خلاصه داستان قسمت ۳۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران

در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۳۹ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۳۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.

در قسمت ۳۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟‌ 

لیدیا و صرب وقتی عمر و سوسن حواسشون نیست میرن چرخ پلو فروشیو از اونجا میبرن با خودشون. سوسن بهش میگه به نظرم دلمه ای شیرینی چیز دیگه ای هم درست کنیم کنار پلو بفروشیم عمر میگه باشه و یکدفعه میبینه چرخ نیست و دنبال چرخ میگردن. لیدیا و صرب چرخ را بردن به یک سربالایی و اونو از بالا ول میکنن که چرخ مستقیم میره تو شیشه یه مغازه و شیشه خرد میشه. صرب و لیدیا خوشحال میشن و از اونجا میرن. عمر و سوسن در حال رد شدن از اون محله هستن که چرخو تو مغازه میبینن و میگن این اینجا چیکار میکنه؟ و به داخل میرن که همان موقع صاحب مغازه میاد و میگه اینجا چخبره؟ به چه روزی انداختین اینجارو! عمر میگه ما هم خبر نداریم این چرخ ماست ولی دزدیده بودنش الان اومدیم دیدیم اینجاست پلیسا میان و صاحب مغازه از اونا شکایت میکنه و میگه باید خسارتمو بدن عمر و سوسن میرن به بازداشتگاه. اوگولجان تو حیاط خونه میشنوه که فازما در حال تلفن حرف زدنه.

او میره پیشش و ازش میپرسه پولها کجاست؟ او میگه ساکت شو یه لحظه دارم تلفن حرف میزنم سپس به پشت خط میگه که یه بلیط واسم جور کن من پولشو بهت میدم بعد از قطع تماس اوگولجان ازش میپرسه که بلیط واسه چی؟ کجا میخوای بری؟ فاطما میگه فالگوش وایسادی؟ نخیر جایی نمیرم یه نقشه خوب دارم که واسه هممون خوبه و هرچی اوگولجان میگه پولها کجاست او میگه جاشون امنه و میره که اوگولجان حرص میخوره و به خودش میگه من اصلا بهت اعتماد ندارم! ثریا میره به بازداشتگاه و با دیدن سوزی و عمر میگه اینجا چیکار میکنین؟ و به سوزی میگه تو این موقع شب تو کوچه خیابون‌ها چیکار میکنی؟ عمر میگه سوسن بیگناه مقصر من بودم ثریا میگه من سوزیو به تو سپردم ببین اومدم کجا دنبالتون واقعا توقع نداشتم!

سپس مامور میاد میگه خانم خیارتو داده و شما آزادین و میرن بیرون که سوسن میگه من پیش تو نمیام ثریا میگه حق انتخاب نداری یه شب خونه نبودی تو کلانتری و بازداشتگاه اومدم دنبالت! فردای آن روز عمر و آسیه به خانه اورهان رفتن و ماجرارو عمر واسه اورهان تعریف میکنه که او میگه حالا کاریه که شده دیگه بهش فکر نکن. بچه ها میرن تا تست بزنن و تمرین کنن و اوگولجان از کنار فاطما تکون نمیخوره که او بهش میگه برو یکم درس بخون به من اعتماد کن! اوگولجان امیدجانو میبره پارک تا یه هوایی بخوره. یامان تو راه کلوب یه نفرو میبینه که ماشینش خراب شده و جلوی راهشو میگیره یامان میزنه کنار و بالاسر ماشینش میره که یه نفر یواشکی ساکی تو ماشین یامان میزاره. وقتی به کلوب میره با ثریا در حال خوش و بش کردنه که به آکیف پیام میدن که کاری که خواستین انجام شد آقا پلیسها هم در حال اومدنن. 

آکیف خوشحال میشه و از دور اونارو میبینه و میگه بخندیدن که گریه و دوری نزدیکه. پلیسها به اونجا میان و یامان را به جرم قاچاق وسایل الکترونیکی میخوان ببرن و میگن باشید اتاقو و ماشینتونو بگردیم. تو ماشین ساک پر از گوشی را میبینن و میگن دنبال همین بودیم و یامان را با خودشون میبرن. آکیف خوشحاله و ثریا از حرفاش میفهمه که کار اون بوده و باهاش دعوا میکنه و میره. آکیف با نباهت نشستن که ثریا فیلمی که از آکیف گرفته با گوشیو وقتی اومده بود خونه اش واسه نباهت میفرسته نباهت با دیدنش جا میخوره و به خانه میره. او در اتاقو رو آکیف بسته و در آخر ساکشو جمع کرده و میده دستش تا بره آکیف جلوی در باهاش حرف میزنه و میگه که دلش واسه ثریا رفته و عاشقش شده نباهت سیلی تو صورتش میزنه و با گریه از خونه بیرونش میکنه.

آکیف با خودش میگه ثریا آخر کار خودتو کردی میدونم باهات چیکار کنم. برک پیش پدرش تو قهوه خونه رفته و میخواد باهاش وقت بگذرونه اونا میرن به ساحل تا باهم حرف بزنن و ساندویچ میگیرن که برک میفهمه پول نداره زیاد و میگه امروز مهمون من و مقداری پولم به پدرش میده و میگه تا برسی به خونه ات به دردت میخوره. آیبیکه به اوگولجان زنگ میزنه و میگه مامان بزرگ جایی میرفته؟ با کیفی تو دستش سوار تاکسی شد و رفت! اوگولجان هل میکنه و با خودش میگه نه تو اینکارو با من نمیکنی! همان موقع فاطمارو تو تاکسی میبینه که واسش دست تکون میده اوگولجان دنبال تاکسی میره اما بهش نمیرسه و یکدفعه به خودش میاد و میبینه اوگولجانو تو پارک تنها گذاشته و خودشو سرزنش میکنه وقتی برمیگرده میبینه نیست.

آیبیکه زنگ میزنه بهش که اوگولجان ماجرارو میگه و با اورهان میرن به پارک سپس وقتی امیدجان پیدا نمیشه باهم میرن به کلانتری. اونجا در حال گزارش دادن هستن که مامور میاد و میگه مهمون کوچولو داریم همکارها پیداش کردن اونا با دیدن امیدجان خوشحال میشن و به خانه برمیگردن. وقتی به خونه میره اوگولجان فاطمارو میبینه و جا میخوره. آنجا اورهان سرزنشش میکنه واسه گم کردن امیدجان سپس وقتی با فاطما تنها میشه بهش میگه که فکر کرده فرار کرده با پولها فاطما میگه عقلت کجا رفته؟ گفتم اعتماد کن جای پولها امنه!

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت صفحه اقتصاد هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد