بود اما از رئیس می خواد که کسی نفهمه گفته وگرنه زنده اش نمی ذارن.
موقع رفتن تو بند می بینه کمال جلوی در ایستاده، ازش میپرسن یه وقت نره لو بده، داوود میگه من چیکار با اینکارها دارم من اینطوری تربیت نشدم با آدم فروشی کارم رو راه بندازم. با دور شدن کمال چند نفر نگهبان میریزن و کمال رو می برن. هم بندی های داوود میگن تف به ذات آدم فروش، داوود میگه مگه فقط من تو این زندان دیدم چی شده؟ بهش میگن الان اینا رو نگو بذار ده روز دیگه از انفرادی اومد به خودش بگو.
داوود میره به خونه زنگ بزنه که دنبال کارش باشند، وکیل بندش میاد باهاش درگیر میشه که مگه نگفتم هرکاری داشتی به من بگو، چرا سر خود کاری کردی.
داوود میره اتاق ملاقاتی ها تا با وکیلی که براش گرفتن صحبت کنه، وکیلش بهش میگه من ده ساله پرونده وکالت گرفتم اما تا حالا یه برنده هم نداشتم. داوود میگه عالی شد بدشانسی رو بدشانسی. وکیلش میگه پرونده هایی که دست من میرسید همه گناهکار بودن من نمیتونستم کاری کنم. داوود میگه اما من هیچ کاری نکردم. وکیل میگه ما باید ثابت کنیم. نوه این پیرمرد گفته میخواسته شما بکشیدش، داوود میگه من هیچ وقت اینکارو نمی خواستم بکنم من دخلی تو این ماجرا نداشتم، وکیل میگه شما یه برادر دوقلو نداشتید؟ داوود میگه چرا اما ۲۰ سال میش فوت کردن، وکیل جا میخوره میگه ولش کنید اصلا چرا من اینو پرسیدم. داوود توضیح میده از روز حادثه، وکیل میگه من میخوام این اولین برد برای من باشه پس دروغ نگید و تو دادگاه یهو چیزی هم نگید که من نمیدونستم و سوپرایز بشم، اونموقع نمیتونم ازتون دفاع کنم. داوود میگه من اینجا یه کاری کردم نمیدونم چطور جمعش کنم من ناخواسته یکی رو لو دادم اون بیاد بیرون منو زنده نمیذاره، پس منو زودتر بیار بیرون ، وکیل میگه نمیشه تو فقط میتونی یک کاری کنی اون بیشتر بمونه انفرادی یا خودت بری. وکیل حالش خوب نیست و دستش می لرزید گریه اش می گیره، به داوود میگه شما شبیه یه نفرید که من از دستش دادم نمیشه دو نفر اینقدر مثل هم باشند. داوود می پرسه شما اسمتون چیه؟ وکیل میگه رها جهانشاهی.
داوود به هم بندی هاش میگه کمال اومد بهش میگم کار من نبوده اما بهش میگن که حتما یه کاری کردی که اینقدر مثل اسفند بالا پایین می پری. همون لحظه کمال میاد تو محوطه حیاط زندان، داوود حسابی جا میخوره که دو، سه روز زودتر اومده بیرون، سریع فرار میکنه سمت یکی از نگهبان ها و یه کله میزنه تو سر نگهبان و ...
نظر شما