خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیهکنندگی سیدرامین موسویملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن میبرد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقهای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالشهای فضای مجازی و اینفلوئنسرها میپردازد و داستانهای جذابی را در این زمینه روایت میکند.
سریال فریبا از ۲۲ دیماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاکنیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و... به ایفای نقش پرداختهاند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک میکنند.
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال فریبا
محمدحسین با همکارش تو مسیر برگشت حرف میزنه و میگه یه سرنخ پیدا کردیم او میگه چی؟ محمدحسین میگه چندتا عکس نشون دادم که یکیشو شناخت گفت انگار تو ترکیه تو هتل دیدتش همکارش میگه کیو شناخت؟ محمدحسین میگه سامی خیلی وقته رفته ترکیه اونجا زندگی میکنه ولی به دوبی هم رفت و آمد داره.پارسا پسر محسن تو یه فرصت میره تو اتاق پدرش و شروع میکنه به گشتن تا مدرکی پیدا کنه که مادرش واقعا مرده یا نه زنده ست او از یه سند عکس میگیره و سریع از تو اتاق میزاره میره.
فریبا درحال دیدن عکس های مردهایی هست که گزینش شدن برای پروژه ازدواج نسترن واسش پیام صوتی میفرسته که فردا قرار ساعت ۱۰ بیان برای مصاحبه سوگند گفت بگم بهت که بیای تو هم حتما. یه ایمیل واسش میاد که میبینه یه نفر بهش تبریک گفته و تهدیدش کرده که فالوورهات میدونن که یه بار شوهر کردی و بچه تو ول کردی رفتی؟ فکر کن وقتی بفهمن پشت اون چهره خندون و مهربونت چه دل سنگی داری نظرشون نسبت به تو تغییر میکنه! اگه میخوای اتفاقی نیوفته پس ایمیلاتو چک کن! فریبا با سنیدن این پیام صوتی حسابی میترسه و دلشوره میگیره سپس تو فکر میره که ببینه میتونه کار کی باشه! محسن تو خونه به پست های فریبا نگاه میکنه که بعد از رفتن پارسا به اتاقش واسه خواب مادرش میره پیشش و بهش میگه چیشده؟ کشتی هات غرق شده!
او میگه چیزی نیست داشتم به پست های فریبا نگاه میکردم علنی واسه همه جار زده که میخواد ازدواج کنه! مادرش میگه خوب ازدواج کنه یه زن جوانه باید ازدواج کنه توقع داشتی که ازدواج نکنه؟ محسن میگه نه من همچین توقعی ندارم ولی تکلیف این بچه چی میشه؟ مادرش میگه از زنی که وقتی بچه اش نوزاد بود تو بیمارستان گذاشته رفته چه توقعی داری؟ محسن میگه ولی باید تکلیفشو مشخص کنه یا نه؟ گناه داره! فردای آن روز ترنم با ابراهیم و گروه تدارکات میرن جلوی در خانه فریبا تا برن داخل خونه اش که اونجارو برای فیلمبرداری تیزر آماده کنن ترنم میخواد بره داخل که ابراهیم نمیزاره ترنم دعوا میکنه میگه مگه من راننده شماست؟ ابراهیم میگه مگه نیستی؟
آنها باهم کل کل میکنن که در آخر ابراهیم سوئیچو ازش میگیره و میگه تو وسایلو ببر بالا و سوئیچو میده به یه نفر دیگه میگه تو برو فریبا خانمو برسون به شرکت بعدشم برگردون ترنم پشیمون میشه و از ابراهیم معذرت خواهی میکنه و میخواد که او ببره فریبارو به شرکت که ابراهیم قبول میکنه. آنها به بالا میبرن وسایلو و اونجارو شروع میکنن به آماده کردن فریبا میره پایین که ترنم با دیدنش حسابی ذوق میکنه و خوشحال میشه سپس تو مسیر با فریبا حسابی صحبت میکنه و میگه که پیج داره و خیلی هم موفقی فقط نمیدونم چرا فعلا تو تیم تدارکات ازم استفاده میکنن.
وقتی میرسن فریبا با سوگند و نسترن شروع میکنند به مصاحبه کاری گرفتن از کسایی که اومدن اونجا. یکیشون انرژی درمانی میکنه و با انرژی لیوان جابجا میکنه نفر بعدی خواننده است و آهنگ میخونه. بعد از تست گرفتن از همشون سوگند از فریبا میخواد تا کمی انتظاراتشو بیاره پایین تا بتونه یه نفرو انتخاب کنه فریبا میگه الان واقعاً کدومشونو دیدین که به من بخوره؟ الان من کیو از بین اینا انتخاب کنم؟ سوگند به نسترن میگه لیستو بذار جلوش سپس به فریبا میگه که باید امروز یکی از بین اینارو انتخاب کنی وقت نداریم. همه منتظرن پگاهو ببینن! نسترن به سوگند میگه ماجرای اون نویسندهای که بهتون گفتم چی شد؟ امروز قرار بزاریم؟ فریبا میگه ماجرای نویسنده چیه؟ میخواین سریال بسازین؟
سوگند میگه نسترن یه ایده خیلی خوب داره، نسترن تعریف میکنه که یه نویسنده میاد یه داستان عاشقانه برای تو و پگاه مینویسه و به صورت سریال بخش بخش میکنیم برای کپشن یک سری از پستها تا اینجوری مردم ترغیب بشن دنبال کنند و مدام پیجتو سرچ کنند که ببینن ادامه داستان چی میشه! فریبا میگه ایده خوبیه ولی الان یه نفر دیگه به ما اضافه میشه که از این قضیه خبردار میشه و من با این مخالفم سوگند میگه طرف امنه نامزد نسترنه! فریبا جا میخوره و به نسترن میگه مبارکه شانسو ببین طرف نویسندهام هست! سپس بعد از کمی مسخره بازی درآوردن به کارشون ادامه میدن. مردی ناشناس که کارگاه نجاری داره تو اتاق استراحتش پوسترهای فریبا را زده او شبانه به پارکینگ ساختمان فریبا رفته سپس از طریق آسانسور به بالا میره....
نظر شما