دانلود قسمت دوازدهم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۲
پخش سریال ذهن زیبا از اول ماه رمضان آغاز شده است، شما می توانید در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت دوازدهم سریال ذهن زیبا را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنید.

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجستهی ایرانی در حوزهی زیستشناسی است که چالشهای علمی و ذهنی او را به تصویر میکشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.
دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۱۲
https://telewebion.com/program/۰x۱۱۹d۶۶a۱
خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۱۲
شکیبا به پدرش میگه بابا وقتی مامان میدونست بیماریش چیه و خودش دکتر این حوزه بوده چرا منو به دنیا آورد؟ پدرش بهش میگه حالا من یه سوال میکنم پدر خوبی هستم واست؟ همان موقع یکی از هم ولایتی هاش میاد و با دیدنش خوشحال میشه و میگه خدا بهم پسر داده میخوام به خاطر قدم شما اسمشو بزارم حسین. حسین لبخند میزنه و به دوران قدیم میره، حسین و پروانه رفتن پیش دکتر تا جواب آزمایش هاشو بهش نشون بدن. دکتر میگه بیاین جواب آزمایش دیگه قطعی میتونم درباره بیماری خود ایمنیتون خبر بدم آنها جا خوردن که دکتر میگه باید سریعتر درمانو شروع کنیم.
حسین تو آزمایشگاه رویان یهو از حال میره و حالش بد میشه آقا یوسف نگهبانی میبینتش و بقیه را صدا میزنه سپس میرن سراغش حسین به کاظمی میگه که با اتر داشتم کار میکردم کاظمی میگه پس واسه همونه اتر رفته رو ریه هاش گرفتتش حالش بد شده هوا بخوره خوب میشه. حسین از هر راهی که آزمایششو انجام میده میبینه نمیشه و جواب نمیگیره و میره پیش کاظمی و بهش میگه نمیشه شاید من کلا دارم اشتباه میرم و رویا بافی میکنم! کاظمی میگه به نظرم برو پیش همسرت برو خونه استراحت کن خسته ای معلومه برو او هنوز سرجاش نشسته که کاظمی میگه پاشو برو دیگه! او راه میوفته که وسط راه خونه شو پیدا نمیکنه و تعجب کرده که بعد از کمی نشستن و نفس عمیق کشیدن به راهش ادامه میده. شب پروانه با حسین حرف میزنه و بهش میگه میخوام برم با یه متخصص صحبت کنم او بهش مسگه درباره چی؟
او میگه میخوام بچه دار بشیم آنها کمی باهم درباره این مورد حرف میزنن. فردای آن روز باهم میرن پیش دکتر که او با چک کردن جواب آزمایش ها میگه هیچ مانعی برای بارداری وجود نداره آنها خوشحال میشن که دکتر میگه البته همیشه باید یه درصدی هم برای چیزی که فکر نمیکردیم هم بزاریم آنها از اونجا میرن و تو پارک نشستن که حسین بهش میگه اصلا من بچه نمیخوام! پروانه میگه من نمیخوام بچه بیارم واست من میخوام یه پروانه بهت بدم که وقتی نبودم دور شمعم مثل خودم بچرخه! حسین به رویان برگشته و به آزمایششون ادامه میدن که بازم نمیشه حسین میگه بالاخره راهشو پیدا میکنم تسلیم نمیشم. سپس میره شروع میکنه به کتابی خوندن و بیشتر تحقیق کردن تو کتابخانه. فردای آن روز آقا یوسف تو حیاط رویان با پسرش رضا دعوا میکنه که حسین میره پیششون و میگه چیشده؟
یوسف بهش میگه شما باهاش حرف بزنین جفتتون جوانین حرف همو بهتر میفهمین! حسین به آقا یوسف میگه چشم شما آروم باشین الان خدایی نکرده سکته میکنین! من باهاش صحبت میکنم. او با رضا به بیرون از موسسه رویان میره رضا به حسین میگه باور کنین هم من هم خانومم جفتمون دوست داریم بچهدار بشیم اما نمیشه یه مشکلی هست این وسط حسین بهشون پیشنهاد میده تا بیان موسسه رویان تا مشکلشون حل بشه رضا میگه برم با خانمم صحبت کنم بعد. حسین وقتی به آزمایشگاه برمیگرده دکتر کاظمی باهاش حرف میزنه و میگه از سوئیس واست یه دعوت نامه اومده که بری درباره مقالهات سخنرانی کنی حسین میگه من که آزمون دکترا دارم نمیتونم برم! کاظمی بهش میگه فقط سه روز طول میکشه میری سریع برمیگردی حسین قبول میکنه و میخواد بره که کاظمی میگه کجا؟
حسین میگه برم واسه سخنرانی آماده بشم دیگه کاظمی قبول میکنه و میگه مدارکتو آماده کن برات از سفارت خونه یه وقت میگیرم. زمان رفتن حسین به سوئیس برای سخنرانی مشخص میشه که برای یک ماه دیگه بعد از آزمون دکتراست حسین شروع میکنه به خوندن و آماده شدن بیشتر برای آزمون دکترا. روز قبل آزمون در حال مرور اطلاعاتش تو آزمایشگاهست که کاظمی پیشش میره و بهش میگه آمادهای؟ حسین تایید میکنه و میگه ۱۰۰٪. کاظمی ازش میپرسه یعنی قبولی دیگه؟ حسین میگه آره کاظمی با لبخند رو شونش میزنه و میگه ببینم چیکار میکنی الانم پاشو بریم خونه دیگه. روز آزمون دکترا فرا رسیده و حسین به محله برگزاری آزمون میره او با اطمینان تمام سوالهایی که بلده را پاسخ میده و از اونجا بیرون میاد سپس یک راست به سمت آزمایشگاه میره کاظمی ازش میپرسه چطور بود؟
حسین بهش میگه سوالها خیلی واضح و روون بود قبول میشم. حسین با بقیه همکارهاش روش دیگهای را روی موش آزمایش میکنند بعد از انجام عملیات ازش میپرسند که خب دکتر الان باید چیکار کنیم؟ اون میگه هیچی باید منتظر بمونیم موش به هوش بیاد ببینیم وضعیتش چه جوریه آنها میپرسن بعدش چی میشه؟ حسین میگه هیچی باید منتظر بمونیم تا کار لقاح ببینیم چه جوری پیش میره ما هم از اینور کار خودمونو میکنیم. حسین تو حیاط هستش که میرن پیشش و ازش میخوان که سریع بیاد موشو نگاه کنه حسین میبینه که موش به هوش اومده اما یکم منگه آنها بازم صبر میکنند که ببینند لقاح صورت میگیره یا نه. روز جواب آزمون دکترا فرا رسیده و حسین میره روزنامه میخره اما میبینه که قبول نشده و اسمش تو لیست قبول شدگان نیست وقتی به موسسه میره کاظمی ازش میپرسه چی شده؟
اون میگه هیچی قبول نشدم کاظمی دلداریش میده و میگه فدا سرت سال دیگه آزمون میدی قبول میشی حسین میگه از اینکه قبول نشدم عصبی و ناراحت نیستم از اینکه مطمئن بودم که قبول میشم عصبیم چرا انقدر به خودم اطمینان داشتم؟ سپس به داخل اتاقش میره که با دیدن جنینهای موش حسابی خوشحال میشه و دکتر کاظمی را صدا میزنه. او به خانه میره که میبینه پروانه داره گریه میکنه حسین ازش میپرسه چی شده؟ اون میگه هیچی مادر بچهات شدم. حسین از این خبر خوب از ته دل میخنده و حسابی خوشحال میشه....
نظر شما