خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت سیزدهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون میرود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال هشت پا
کسری میره خونه و میبینه پدرش اونجا پشت میز کارشه و هنوز نخوابیده و بهش میگه خسته شدین؟ او میگه نه چیشده؟ کار داشتی؟ کسری درباره پرونده باهاش حرف میزنه و ازش مشورت میگیره و میگه احساس میکنم ملیکا دواتچی خودکشی نکرده و به قتل رسیده پدرش میگه مطمئن نیستی؟ کسری میگه نه او میگه پس هروقت مطمئن شدی بیا ببینم دردت چیه کسری میپرسه چرا باید تو راهرو خودشو حلق آویز کنه؟ چرا باید صندلی که سنگینه را از طبقه پایین بیاره بالا؟ درحالیکه سبکترش تو اتاق خودش بود پدرش میگه نمیدونم تو که نمیدونی تو سرش چی میگذشته! هرکسی یجوری فکر میکنه کسری یادش میاد و میگه در اتاقش کلا قفل بوده! پدرش میگه به خاطر پنجره ها شاید نمیخواسته از بیرون تو اتاق دید داشته باشه!
کسری لبخند میزنه و از پدرش تشکر میکنه و میره. فردای آن روز تو آگاهی با بچه های پرونده جلسه میزاره و درباره اطلاعاتی که با پدرش به دست آورده حرف میزنن. آزیتا مدنی رفته دم دانشگاه پریچهر دنبالش او سوار ماشین میشه و بعد از احوالپرسی آزیتا بهش قهوه میده تا بخوره پریچهر تشکر میکنه و میگه پس خودت چی؟ او لیوان خالی خودشو نشون میده و میگه من خوردم سپس آزیتا میگه باید بریم کردان سپس باهمدیگه راه میوفتن که پریچهر قهوه را میخوره و تو مسیر سروع میکنن به حرف زدن و آزیتا درباره شغل استادی ازش میپرسه او کم کم چشماش سنگین میشه و تو حالت خواب و بیداری میره که آزیتا به عرفان زنگ میزنه و میگه ما تا ۵ دقیقه دیگه میرسیم سپس به یه جایی تو غرب تهران میره. اونجا به عرفان میگه من کار خودمو کردم حالا سهممو بدین برم عرفان میگه راست میگی من دست و پا چلفتیم دست چپ و راستمو بلد نیست سپس به شکم آزیتا شلیک میکنه که آزیتا از درد به خودش میپیچه و میگه بهم نارو زدی!
پریچهر به هوش اومده و با دیدن اون صحنه تعجب کرده که عرفان اسلحه رو میزاره تو دستش و از اونجا میره. پریچهر میخواد به پلیس زنگ بزنه و خودشو از ماشین میندازه بیرون که آزیتا بهش میگه به پلیس نه یه دکتر جناب زنگ بزن منو برسون پیش اون خودش میدونه چیکار کنه اما پریچهر به حرفش گوش نمیده و به پلیس زنگ میزنه و به زور میگه که بهمون شلیک شده سمته غربیم و در آخر از حال میره و روی زمین میوفته. وقتی به هوش میاد تو بیمارستان خودشو میبینه که سروان رفته بالاسرش و ازش میخواد تا هرچی میدونه بگه او هم همه چیزو تعریف میکنه که سروان میگه فعلا میرین پیش بازپرس وارد پرونده پیچیده ای شدین ایشون هرچی صلاح بدونن همون میشه فقط به خانواده تون اطلاع بدین پریچهر میگه اگه موردی بود که من خودم به شما خبر نمیدادم بیاین!
سروان میگه دست ما نیست بعد از چند دقیقه پریچهر چیزهایی درباره ضارب به خاطر میاره و بهشون میگه وقتی داشت اسلحه رو میزاشت تو دستم یه رد زخمی چیزی رو پیشونیش بود و اون خانم بهش گفت که به من نارو زدین! سپس اونا از اونجا میرن. از مأمورین پرونده به رئیسشون میگه که به نظرم کار خودشه داره الکی میپیچونه قضیه رو شاید همین زن همون خانم شیمیستیه که دنبالشیم مافوقش میگه از نظر ظاهری چیش شبیه اونیه که بهمون گفتن؟ مأمور میگه آخه ایشون آدم خاصی نیست که بخوان جلوی چشمش آزیتا مدنیو بکشن که چرا باید این کارو کنن؟ همچین پاپوشی چرا باید برای به زن بی نام و نشون ترتیب بدن؟ مافوقش میگه هنوز زوده واسه نتیجه گیری ولی میفهمیم سپس به دخترش که رشته معماری میخونه زنگ میزنه و اسم پریچهر را میده تا ببینه همچین شخصی میشناسه یا نه او تأیید میکنه و میگه یکی از بهترین استادهاست چندتا کار خفن هم انجام داده که خیلی خوبه و ازش میخواد اگه میشناستش اومد تهران واسش یه قرار ملاقات جور کنه او قبول میکنه. شب عرفان سر قرار با آدم هایی میره و میگه که نقشه همونجوری پیش رفتن و ازش میخواد تا مادرش عارفه را سریعا هرچی زودتر بفرسته بره اونور آب اما او میگه به این راحتی نمیشه....
نظر شما