دانلود قسمت ۳۲ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۳۲ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت سی و دوم
قسمت ۳۲ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و دوم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۳۲ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و دوم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۲
مامور امنیتی طبق نقشهای با عماد سر قرار با جاسوسها رفتن و با خودشون شخصی که تو کار اشیاء و کتابهای ارزشمند هست را هم بردن. آنها با دیدن اون شخص با مامور امنیتی دعوا میکنه و اسلحه به سمتش میگیره و بهش میگه که این آدم خیلی خطرناکه اینجا چیکار میکنه؟ چرا با این اومدی؟ و سپس ازش میخواد تا با همان آدم از اونجا برن. عماد اون مردو که صهیونیستی بود با خودش میبره تهران و تو اتاق بازجویی ازش بازجویی میکنند.
مامورها با صحبت کردن با او از طریق رفتارهاش به عماد میگن که یه آدم کاملاً آموزش دیدهست به این راحتیا صحبت نمیکنه. عماد میره سراغش و بهش میگه نمیخوای بدونی کجایی؟ او میگه میدونم تهران چون فقط ایرانیها جرات اینو دارند که یه صهیونیستیو بگیرن تا ازش بازجویی کنند! عماد ازش رابطهشو با هانا میپرسه او بهش میگه باهاش کار میکردم آخرین بار قرار بود یک کتاب واسم جور کنه که نتونست. عماد ازش میپرسه شوری چی؟ اونو میشناختی؟ ماریا؟! اون مرد بهش میگه این دو نفرو به واسطه هانا میشناختم آخرین باری که شوریو دیدم یادم نمیاد فکر کنم دو ماهی میشه بهم یه کتاب داد البته نسخه نرش بود. بهش گفتم که بدون نسخه مادهاش هیچ ارزشی نداره و نسخه نرشو با قیمت گزافی ازش خریدم بعد بهم گفت نسخه مادهشو هم داره و بهم پیشنهاد داد که برای اون نسخه باید دو برابر نسخه نرش پول بدم بعدشم دیگه خبری ازش نشد اصلاً نمیدونم کجاست.
با هانا هم که صحبت کردم قرار بود نسخه ماده همون کتابو برام بیاره بهم گفت نسخهاش دست شخصی به اسم سامان صمدیه سپس با همدیگه کمی در این باره صحبت میکنند. سامان اول رفته به یه قهوه خونه و با چند نفر صحبت میکنه سپس از اونجا میره سر قرار با فرزام که بهش آدرس خونهایو داده بود که برای معامله بره اونجا. سامان وقتی پیش فرزام میرسه میبینه مستانه هم اونجاست سامان به فرزام میگه مستانه اینجا چیکار میکنه؟ قرارمون خودمون دوتا بودیم که با هم معامله کنیم رمز ارزاتو میدم تو هم یه اسم بهم میدی! فرزام بهش میگه نه رمز ارزهامو میگیرم در ازاش جونتو بهت میبخشم و میتونی سالم از اینجا بری بیرون. سامان بهش میگه هرچی هست بین خود ماست بزار مستانه بره اما او حرفشو گوش نمیده و بهش میگه همان چیزی که ازش خواسته را بهش بده وگرنه آدماش زنده نمیذارنش.
سامان واسش کمی کری میخونه و با کمال خونسردی بهش میگه آدم زرنگی هستی اما یه جاهایی خراب میکنی. واسه من یکی لاتی بازی در نیار! سپس بهش میگه که مشکل تو میدونی چیه؟ اینه که مستانه را انقدر به خودت نزدیک کردی که همه چیتو فهمیده و بهش میگه که مستانه برای من کار میکنه نه تو فرزام جا خورده و به مستانه نگاه میکنه که او بهش میگه من بهت گفته بودم بازیگرم اما تو باور نکردی! تو نمیتونستی خوب بازی کنی اما من میتونستم. سپس سامان بهش کارگاهشو نشون میده که آتیش زده فرزام عصبی شده که سامان میگه این به اون به هم ریختن کافهام در یکی زدی یکی خوردی الانم اگه میخوای با خاک یکسان نشی اسمی که باید بگیو میدی من مثل تو زیر حرفم نمیزنم رمز ارزهاتو میدم!
سپس به یه نفر از گنده لاتهای فرزام زنگ میزنه به صورت تصویری که به فرزام نشون میده که تمام آدهایی که فکر میکرد برای اون کار میکنند به سامان دارن میگن آقا فقط لب تر کن بگو چیکار کنیم فرزام به هم ریخته و چیزی که باید بهشون بگه را برای مستانه اساماس میکنه و آنها از اونجا میرن. تو ماشین سامان به هوژان زنگ میزنه و بهش میگه زنگ زدم اول حال مادرتونو بپرسم بعد بگم اگه وقت دارین و دفتر تو تهران هستین بیایم با همدیگه درباره شراکت صحبت کنیم هوژان میگه بله من دفترم یک ساعت دیگه بیاین. اما وقتی به داخل دفتر میره میبینه آکو اونجا نشسته و تعارفش میکنه به داخل اتاقش بره. سپس به سامان زنگ میزنه و بهش میگه من یه جلسه کاری داشتم فراموش کرده بودم به جای یک ساعت دیگه دو ساعت دیگه اینجا باشین سامان هم قبول میکنه.
آکو بهش میگه برای چی نگفتی الان بیان؟ هوژان میگه چون نمیخوام شما دو نفرو همزمان با هم ببینم درباره قرارهای کاریم که میتونم خودم تصمیم بگیرم؟! آکو از طرفی به اسرین زنگ زده تا مکالمه خودش با هوژان و او هم بشنوه آکو بهش میگه بالاخره تکلیف چیه؟ اومدم اینجا تا ببینیم قراره چه اتفاقی بیفته و خودت تکلیفتو با خودت مشخص کنی هوژان میگه من تکلیفم مشخصه! آکو میگه من پولم نقده و آماده است میخوای این شراکتو شروع کنیم یا نه؟ بهتم بارها گفتم که پول اسرین نیست هوژان میگه خوب این پول برای فاز سوم خوبه دیگه همونجوری که برای آقای صمدی جلسه تشکیل دادیم با شریکهای کارخانه برای شما هم یه جلسه ترتیب میدیم و تصمیم میگیریم. آکو میگه وقتی من میخوام سرمای تزریق کنم دیگه اون سرمایهگذار تهرانی این وسط چه کار است؟ او میگه این دو مورد هیچ ربطی به همدیگه نداره کی گفته باید یا آقای صمدی سرمایهگذاری کنه یا شما؟
سپس ازش میپرسه که ازت یه سوال دارم این شراکتت فقط برای پیشرفت کارخونه است یا دلیل دیگهای هم داره؟ آکو بهش میگه که دلیل دیگهای هم داره عاشقتم و از احساسش بهش میگه که هوژان نشنیده میگیره و بهش میگه جلسه را که تشکیل دادم خبرتون میکنم آکو از اونجا میره. سامان و مستانه به دفتر کار هوژان رفته و اونجا مستانه درباره کار و چیزی که دارن تو کارخونه تولید میکنند صحبت میکنه و از زبان بدن هوژان متوجه میشه که کار خیلی مهمی داره میکنه. وقتی از شرکت بیرون میرن مستانه به سامان میگه من مطمئنم که این دکتره داره یه هیولا متولد میکنه...
نظر شما