خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال تانک خورها | در قسمت بیست و پنجم سریال تانک خورها چه گذشت؟
خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.
سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما پخش خود را آغاز کرده است. تانکخورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ میپردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.
قسمت ۲۵ سریال تانک خورها
هاشم وایساده و میگه چرا یاسر و جواد نیومدن! حاجی پور میگه نگران نباش اونا از پس خودشون برمیان. بیا بریم دارن بچه ها دیوارو خراب میکنن تا تانک بره داخل. یاسر جواد را برده به بیمارستان اونجا اسماء با دیدن جواد ترسیده و میگه یا خدا چیشده؟ چه بلایی سر خودت آوردی؟ خدا صدامو لعنت کنه خدا گور به گورش کنه! یاسر به بهونه تلفن حرف زدن از اونجا میره و اونارو تنها میزاره. اسماء میگه خداکنه زودتر جنگ تموم بشه جواد میگه خیالتون راحت جنگم تموم بشه من همینجا ولت نمیکنم! اونا باهم کمی خلوت میکنن. حاجی پور به بچه ها میگه بس کنین تا فردا صبحم طول میکشه برین کنار با خود تانک بیاد تو دیوارو خراب کنه سپس بچه ها کنار میرن و هاشم با تانک به داخل اون دیوار میره و دیوار فرو میریزه همه بچه ها با خوشحالی شعار الله اکبر سر میدن. یاسر و جواد وقتی به مقر برمیگردن یاسر شروع میکنه به سرزنش کردن جواد و میگه اونا به منطقه آشنایی ندارن نمیدونن چی به چیه تو که میدونستی چجوری انقدر بی احتیاطی کردی؟
من که گفته بودم فقط تو ۱:۳۰ باید اونجا بمونین و تعمیر کنین مگه نگفتم تا حالا چند نفرو سر اون تانک از دست دادیم؟! اگه اتفاقی واسشون میوفتاد باید به خانواده شون چی میگفتیم؟ که رفتن تانک بیارن؟ بعد نمیگفتم بچه های ما که نظامی نبود چیزی سرشون نمیشد چرا فرستادیشون؟ جواد میگه حالا که چیزی نشده صحیح و سالم برگشتیم هاشم میاد و میگه راست میگه آقا یاسر صلوات بفرست تموم شد و رفتن! همان موقع مسئول مخابرات میاد و میگه آقا یاسر با سمت کار دارن فرمانده ست پشت خط یاسر میگه بیا تا مدتها باید جواب اینو اونو بدیم! هاشم میگه بگین رفتن آوردن الانم همه حالشون خوبه کشش ندین الکی! یاسر میگه منطقه رو حساس کردین خدا میدونه تا کی میخوان آتیش ببارن سرمون! و میره. هاشم شروع کرده با محسن به درست کردن تانک و سعی میکنه تعمیرش کنن همون بچه هایی که فتحی رفته بود سراغشون چون بهشون شک داشت رفتن پیش هاشم و بهش یه اسلحه میدن و میگن بیاین خودتون اگه بهمون شک دارین انتقام آقا حامدو بگیرین به خدا آقا حامد مثل برادر ما بود!
ما چجوری میتونیم همچین کاری کنیم؟ و گریه میکنن و ناراحتن که هاشم یکی یکی روی همشونو میبوسه و میگه این چه حرفیه توروخدا اصلا کی به شما همچین چیزی گفته؟ و ازشون میخواد تا برگردن سر کارشون و اونو شرمنده نکنن سپس بعد از رفتنشون به محسن نگاه میکنه که محسن میگه ببخشید گوه خوردم آقا به خدا نمیخواستم بگم نصف شبی منو به حرف گرفتن از زیر زبونم کشیدن! هاشم قبول و اونو بغل میکنه محسن فکر میکنه بخشیدتش و رد شده از موضوع اما وقتی پشت تانک میرن هاشم شروع میکنه به کتک زدن محسن برای تنبیه کردنش. وقتی تموم میشه ازش میپرسه کی حالا رفته از اینجا بازجویی کرده؟ محسن میگه فتحی آقا! سپس به درست کردن تانک ادامه میدن. موقع ناهار میشه و مسئول مخابرات سینی غذایی میاره و محسن میگیره تا برن با هاشم بخورن. هاشم بهش میگه تو بخور تموم که شد بیا این قطعه رو بگیر باید سوراخی که ایجاد شده را برطرف کنی.
محسن میره به فتحی میگه و او قطعه رو میگیره پاشا میره پیش فتحی و میگه چیشده آقا؟ او میگه نمیبینی داره تانکو راست و ریست میکنه من بدبخت میشم! نباید درست کنیم باید یه کاری کنیم پاشا میگه بدین من آقا میدونم چیکارش کنم فتحی که مطئمئن شده خائن اونه با چاقویی تو دستش میره به قسمتی از تعمیرگاه که پاشا اونجاست و میخواد بکشتش ولی پاشا که فهمیده فتحی بهش سک کرده سعی میکنه خودشو تبرئه کنه از دیدش و قطعه رو از قصد درست میکنه و بهش میگه آقا بزارین تانک درست بشه تهش میوفته سه گوشه نمیتونن باهاش کار کنن اینجوری خودتونو تو چشم همه بد میکنین! فتحی دو به شک شده با این کارش. پاشا میره پیش امینی مسئول مخابرات و بهش میگه فتحی بهم شک کرده من پیچوندمش ولی اون به این راحتیا دست از سرم برنمیداره من موندم اینجا خطرناکه باید برم او میگه من یکیو میشناسم باهاش قرار میزارم تا بیاد ببرتت کویت از اونجا دیگه هرجا میری به خودت ربط داره پاشا میگه خانواده ام چی؟
سازمان میکشه اونارو! امینی میگه اونو دیگه خودت باید زنگ بزنی بگی برن یه جایی ک دستشون بهشون نرسه. بعد از رفتن پاشا امینی به منصور زنگ میزنه و خبرو میده او میگه دیگه زنده بودن پاشا به ضرر ماست کارشو تموم کن امینی قبول میکنه. فردای آن شب موقعی که هوا گرگ و میشه هاشم فتحیو بازخواست میکنه واسه کاری که کردهو باعث شده خرابکار بره تو لونه اش و خودشو مخفی کنه! فتحی میگه من یه سرنخ هایی پیدا کردم بهم اعتماد کن پیداش میکنم. وقتی هوا. وشن میشه یکی از بچه ها میاد و میگه یه جنازه رو آبه همه به اونجا میرن و فتحی وقتی برمیگردونتش میبینن پاشاست و فتحی با علامت بهش میگه که همونیه که بهش شک کرده بود....
نظر شما