خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال تانک خورها | در قسمت پانزدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال تانک خورها | در قسمت پانزدهم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده است که در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال تانک خورها را مطالعه می کنید. این سریال از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۱۵ سریال تانک خورها

محسن وقتی با شهرام به مقر برمیگرده با حاجی پور دعوا میکنه و میگه دستت درد نکنه با مهمون اینجوری رفتار میکنن؟ خوب اگه نمیخواستین میگفتین میرفتیم نه اینکه منو بفرستی وسط جنگ! حاجی پور با خنده باهاش حرف میزنه و میگه مگه چیشده؟ خواستم به خواسته ات نزدیکتر بشی! محسن میگه چه خواسته ای؟ من کی گفتم میخوام برم وسط میدون جنگ؟ و ناراحت شده و میگه منو بفرستین میخوام برگردم حاجی پور میبرتش کنار و بهش میگه برای رسیدن به مرضیه خانم باید یه سری فداکاری انجام بدی دیگه منم یه عطیه داشتم محسن میگه شما مرضیه  و میشناسین؟ میشه کمکم کنین بهش برسم؟ حاجی پور میگه دارم راهشو نشونت میدم دیگه محسن میگه کدوم راه؟ حاجی پور میگه سیم دیگه باید بری دنبال سیم هرجا که قطع شده وصلش کنی! سپس به ابوالفضل میگه که یه اسلحه بیاره سپس میده دست محسن او میگه این چیه؟

حاجی پور میبرتش جایی و بهش یاد میده که چجوری با اسلحه کار کنه او با اولین شلیک میترسه و میگه نمیخوام من واسه این کارها نیستم! اما حاجی پور تیر هوایی میزنه که سرجاش وایسه و مجبورش میکنه تا یاد بگیره او وقتی شلیک میکنه به هدف میزنه که حاجی پور تشویقش میکنه و میگه آفرین تورو خودم کشف کردم و محسن خوشحال میشه. حامد به همراه نیروها به مقر اومدن هاشم به همراه جواد رفته به اهواز که جواد خون بده. حامد درباره یک نقشه با حاج ولی صحبت می‌کنه تا به موقعیت عراقی‌ها نزدیک بشن یکی از بچه‌ها به حاج ولی میگه من به جای حامد میرم جلو، هاشم اومده اینجا و منتظره تا حامدو ببره چند روزی مشهد!

حامدو نفرستین. حامد بهش میگه شدنی نیست این مسیرو فقط من بلدم با حاج ولی کسی دیگه‌ای نمی‌دونه که به اونا بسپاریم میرم وقتی برگشتم میرم مرخصی. حاج ولی وقتی با حامد تنها میشه بهش میگه نه نمی‌شه باید برگردی عقب برادرت ریش گرو گذاشته تا تو رو چند روزی ببره پیش خانوادت برای تجدید دیدار من خودم میرم اما حامد باهاش صحبت می‌کنه تا نظرشو برگردونه. هاشم وقتی ماجرا رو می‌فهمه به اونجا میره و بهشون میگه یعنی تو این جبهه هیشکی نیست که کار حامدو انجام بده؟! بذارین این حامد چند روزی برگرده تا مادرم و خانمشونو ببینن من به جاش کارشو انجام میدم حامد با هاشم حرف می‌زنه و میگه می‌شه هیچکی نیستش که بتونه اینو انجام بده و ازش می‌خواد تا نفربر را سرویس کنه چون  لازمش داره هاشم با حامد دعوا می‌کنه به خاطر بی‌مسئولیتیش نسبت به خانواده. 

حامد بحث را ادامه میده و از سختی‌های جنگ و پیشروی کردن عراقی‌ها صحبت می‌کنه و بهش میگه من اگه نرم بهتره هیچ وقت برنگردم چون اصلاً روی رویارویی با مردمو ندارم! چه جوری می‌تونم تو چششون نگاه کنم در حالی که کاری که باید انجام بدم و نکردم و برگشتم پیش خانوادم؟ و با ناراحتی به داخل حیاط مقر میره. هاشم حسابی به هم ریخته و عصبیه اما وقتی کمی آروم میشه به محسن میگه که ابزارهای لازمو بیاره تا شروع کنند به تعمیر کردن نفربر. آنها یک شبانه روز روی نفربر کار می‌کنند همون جا خوابشون می‌بره که حاجی پور صبح وقتی از خواب بیدار میشه میره هاشم و محسن را داخل نفربر می‌بینه و بیدارشون می‌کنه و به محسن میگه که برین داخل تو خوابگاه بخوابین اینجا چرا خوابیدین؟ هاشم یک بار دیگه نفر بر را چک می‌کنه و به حاجی پور میگه که مثل ساعت داره کار می‌کنه درست شد خیالتون راحت.

بچه‌ها مهمات را کم کم آوردن تا بعد از پر کردن فشنگ سلحه‌ها و بسته‌بندی کردنشون بذارن پشت ماشین و آماده بشن برای رفتن. موقع آماده شدن رزمنده‌ها با همدیگه شوخی می‌کنن و سطل آب می‌ریزن رو هم و دقایقی با فراغ باز با همدیگه میگن و می‌خندن و آب بازی می‌کنند. هاشم که از دست حامد ناراحته وارد جمعشون نمی‌شه و از دور با لبخند بهش نگاه می‌کنه. موقع رفتن میشه و حاجی پور زیر قرآن همه رزمنده‌ها را رد می‌کنه و آنها یکی پس از دیگری از  زیر قرآن رد و سوار ماشین‌ها میشن. حامد وقتی می‌خواد سوار نفربر بشه میره پیش هاشم و صداش می‌زنه اما هاشم بهش اعتنایی نمی‌کنه و حتی نگاهشم نمی‌کنه حامد بهش میگه آقا هاشم منم حامد برادر کوچیکه دارم میرما نمی‌خوای یه بغلی یه ماچی یه آرزوی سلامتی بکنی واسم؟!

اما هاشم باز هم بهش نگاه نمی‌کنه و با محسن شروع می‌کنه به حرف زدن درباره شستن دست‌ها حامد با ناراحتی سوار نفربر میشه که هاشم لحظه آخر در را باز می‌کنه و او را در آغوش می‌گیرد و می‌بوستش و واسش آرزوی خیر و سلامتی می‌کنه تا به سلامتی برگرده. بعد از رفتن آنها هاشم میره پیش حاج ولی و بهش میگه که منم میرم او میگه کجا؟ هاشم میگه هرجا که حامد میره منم همون جا میرم حاج ولی بهش اجازه میده و میگه باشه برو حاضر شو حاجی پور بهش میگه این چه کاریه دوتا برادر و با همدیگه می‌فرستی جنگ؟ حاج ولی میگه بار اولمون نیست خودت الان پسرت کجاست؟ حاجی پور سکوت می‌کنه سپس هاشم به همراه محسن همراه بقیه راهی می‌شن. پاشا طبق دستور منصور دارویی به شهرام داده که او جلوی در اتاق مخابرات رو پله افتاده و شهید شده....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه