خلاصه داستان قسمت ۳۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران
در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۳۰ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.
سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
در قسمت ۳۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟
یاسمین با دیدن اونا جا خورده و پیش مادرش میره و به سوزان میگه این کار تو بوده؟ و داد میزنه و میگه جواب بده کار تو بوده؟ سپس داد میزنه و کمک میخواد که نباهت و صرب به اونجا میان و پیش سوزان و شوال میرن و میپرسن اینجا چخبره؟ صرب به آمبولانس زنگ میزنه. اوگولجان وقتی بع بیرون پیش عمر میره عمر میپرسه گوشیت اونجا بود؟ او میگه نه حتما تو مدرسه جا گذاشتم ولی یه چیزی فهمیدم عمر میه چی؟ او میگه تو بد مخمصه ای افتادیم اونا یه باند بزرگن که با پول های تقلبی جنس میخرن و. قتی میریم پس میدیم پولمونو میگیریم پول واقعی به دستشون میرسه عمر میگه من گفتم یه کاسه ای زبر نیم کاسه ست وگرنه چرا باید اجناسی که حتی بازم نشدنو پس بدن! سپس یادشون میاد که سفته امضاء کردن و کلافه میشن اوگولجان به عمو آکیف بگیم شاید تونست کمکی بکنه همان موقع نباهت به عمر زنگ میرنه و میگه ماجرارو که عمر جا میخوره و میگه الان حال مامانم خوبه؟
او میگه آره و عمر سریعا به طرف بیمارستان راهی میشه. تو بیمارستان نباهت با یاسمین و صرب پشت در هستن و منتظر خبری از شوال و سوزان هستند. اورهان با شنگول به محل فیلمبرداری رفتن اونجا پارتنر اورهان میاد و شنگول وقتی اونا نزدیک بهم میشن مدام گیر میده و میگه سناریو عوض کنن در آخر او را بیرون میفرستن تا کارشونو بکنن. آکیف و عمر به اونجا میان و میپرسن چیشده؟ یاسمین میگه نمیدونیم وقتی رفتم تو آشپزخانه دیدم قیامت شده و تو دست مامانمم عمر میگه چی چاقو؟ میخواسته چه بلایی سر مامان من بیاره؟! سپس رو به صرب میگه اون مادر روانیتو جمع کن وگرنه خودم به حسابش میرسم! صرب و عمر میخوان باهم دعوا کنن که آکیف جداشون میکنه و به یاسمین میگه داداشتو ببر اونور. سپس با کلافگی میگه الان باید نگران حال مادراتون باشیم یا نگران این که شماها به هم نپرین؟ بس کنین دیگه! سپس خودش به داخل میره تا حالی بپرسه و ببینه اوضاع چجوریه.
آکیف وقتی در داخل حال شوال و سوزان را از پرستار میپرسه او بهشون میگه حالشون خوبه چند دقیقه دیگه مرخص میشن. آکیف میره پیششون و میگه واقعا که! شما دارین چیکار میکنین؟ مثل بچه دبیرستانیا به جون هم افتادین؟ سوزان میگه از اون بپرس اون اول مثل روانیا پرید بهم میگه من با یامان در ارتباطم! آکیف جا میخوره و میگه من نمیفهمم به خاطر یامان باهم دعوا کردین؟ واقعا؟ باورم نمیشه! خوب الان یامان کجاست؟ داره به زندگیش میرسه کیا پشت در الان نگرانتونن؟ بچه هاتون! شوال میگه اون گفت میخواد بره همه چیزو به بچه هام بگه میخواستی چیکار کنم؟ چجوری جلوشو میگرفتم؟ اگه دهنشو ببنده و چیزی نگه واسه همه خوب میشه آکیف به سوزان میگه خوب برو بگو برو ببین بعدش چی میشه! اولین اتفاقی که میوفته عمر میوفته دنبال شوال تا نکشتش هم دست بردار نیست! همینو میخوای؟ واسه عمر دردسر درست کنی؟ سپس اونا آروم میگیرن.
وقتی بیرون میرن آنها میپرسن چیشد؟ حالتون خوبه؟ چرا باهم دعوا کردین؟ سوزان میگه هیچی شوال منو عصبی کرد از کوره در رفتم باهم درگیر شدیم چیزی نبود شوال هم میگه آره من خیلی تند حرف بدم ببخشید سوزان صرب میگه همین؟ آکیف تایید میکنه و میگه ببخشید دیگه اینبار ماجرای خاصی نداشتیم و همگی به طرف خانه هاشون میرن. آکیف با عمر سوزان را به خانه شون میرسونه که اونجا ماجد صاحب کار عمر بهش پیام میده و میگه فردا بیاین کار داریم عمر کلافه میشه که از چشم سوزان و آکیف دور نمی مونه ولی وقتی سوزان میپرسه چیزی شده؟ او میگه نه فقط خسته ام. بعد از رفتن سوزان آکیف میپرسه ماجرا چیه؟ عمر براش همه چیزو تعریف میکنه آکیف میگه چرا همون اول به خودم نگفتی؟ سپس میگه نگران نباش فردا میرم پولو میدم سفته هارو میگیرم عمر تشکر میکنه و میگه ولی پولو بهتون پس میدیم آکیف قبول میکنه.
لیدیا شب پیش آسیه و امل رفته تا با آسیه ریاضی تمرین کنه و یه جفت سنجاق برای امل خریده و بهش میده که امل خوشش میاد و تشکر میکنه. عمر به خونه میره که لیدیا با دیدنش دوباره قند تو دلش آب میشه و زیرچشمی او را نگاه میکنه. شب شنگول به اورهان میگه که بهشون بگو یا سناریو عوض کنن یا اصلا دیگه یکی دیگه رو بیارن اورهان میگه فقط دو روزه بعدش ۵۰هزارتا بهمون میدن! شنگول قبول نمیکنه که اوگولجان میگه واقعا به ۵۰هزارتا پشت پا میزنی مامان؟ او تایید میکنه.
فردای آن روز آکیف پیش واجد میره و وقتی به داخل میره میگه من آکیف آتاکلم سپس پاکت پولی میندازه رو میزش و میگه برش دار واجد میگه چخبره؟ این چیه؟ او میگه پول البته از نوع واقعیش متحد کارشو میپرسه که او میگه عموی اوگولجان و عمرم اومدم سفته هارو بگیرم سپس میگه پس بده سفته هارو متحد اول جا خورده ولی بعد میده بهش آکیف بهش میگه از این به بعد دیگه با بچه ها کاری نداری وگرنه با من طرفی و میره. واجد به نوچه اش میگه انگاری دستش پر بود ولش کن فردا میریم سراغ بچه ها. آکیف خبر میده به عمر که دیگه تموم شد او خوشحال میشه و به اوگولجانم میگه. بچه ها از اونا میپرسن که چیو ازشون مخفی میکنن عمر میگه هیچی یه کاری خواسته بودیم ازش انجام داد.
نظر شما