دانلود قسمت ۳۶ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۶ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و ششم

قسمت ۳۶ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

دانلود قسمت ۳۶ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۶ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و ششم
صفحه اقتصاد -

سریال «ناریا» به تهیه‌کنندگی محمد مصری‌پور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسول‌پور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و ششم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.

بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی‌ نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.

خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیده‌ای تلاش می‌کند که می‌تواند ایران را به جایگاه ویژه‌ای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری می‌کنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومت‌جو عاشق هوژان می‌شود و...

دانلود قسمت ۳۶ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a

لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و ششم از شبکه یک

https://tv۱.ir/conductor

خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۶

تو مسیر برگشت به خونه کتایون و قلاویز با ماشین تصادف می‌کنند و به بیمارستان منتقل میشن. سامان رفته خونه پیش ترانه و ترنم و با خوردن دستپختشون بهشون میگه که آفرین خیلی پیشرفت کردین تو آشپزی ولی هنوز نمره صدو ازم نگرفتین. ترنم می‌خواد رازی که پدرشون بهشون گفته بودو سر صحبتو باز کنه و به سامان بگه و بهش میگه به نظر من آدم باید کسیو داشته باشه که بتونه حرف‌هایی که تو دلشه و حرفای ناگفته را بهش بگه. سامان بهش میگه حرفای ناگفته رو که اصلاً نباید گفت باید تو دل موند! ترانه می‌خواد بحثو عوض کنه میگه اصلاً حرف نگفته یعنی چی؟ آنها درباره این مسئله با همدیگه صحبت می‌کنند که تلفن ترنم زنگ می‌خوره و بهش اطلاع میدن که مادرش تصادف کرده و الان تو بیمارستانه سامان با عجله به سمت بیمارستان راهی میشه. وقتی اونجا می‌رسه قلاویز با دیدنش بهش میگه اصلاً نگران نباش پسرم هیچ اتفاقی نیفتاده فقط یکم شکستگی جزئیه، سامان با عصبانیت به سمتش میره و بهش میگه تو چرا سالمی؟ او میگه کجام سالمه؟

سرم شکسته وضعیتمو نمی‌بینی؟ نگران کتی هم نباش سامان بهش میگه اد باید می‌ذاشتی همین امشب از خونه بکشیش بیرون؟ قلاویز بهش میگه بکشم بیرون؟ مگه ماره؟ فکر کنم یادت رفته که منو کتایون با هم نامزد کردیم! سامان با عصبانیت بهش میگه خفه شو! برای من تو و کتایون کنار هم اصلاً معنی نداره! بعداً هم می‌فهمم که این تصادف کار خودت بوده یا نه الانم بشین دعا کن که یه بلایی سر کتایون نیاد وگرنه من می‌دونم و تو! دیگه باید از سایه خودت هم بترسی و بعد از کمی کری خوندن واسش و تهدید کردنش قلاویز با ترس از اونجا میره. مستانه رو صحنه تئاتره و اجرا داره بعد از تمام شدن اجراش سامان بهش زنگ می‌زنه و بهش میگه که تموم شد اجرات؟ او تایید می‌کنه که سامان میگه بهت احتیاج دارم امشب باید بری یه سر پیش هوژان. مستانه میگه تنهایی؟ الان؟ این موقع شب؟ واسه چی؟ سامان میگه امروز قرار بود با همدیگه یه ملاقاتی داشته باشیم ولی نشد که برم تو وضعیتیم که نمی‌خوام اینجوری منو ببینه از صبح هم هیچ خبری ازش نیست تو برو یه سر گوشی هم آب بده مستانه قبول می‌کنه.

سپس مستانه زنگ می‌زنه به هوژان و بهش اطلاع میده که می‌خواد یه سر بره پیشش تا با همدیگه صحبت کنن. او قبول می‌کنه و به فواد و سعدیه خبر میده که مسئول فنی مهندس صمدی قراره بیاد اینجا وقتی بیاد باهاش صحبت کنین دامنه کاریشونو متوجه میشین آدم خیلی خبره‌ای هستش. همان موقع جاسوس دیگه‌ای از طرف آنابل به هوژان زنگ می‌زنه و خودشو میلا معرفی می‌کنه و میگه من از طرف آنابل زنگ می‌زنم هوژان تایید می‌کنه و میگه انابل درباره‌تون بهم گفته بود میلا بهش میگه درباره شراکت و کارمون می‌خواستم با همدیگه یه قرار ملاقات بزاریم و چون برای همین کار فقط اومدم تهران تا سه روز آینده وقتم آزاده هوژان میگه باشه پس من فردا بهتون زنگ می‌زنم و یه ساعتیو برای ملاقات تعیین می‌کنم و بهتون خبر میدم میلا قبول می‌کنه و میگه خیلی هم خوبه پس خبر از تو سپس خداحافظی می‌کنن.

میلا میره خانه همسر اردشیر و به دروغ شروع می‌کنه بدگویی کردن از هوژان و میگه اردشیرخان همسر شما قرار بود طی یک سری قرارهای کاری و صحبت‌هامون از ایروان بیان پاریس و از پاریس با شرکت ما شروع به همکاری کند اما نفهمیدیم چی شد که یک دفعه نظرشون عوض شد و گفتن منصرف شدن و فهمیدیم که با یه شرکتی به نام فیتو می‌خواد کار کنه و بیشتر از همه تحت تاثیر خانم هوژان ستوده بودند. ایشون همسرتونو فرستاده بود ایروان تا درباره یک سری اطلاعات فناوری و علمی تو شرکت فیتو جاسوسی کند او با شنیدن این حرف‌ها حسابی به هم می‌ریزه و شروع می‌کنه به گریه کردن سپس به هوژان زنگ می‌زنه و میگه باید همدیگرو ببینیم و صحبت کنیم، هوژان قبول می‌کنه‌ مستانه رفته به خونه هوژان و اونجا باهاشون صحبت می‌کنه و سعی می‌کنه بفهمه که تو کارخونه قراره چی تولید کنند اما هوژان نم پس نمیده و بهش میگه که یه کار خیلی مهم برای مهندس جور شد که باید می‌رفت خارج از کشور به خاطر همین من اومدم اینجا تا بهتون اطلاع بدم و صحبت کنیم و بعد از کمی صحبت کردن از خونه بیرون میاد و به سامان زنگ می‌زنه و میگه من دارم دیگه کم کم یقین پیدا می‌کنم که داره یه هیولا تو کارخونه تولید می‌کنه شک ندارم تو این قضیه!

سامان به امید وکیل ستاره با یه خط ناشناس زنگ می‌زنه و بهش میگه دنبال من بودی آقا پسر؟ امید جا می‌خوره و میگه شما کی هستین؟ سامان بهش میگه این همه دنبال منی حالا می‌پرسی من کیم؟ او سامان خطابش می‌کنه که سامان بهش میگه اشتباه گرفتی من فریدم بگو ستاره کجاست؟ سامان از حرف‌های امید می‌فهمه که ستاره تو زندانه نه به جرم مالباختگی بلکه به خاطر هروئین و حکمشم اعدامه او حسابی جا خورده و با عصبانیت ازش می‌پرسه که الان ستاره کجاست زندانه؟ امید تایید می‌کنه و میگه آره زندانه می‌خوای چیکار؟ بری ملاقاتش دیدنش؟ یا خودتو معرفی کنی؟ سامان تلفنو قطع می‌کنه که امید به هم می‌ریزه امید میره پیش مژگان و باهاش درباره این قضیه حرف می‌زنه و میگه طرز صحبت کردن و لحنش جوری بود که انگار اصلاً قضیه هروئین و ستاره رو که تو زندان هستشو نمی‌دونست، جا خورده بود.

سپس مژگان هم جا می‌خوره، امید باهاش درد و دل می‌کنه و میگه گیج شدم احساس می‌کنم اصلاً اینا همه نقشه خود ستاره ست که از زندان بیارمش بیرون و با حشمت به ریش من بخندن! نمی‌دونم کدوم حرف درسته کدوم حرف دروغ. آذر رفته پیش میا و بهش میگه من باید از کشور خارج بشم قضیه داره بیخ پیدا می‌کنه و بهش میگه که می‌دونم هروئین کار کی بوده میا بهش میگه کار کی بوده؟ آذر میگه من تو عمرم این همه هروئین یه جا ندیده بودم کار شما بوده او تایید می‌کنه و میگه آره کار من بوده ولی تو نباید می‌فهمیدی ولی فهمیدی پس کارت تمومه! آذر حسابی از این حرف میا می‌ترسه....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار