خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال تانک خورها | در قسمت بیست و ششم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال تانک خورها | در قسمت بیست و ششم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۲۶ سریال تانک خورها

امینی به منصور زنگ زده و بهش میگه آقا تموم شد منصور میگه چیکار کردی؟ او میگه به ظاهر خودکشی با سیانور ولی در اصلا با تزریق دارو تشنج کرد و انداختمش تو آب صبحم اومد روی آب منصور بهش میگه تا حالا بهت گفته بودم بعضی واقعا ازت خوشم میاد؟ امینی میگه بله آقا گفته بودین سپس تلفنو قطع میکنه که منصور شروع میکنه از خوشحالی خندیدن. هاشم و حاجی پور با یاسر و جواد با یه نفر به اسم حاج عیسی درباره تانک حرف میزنن که عملیاتیش کنن و ازش استفاده کنن اما او میگه به همین راحتی که نمیشه برای استفاده از همین همواره هم کلی قلق و دردسر داره بعد این تانک که دیگه جای خودشو داره! یکیو میخواد تیرهارو بزاره توش یکی باید مختصاتی که توپ برخورد میکنه رو دربیاره همش تخصص میخواد! به این راحتیا نیست!

محسن حاضر شده و به بچه ها میگه که دیگه ما باید بریم و اونا سعی میکنن جلوشو بگیرن و باهم میرن پیش هاشم که محسن صداش میزنه و میگه بریم دیگه آقا همه چیزو آماده کردم هاشم جا میخوره و میگه کجا؟ محسن میگه بچه ها مدام میخواستن جلوی رفتنمونو بگیرن البته لطف دارن اما من بهشون گفتم که ما اومده بودیم خائنو پیدا کنیم الان دیگه کاری نداریم اینجا و باید برگردیم! هاشم به بچه ها میگه حالا که میخواد بره خوب راهیش کنین که بره به سلامت محسن میگه چی؟ یعنی چی؟ راهیش کنین؟ یا راهیمون کنن؟ محسن میگه مگه شما همین حرفارو نزدین؟ اونا زیر حرفشون میزنن که محسن کلافه میشه و با عصبانیت میره داخل مقر و لباس های رزمنده هارو میپوشه و میگه من دارم میرم خط که شهید بشم شما به خواستتون برسین!

هرچی آدم دوروعه دور منه! موقع رفتن از مقر یه نفر بهش میگه که دم دژبانی دوتا خانم اومده بودن باهات کار داشتن اسم یکیشون مرضیه بود فامیلیشو نمیدونم. محسن جا میخوره و میگه مرضیه؟ و خوشحال میشه و میگه دژبانی اهواز یا مشهد؟ او میگه اهواز او از خوشحالی اینور اونور میره و مدام میگه یه ماشین به من بدین من برم! فتحی اونو به مژبانی میرسونه. محسن با دیدن مرضیه از دور شروع میکنه به رقصیدن و با رقص پیشش میره و در آخر بهش سلام نظامی میده سپس وقتی به خودش میاد با مرضیه دعوا میکنه که تو مگه قرار نبود تو پاتو از خونه بیرون نزاری؟ اینجا چیکار میکنی؟ مگه آقا بالاسر نداری؟ نباید به نامه ای چیزی میفرستادی اجازه میگرفتی؟ همینجوری خودسر اومدی اینجا؟ خاله مرضیه میگه رخصت میدین حرف بزنیم؟ مگه کجا رفتیم چیکار کردی؟ اومده اینجا نگران حالت بود اومده ببینتت! محسن به مرضیه میگه واقعا؟

او میگه بله اومدم شمارو ببینم و بگم که دیگه من اینجام مشهد نیستم محسن میگه یعنی چی؟ خاله اش میگه یعنی اینکه با من تو اهواز زندگی میکنه نمیتونستم اونو تک و تنها تو اون خونه بزارم! محسن اول کمی بحث میکنه که خاله مرضیه میگه من رستورانو تو اهواز همینجوری ول کردم اومدیم اینجا و به مرضیه میگه بریم سپس به محسن میگه شما هم هروقت مرخصی داشتین بیاین قدمتون رو چشم او میگه خوب الان میام و باهمدیگه به طرف اهواز راهی میشن. وقتی میرسن سلیم شوهر خاله مرضیه با محسن حرف میزنه و خوش آمد میگه سپس وقتی اونا میخوان برن کمی دور بزنن و خلوت کنن بهشون سلیم مدام ازش کار میخواد که خاله مرضیه جلوشو میگیره و میگه ولشون کن بزار برن خوش بگذرونن مهمونه زشته اما محسن مدام با مرضیه میرن به بازار پایینی و کلی خرید میکنن واسشون و میارن.

یاسر و جواد با حاجی پور و هاشم نشستن و درباره تانک حرف میزنن یاسر میگه تا کجا پیش رفتی؟ هاشم میگه راسیتش از فنی و موتورش یه چیزهایی دستگیرم شده ولی این که مختصات چجوری بگیریو چجوری تیراندازی کنی هنوز من چیزی نمیدونم یه نیروی متخصص میخواد یاسر میگه یه اسیر عراقی داشتیم که متخصص تانک بود اونو کجا بردن؟ جواد میگه الان باید تو اردوگاه باشه هاشم میگه شوخی میکنین؟ میخواین یه عراقیو بیارین یه تانک عراقیو درست کنه بهمون یاد بده که به عراق حمله کنیم؟ شوخی میکنین؟ مثل این میمونه که مارو اسیر کنن بعد ازمون بخوان کمکشون کنیم به ایران حمله کنن میکنین؟ خیلی غیرمنطقیه!

سپس بعد از کمی حرف زدن میرن و یاسر به امینی میگه که به فرماندهی زنگ بزن و خودتم برو مخابرات. او تنهایی با فرماندهی حرف میزنه   میگه برار بود واسمون مهمات بفرستین چیشد؟ اگه عراقیا بفهمن که بچه ها تو چه وضعیتی هستن بهشون رحم نمیکنن! امینی که از گوشی سیم کشیده تمام حرفاشو از اتاق مخابرات میشنوه و به منصور خبر میده. هنوز خیلی نگذشته که یاسر میگه رو سر بچه ها دارن آتیش میبارن! و هرچی مهمات مونده را جمع کنن ببرن به خطر مقدم یکی از بچه موقع رفتن میگه توروخدا این تانکو درست کنین بچه ها دارن پرپر میشن! و میرن که هاشم حسابی بهم میریزه....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه