خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت شانزدهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون میرود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.
خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال هشت پا
کسری وقتی به خونه میره مادرش که خبر ازدواجو ازش گرفته خوشحال شده و به استقبالش میره و مبارک میگه سپس پیش پدرش میره و او بهش میگه خوشحالم به یکی دیگه از آرزوهامون مارو داری میرسونی سپس مادرش میاد و اونا باهمدیگه حرف میزنن که کسری با دیدن عصا پدرش تو فکر میره و لحظه ای دور خودش میچرخه با چشمان بسته سپس به یه چیزی میرسه که لبخند میزنه و بهشون میگه عاشقتونم که الهام بخشین واسم و با خوشحالی میره تو اتاقش که مادرش میگه چیشد؟ پدر کسری میگه فکر کنم سرنخی پیدا کرد. او به اتاقش میره و به اداره زنگ میزنه و میگه ملیکا دواچی خودکشی نکرده چون او چو دست بوده ولی تمام شواهد تو محل حادثه نشون میده که کار به فرد دست راست بوده. او سوار ماشین میشه و به سمت اداره میره که مافوقش زنگ میزنه و میگه مطمئنی؟ او دلایلشو میگه که مافوقش میگه خوب میتونه با دست راست انجام داده باشه!
کسری میگه شما برین الان تو آشپزخانه در یخچال با دست چپ باز کنین ببینیم میشه میخوره تو صورتتون! سپس میگه تو محل یه حلقه بالای طناب بود که نشون میده با یه چیزی اون طنابو انداختن آویزون کردن تو محل کشته شدن داوود هم نشونه هایی که پیدا کرده را میگه که در آخر نتیجه میگیره که رد عصاست اون قاتل هم مهندس عاصف پور هستش مافوقش قبول میکنه. او با تعدادی مأمور میره به محل سکونت مهندس عاصف پور به نگهبانی میگن که چیزی درباره عاصف پور میدونه یا نه او میگه نه چیز خاصی نمیدونم عذبه دیگه شبا میره بیرون ۱۲ اینطورا برمیگرده با کسی هم کاری نداره فقط بهم گفته بود که اگه موقعی دید که کسی داره ساختمونو زیر نظر میگیره و مشکوکه بهش خبر بدم کسری بهش میگه الان وقتی اومد برو پیشش درباره خودش نه ولی با یه موضوعی سرشو گرم کن تا ما وارد عمل بشیم او قبول میکنه.
بعد از چند دقیقه عاصف پور از راه میرسه که نگهبانی به بهونه اینکه فردا جلسه هیئت مدیره ساختمونه سرشو گرم میکنه اونا پشت و کنار ماشین میرن و بهش میگن که از ماشین پیاده بشه اما او بعد از کمی مکث با دنده عقب گرفتن از دستشون فرار میکنه او به سمت پارک جنگلی میره و تو یه موقعیت از ماشین پیاده شده و به داخل پارک میره مأمورها گمش میکنن و کسری زنگ میزنه تا نیرو بیاد و اونجارو زیر نظر بگیرن اما متهم موفق میشه تا از اونجا فرار کنه و بره. او خودشو به کنار جاده رسونده و اونجا از یه موتوری کمک میخواد و میگه که ماشینمو دزدیدن تا یه جایی منو میبری؟ وقتی سوار ترک موتوری میشه او میگه که برم آگاهی؟ او میگه نه میدونم کار کیه کار شوهر خواهرمه به مشکل خوردیم خودم درستش میکنم. او بهش میگه خونه ام به اینجا نزدیکه بریم یه چایی چیزی بخور او قبول میکنه.
خانه اون مرد کنار ریل راه آهنه و از اونجا عاصف پور برای دکتر جناب با موبایل اون مرد لوکیشن میفرسته و بهش رنگ میزنه تا بیاد اونجا دنبالش او میگه که الان نمیشه باشه واسه فردا صبح او قبول میکنه و شب را اونجا میخوابه. فردای آن روز اون مرد قبل از بردن دخترش به مدرسه او را میبره به سر خیابونی که قراره بیان دنبالش. تو مسیر با یه موتوری دست تکون میده که عاصف پور میپرسه اون کی بود؟ او میگه هیچی بچه همینجاست از نیروهای تجسس خیلی کارش درسته اون مأمور با دیدن قیافه عاصف پور میشناستش و از دور حواسش بهشون هست و سریعا به کسری زنگ میزنه و خبر میده او موقعیتش ازش میگیره و با نیروها به طرف موقعیت راهی میشن. عاصف پور به اون دختر بچه میگه بهم قول دادی به درس و مشقت خوب برسیا!
او قبول میکنه که بهش یه خودکار میده و میگه این ماله توعه سپس به پدرش میگه این خودکار از جنس طلاعه حواست باشه دخترت گمش نکنه و سرتونو کلاه نزارن وقتی بزرگ شد رسید به سن دانشگاهش اینو بفروش خرج تحصیلش کن او ازش تشکر میکنه و یه نیسان میاد دنبال عاصف پور و او از اونجا میره. مأمور تجسس او را تعقیب میکنه با فاصله. همگی در حال رفتن به موقعیتی هستن که مأمور تجسس میگه. اونا تو یه جاده خاکی میپیچن که از روبرو یه خاور سفید میاد سپس میرسن به ایست بازرسی که میبینن عاصف پور تو اون ماشین نیست مأمور تجسس جا میخوره و میگه خودم دیدم تو همین ماشین سوار شد! راننده را بازداشت میکنن که مأمور به سرگد کسری خبر میده او میگه ماشینی نزدیکشون نبود؟ مأمور میگه نه فقط یه خاور سفید خلافشون میرفت کسری میگه چقد توقف داشت؟ او میگه حدود ۱۰،۱۵ ثانیه کسری میگه همین کافی بوده واسه فرار کردن ماشینو عوض کرده و کلافه میشه. عاصف پور سوار کمپرسی خاور شده....
نظر شما