خلاصه داستان قسمت ۸ سریال تانک خورها | در قسمت هشتم سریال تانک خورها چه گذشت؟

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال تانک خورها را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد مطالعه می کنید. همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال تانک خورها | در قسمت هشتم سریال تانک خورها چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال تانک خورها که جایگزین سریال غریبه شده، از روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ از شبکه سوم سیما  پخش خود را آغاز کرده است. تانک‌خورها درباره افراد گمنام جنگ است و به اتفاقات کمتر شنیده شده از جنگ می‌پردازد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، سروش جمشیدی، بهراد خرازی، علیرضا استادی، احمد نجفی، ثریا قاسمی، هادی دیباجی، میلاد میرزایی، مهدی صباغی، شیرین اسماعیلی، مهرداد بخشی، احمد کاوری، مسعود شریف، پونه عاشورپور، شیوا خسرومهر، سارا باقری، سارا توکلی و فاطمه حاجوی.

قسمت ۸ سریال تانک خورها

هاشم و محسن به اهواز رسیدن اونجا به منطقه‌ای می‌رسند که غذا پخش می‌کنن به نیازمندان. اونجا مردی ماشینش خراب شده و در حال سعی کردنه که ماشینو درست کنه هاشم با دیدنش پیشش میره و می‌پرسه چی شده؟ اون مشکل ماشینو میگه هاشم می‌پرسه تو دست و بالش گریس پیدا میشه یا نه اون میگه نه هاشم تا جایی که بتونه ماشینو درست می‌کنه اون مرد ازش می‌پرسه که شما اینجا چیکار می‌کنین؟ هاشم میگه اومدم دنبال برادرم حامد تو اهواز تعمیرگاه درست کرده می‌خوام برم پیشش. او بهش میگه تو اهواز همچین تعمیرگاهی نزدن یه دونه هست که بعد از اهوازه هاشم میگه نه اونی که من میگم تو اهوازه اون مرد میگه نه بچه اهوازم می‌دونم توی شهر اهواز تعمیرگاه نیست یه دونه زدن بعد از شهر اهواز اگه اشتباه نکنم یکی بالا سر بچه‌هاست به اسم حاجی پور هاشم تایید می‌کنه و میگه آره همین جا می‌خوایم بریم او بهش آدرسشو حالت کروکی میگه که باید کجا بره سپس هاشم به همراه محسن راهی میشن.

آنها به دل جاده می‌زنند و می‌بینند تمام راه‌ها خاکیه هرچی می‌گردن دنبال تابلو اما چیزی پیدا نمی‌کنند آنها مسیری را پیش می‌گیرن که یک دفعه به منطقه جنگی راه پیدا می‌کنند ماموران خودی جلوشونو می‌گیرن و میگن دارین چیکار می‌کنین و از همون جا سریع برمی‌گردوننشون. وقتی کمی دور میشن محسن که حسابی ترسیده هاشم ماشین را کنار می‌زنه و به محسن کمی آب میده تا حالش بهتر بشه همان موقع ماشینی نظامی از اونجا رد می‌خواد بشه که ازشون می‌پرسن اینجا چیکار می‌کنین؟ هاشم بهشون میگه من می‌خوام برم به تعمیرگاه حاجی پور آنها متوجه میشن که کجارو میگه و بهشون میگن که سوار ماشین بشین و پشت سر ما راه بیفتین. آنها به تعمیرگاه میرن و نیروها میرن به حاجی پور خبر میدن و میگن که دو نفر اومدن با شما کار دارند حاجی پور وقتی میره بیرون از تعمیرگاه و هاشم را می‌بینه جا می‌خوره و حسابی خوشحال میشه سپس هاشم را بغل می‌کنه و تعارفشون می‌کنه بیان تو و به نیروها میگه که اینا خودی‌اند و از دست طلا بودن هاشم تو درست کردن ماشین حرف می‌زنه.

حاجی بهش میگه که تو کجا اینجا کجا! چی شده که اومدی اینجا؟ هاشم میگه راستیتش اومدم دنبال برادرم حامد و ماجرا را تعریف می‌کنه که یه نفر به خونمون زنگ زد و به مادرم گفت که پسرت شهید شده اونم حسابی ریخته به هم منم اومدم اینجا دنبالش تا باهاش حرف بزنه خیالش راحت بشه حاجی بهش میگه حامد رفته ماموریت و تا جایی که یادمه باید صبر کنی تا برگرده. موقع غذا خوردن همگی سر سفره غذا هستند که آصف یک دفعه به اونجا میاد و میگه ماشین خراب شده یه نگاهی بهش بندازین. او با دیدن هاشم و محسن جا می‌خوره و از دیدنشون خوشحال می‌شه و بهش میگه شما اینجا چیکار می‌کنید؟ آقا هاشم از اینورا! سپس با همدیگه به حیاط میرن اونجا هاشم میگه راستیتش اومدیم دنبال برادرم قضیه زنگ زدن به خونه ما رو که می‌دونین بعد از اون خبر جو خانه خیلی ریخت به هم دیگه منم راهی شدم اومدم اینجا تا دو سه روز مرخصی بگیره ببرمش مامانم و بقیه ببیننش و خیالشون راحت بشه بعد برگرده همین جا. آصف بهش میگه راستیتش آقا هاشم چند روزیه که بهمون آماده باش دادن هیشکی نمی‌تونه برگرده و به هیچکس مرخصی نمیدن.

هاشم و محسن جا می‌خورند و میگن یعنی چی! در حد دو سه روز! من ۲۰۰۰ کیلومتر اومدم تا اینجا هیچ راهی نداره؟ آصف بهش میگه نه راستیتش حتی خود شما هم نمی‌تونین برین هاشم میگه یعنی چی یعنی ما هم نمی‌تونیم بریم؟ آصف میگه نه وقتی آماده باش باشیم هرکی که می‌تونه اسلحه دستش بگیره باید تو منطقه نظامی بمونه فقط زنا و بچه‌ها پیرزنا و پیرمردا می‌تونن برن هاشم میگه ما که رزمنده نیستیم! چیزی بلد نیستیم! آصف میگه ما هم نبودیم یاد گرفتیم هاشم بهش میگه حداقل بزارین محسن برگرده بره مادرش همین یه بچه رو بیشتر نداره محسن میگه ما رو شما اینجوری شناختین؟ رفیق نیمه راهیم یعنی؟ آصف به هاشم میگه ایشون خودش نمی‌خواد بره محسن که ترسیده میگه راستیتش برم بهتره مادرم فقط منو داره منم مادرمو. آصف بهش میگه مادرت هم خونه اش روی همین خاکه مرد باش و بجنگ. هاشم بهش میگه باید چند روز اینجا بمونیم؟ آصف میگه حدوداً ۱۵ روز سپس میرن به مخابرات و اونجا هاشم به مادرش زنگ می‌زنه تا از نگرانی در بیاد و میگه حامد رفته ماموریت منتظرم تا برگرده اومد خودم بهش میگم باهاتون تماس بگیره اما حاج خانوم حسابی نگرانه.....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال تانک خورها 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه