خلاصه داستان قسمت ۹۸ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۹۸ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۹۸ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
شعله به رستوران رسیده که با دیدن اونا تعجب میکنه بعد از کمی کل کل کردن با نیلای میره پیش سولماز و میگه اینجا چخبره؟ او میگه واسه نیلای جشن حجاب گرفتن سپس از شعله میخواد تا چیزی نگه و اونجارو بهم نریزه سپس کنار اونا وایمیستن. سولماز برای فرمانده و شهداء هم دعا میکنه و همه آمین میگه. شعله و سولماز به آشپزخانه میرن که پنبه میره پیششون و به شعله میگه شما تو تدارکات ازدواجین دیگه درسته؟ او میگه نترسین مامانم با ساز و دهل منو میفرسته خونه بخت بعد از رفتنش نورسما پیششون میره و از شعله میپرسه که نه به من گفتی نه به امید من دوستتم دیگه درسته؟ شعله میگه آره درسته دوستمی و خونه منم موندی ولی این دلیل نمیشه همه چیزمو بهتون بگم و میره نورسما جا میخوره از این رفتار سرد. عامر و ارطغرل به آلمان رفتن و اونجا تو لابی هتل هستن که ارطغرل میره برای تدارکات سر جلسه و عامر میره به کارهاش برسه.
نسلیهان تابلویی برای مهری دختر ارطغرل برده و میگه این هدیه تشکر از طرف نورسما خانمه او با دیدن تابلو حسابی خوشش میاد و میگه چقدر با استعداده نسلیهان تایید میکنه که او به پدرش زنگ میزنه و خبر میده که ارطغرل میگه دستش درد نکنه من فردا برگشتم بهش زنگ میزنم تشکر میکنم تو هم بهش زنگ بزن تشکر کن فردا مراسم دعا هم داری دعوتش کن او قبول میکنه. آذرخش با خودش به اتفاق های اخیری که برای دوعا افتاده فکر میکنه و میگه یه جای کار میلنگه نمیشه پشت سرهم اینجوری اتفاق بیوفته! شعله در حال رفتن به خانه هست که به امید بهش زنگ میزنه و میگه چه خبر؟ روزگارو دیدی؟ او میگه نه بابا نیومد ولی از دوستاش پاتوقشو فهمیدم شب میرم اونجا سپس ازش میخواد تا اونم باهاش بیاد که تنهایی نره چون خیلی تابلو میشه امید قبول میکنه.
عامر و ارطغرل تو لابی هتل نشستن و بهم میگن که کارشون خوب پیش رفته یا نه سپس دستیار مدیر هتل پیششون میره و میگه واستون یه هدیه هم گذاشتیم تو اتاقتون که با خاطره خوبی از اینجا برین آنها تشکر میکنن و میرن به اتاقشون که عامر وقتی میره میبینه یه زن تو اتاقشونه که جا میخوره و میگه فکر کنم اشتباه اومدین او میگه نه درسته امشب پیش توعم عامر میگه من متأهلم و از اتاق میره بیرون و میگه تو هم برو. وقتی به لابی میره میبینه ارطغرل هم اونجاست و بهم میخندن عامر میگه عجیب بود واسم من اصلا متأهلم چرا همچین کاری کردن نمیدونم! ارطغرل میگه والا من متأهل نیستم ولی یکی هست تو قلبم چیزی بینمون نیست تازه باهاش آشنا شدم عامر میگه پس تو یه فرصت باهمدیگه باید شام بریم که خانما باهم آشنا بشن ارطغرل قبول میکنه.
شب امید به نورسما میگه که با شعله میره شام بعد میره بار که نورسما ناراحت میشه و میگه کل شب تنها میمونم منم بیام شام باهاتون؟ امید میگه میخواد خصوصی حرف بزنه نمیتونم ببرمت باشه واسه بعد و میره که نورسما ناراحت و دلخور میشه. شعله در حال آماده شدنه که آذرخش میره پیشش و از احتمالات باهاش حرف میرنه که انگار همه این اتفاقات از قصد داره میوفته و زیر سر فاتحه سپس آذرخش میگه فردا صبح درباره اش باهم حرف میزنیم. شعله و امید به پاتوق روزگار میرن و میبینن که روزگار نیومد و با کلافگی از اونجا بیرون میان. نورسما ساعت ۴:۳۵ از خواب بیدار میشه و میبینه امید هنوز نیومده و کلافه میشه همان موقع امید میاد که نورسما میگه قرار بود زود بیای چرا نیومدی؟ او میگه یکم طول کشید خواستن بیشتر گیتار بزنم. یه زن بهش زنگ میزنه و میگه من شماره تو از دم در گرفتم او میگه متأهلم و قطع میکنه که نورسما حسابی بهم میریزه و بعد از دعوا کردن باهاش به اتاق میره.
فردای آن روز آذرخش صبح زود میره به سمت دفتر فریدون که باهاش حرف بزنه که فاتحو اونجا میبینه و جا میخوره سپس به خودش میگه یعنی همه احتمالات واقعی بود؟ سپس با کلافگی و عصبانیت به داخل میره و با فریدون دعوا میکنه و میگه تو چطور اینکارو کردی؟ دختر من تازه زایمان کرده میدونی چه زجر و دردیو داره تحمل میکنه؟ سپس باهاش دعوا میکنه و میگه به کانون وکلا شکایت میکنم و از اونجا میره. وقتی به خونه میرسه ماجرارو برای همه تعریف میکنه و میگه دوعا نفهمه که دوعا میگه چیو من نباید بفهمم؟ آذرخش مجبور میشه واسش تعریف کنه قضیه رو که دوعا با عصبانیت میخواد بره سراغ خانه فاتح تا بچه شو پس بگیره که آذرخش باهاش میره.
نورسما که از دیر اومدنش کلافه شده میگه نمیخوام دیگه شب کار کنی تو بار! و بعد از بحث با امید میره خونه مهری برای مراسم دعا. وقتی مراسم تموم میشه ارطغرل از راه میرسه که مهری میگه چند دقیقه پیش نورسما رفت انگار شوهرش اومد دنبالش ارطغرل جا میخوره و میگه شوهر داشت؟ شعله تو شرکت کار داره کلی که روزگار به اونجا میره و شعله شوکه میشه. آذرخش و دوعا به خونه عبداله خان رفتن و با فریاد و داد زدن بهشون میگن که فاتح همه رو با پول خریده و با کلک دخترمو به این روز انداخته. فاتح دوعارو میترسونه و میگه یا حکم فاصله میگیرم دیگه ۱۰۰ متری اینجام نتونی بیای با میای اینجا پیش دخترت و دیگه با خانواده ات هیچ رفت و آمدی نداری دوعا بدون توجه به اصرار و خواهش های مادرش میگه متأسفم و به داخل خونه میره.
نظر شما