خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال تانک خورها | در قسمت بیست و نهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۲۹ سریال تانک خورها
بچه ها میبینن که امینی داره فرار میکنه و خبر میدن که میرن دنبال امینی اما او تو نیزارها میره و از اونجا موفق میشه فرار کنه. آنها جاسیگاری امینی را که تو راه افتاده پیدا میکنن و میبینن که توش از همون سیانورهاست که تو دهن جنازه پاشا بوده! سپس فتحی به هاشم میگه اینا با اون رفیق شما بودن! هاشم میگه کدوم رفیق ما؟ فتحی میگه اون منصور دیگه که با ماشینش رفتین مشهد! هاشم میگه بابا آقا فتحی چی میگی اون آشناعه ماست! الکی دیگه شکاک نباش به همه! فتحی میگه اون منصور با پاشا رفیق بود جفتشون این امینیو معرفی کردن! هاشم میگه چه گیری دادی بابا میگم اون آشناست! نمیتونه کار اون باشه! فتحی میگه خودم میرم سر از کارش درمیارم! هاشم عصبی میشه و حاجی پور را صدا میزنه تا جلوی فتحیو بگیره.
منصور از احمد میپرسه خبری از امینی شد یا نه او میگه آقا از دوستش درباره سهیل پرسیده اونم بهش گفته که سهیل مأمور حذف افراده و همه چیزو فهمیده. منصور میگه همه اسنادو جمع کن سریع سپس از مخابرات خبر میده که فعلا تمام سیگنال ها قطع و کلا همه چیزو قطع میکنه. او صدایی از بیرون میشنوه و احساس خطر میکنه. منصور ماشه ی اسلحه اش را میکشه و به آرامی احمد را صدا میزنه و میگه یه چای واسم میاری اونم پررنگ! اما صدایی نمیشنوه که کپسول دودزا میزنه اما امینی خودشو کنترل میکنه تا سرفه نکنه و نفس تنظیم شده بکشه سپس آدم های اونجارو میکشه که در آخر دنبال منصور میگرده. او همونجوری که عقب عقب میره به خاطر حجم دود چیزی نمیبینه که یکدفعه منصور از پشت سر اسلحه میزاره پشتش و شلیک میکنه دوبار که امینی موقع جون دادن دو سه بار چاقویی را میکنه تو پهلوش که منصور با چندبار شلیک کردن اونو میکشه.
بعد از چند دقیقه همه از سر و صدا به کمیته خبر دادن و با اومدن مأمورین کمیته و جمع شدن مردم اونجا حسابی شلوغ میشه. هاشم و محسن هم از راه میرسن و میرن جلو که با دیدن فتحی میگن چخبره؟ او میگه دیدی گفتم دستشون تو یه کاسه بوده! اگه همچین چیزی نبود چرا الان اونجا تیراندازی شد منو تیر خوردم! تازه امینی هم اون تو بوده! هاشم و محسن جا خوردن که مأمورین جنازه هارو از اونجا میارن بیرون و تو آمبولانس میزارن اونا با دیدن ظاهر امینی که روی برانکارده و مرده جا خوردن. مردم وقتی منصور را میبینن که زخمی شده و روی برانکارده شعار مرگ بر خائن سر میدن که هاشم و محسن با ناباوری بهش نگاه میکنن و منصور هم با دیدن اونا فقط سکوت کرده. مرضیه با دیدن محسن میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ او میگه اومدیم که مطمئن بشیم که اون چیزی که تو فکرشون بود نبوده ولی با چیزی که فهمیدیم شوکه شدیم انگاری درست فکر میکردیم.
اونا به مقر برگشتن و دوست حاج عیسی اومده و داره برای همه بچه های مقر تانک را آموزش میده از چجوری استفاده کردن گرفته تا نحوه نشونه گیری و تعمیراتش همه بچه ها گوش و نکته برداری میکنن و هر سوالی دارن ازش میپرسن. سه تا از بچه های گروه حامد در حال جاسوسی کردن هستن که یه عراقی میفهمه و میخواد به همه خبر بده که اونا جلوشو میگیرن و شروع میکنن به کتک زدنش یکی از بچه ها جلوی دهنشو میگیره تا بقیه از اونجا فرار کنن و خودش هم دنبالشون. بره اما لحظه آخر او گیر میوفته و بقیه میرن. اونا سریع میرن به داخل پناهگاهشون تو تانک و به حامد و بقیه اطلاع میده که لو رفتیم باید سریع از اینجا بریم! اونا وقتی از تانک بیرون میان از دور عراقی هارو میبینن که دارن اونور میان و هم گروهیشونو حسابی کتک زدن و اونم زیر شکنجه جای اونارو لو داده اونا به موقع از تانک بیرون میان و از اونجا دور میشن.
آنها میرن به قسمتی و از دور قرارگاه را نگاه میکنن و میبینن که فرمانده هاشون اونجا اومدن. هارون به حامد میگه فکر کنم اینا همون هایی هستن که اونسری اومده بودن و باعث حمله به اهواز شدن! با اومدن تعدادی سرباز به طرفشون اونا از اونجا میرن. هارون اونارو میبره به پناهگاهی و میگه اینجا امنه کسی نمیاد خودم میومدم قبلا برای خلوت کردن من برم کمی آب و غذا بیارم بازم اگه کسی اومد تا جایی که میتونین درگیر نشین حامد بهش میگه میدونم چقدر سخت و خطرناکه برگشتنت به اون قرارگاه میدونم داری خودتو به خطر میندازی ولی بیشتر از آب و غذا واسمون مهم که بدونم اون ادم ها واقعا همونایی بودن که واسه حمله به اهواز اومده بودن! هرچی میتونی ازشون اطلاعات گیر بیار او قبول میکنه و میره. بعد از مدتی برمیگرده و بهشون غذاهایی که آورده میده و میگه آره اونا همونا بودن میخوان سه روز دیگه یه سوسنگر حمله کنن نمیتونیم به مقر حمله کنیم سنگر خیلی محکمه! حامد میگه باید شبیخون بزنیم هارون میگه رو من حساب کردی؟ او میگه نه خودم میرم سپس به یکی از آدم های گروهش میگه که تو باید سریع برگردی فقط سه روز وقت داریم!.....
نظر شما