دانلود قسمت ۱۵ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت پانزدهم سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۱۵
قسمت ۱۵ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت پانزدهم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۱۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت پانزدهم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۱۵
جناب سروان با همکارش میرن سمت بیمارستانی که سوفیا اونجا بستریه وقتی به اونجا میرسن سوفیا بهشون میگه قرار نبود اینجوری بشه اون همه پول گرفتن قرار بود منو از اینجا ببرن جناب سروان بعد از کمی حرف زدن باهاش بهش میگه شما که تکلیفتون مشخصه همینجایید میخواین حرف بزنین تا کمی از بار جرماتون کم بشه؟ شما دستور قتل ماریا را دادین؟ سوفیا بهش میگه من کاری نکردم فقط یه سالن داره ساده ام جناب سروان بهش میگه نه دیگه نشد قرار شد با همدیگه همکاری کنیم بهتره حرف بزنی وگرنه قتل ماریا میافته گردنت اگه بیگناه باشی! سوفیا میگه هومن به احتمال زیاد هومن ماریارو کشته جناب سروان ازش اطلاعات میخواد که او بهش میگه چیزی ازش نمیدونم!
شب مینا به اردشیر پدرش میگه من که میدونم چقدر استرس داری برای این کار اصلاً ولش کن منو نوید گلیممونو میتونیم از آب بکشیم بیرون شما هم نمیخواد خودتو انقدر درگیر کنی! اردشیر بهش میگه من فقط خسته ام میخوام یه زندگی خیلی خوب و آبرومند برای خودمون بسازم یه جورایی استرس ندارم به جاش از اینکه قراره برم تو اون کارخونه و فکر کنن که هیچ کار دیگهای واسم نبوده و برگشتم به اونجا احساس کوچیک شدن میگیرم! مینا بهش میگه خب بهشون بگین که کار پذیرشتون برای کانادا داره درست میشه برای آزمایش یه سری قطعهها فقط دارین برمیگردین! اردشیر میگه نمیشه چون هر کشور قوانین خودشونو دارن نباید بفهمن گفتن باید مخفی بمونه. فردای آن روز سامان به همراه افشین رفتن به دفتر کار هوژان دارن اونجا با هم صحبت میکنند درباره کار و همکاری. منشی به داخل میره و به خانم دکتر میگه که مهندس شفیعی اومدن من یادم رفته بود بهتون خبر بدم که دیروز گفته بودن امروز میان دکتر بهش میگه بهشون بگین برن یه روز دیگه بیان قبلشم زنگ بزنن شفیعی با ناراحتی از اونجا میره.
شب هوژان به اسکندر زنگ میزنه و میگه داریم شیف سوم کارخانه رو راه بندازیم اگه بخواین میتونین اون قسمت مشغول به کار بشین او میگه بزارین خبرشو بهتون بدم سپس با خبری خوب میره سمت خانه. ستاره حالش بهتر شده که مژده رفته پیشش و باهاش صحبت میکنه او بهش میگه که چی شد؟ ستاره بهش میگه که فرید اومد دنبالم تو حیاط زندان اومد کنارم نشست باهام صحبت کرد. مژده باهاش حرف میزنه و میگه که از دوربین مداربسته همچین چیزی دیده نشده! به امید وکیلت اعتماد کن باهاش همکاری کن بزار فریدو پیدا کنه ستاره بهش میگه عاقبت اعتماد کردنم شده این! الان اینجام مژده باهاش حرف میزنه و میگه که باهاش حرف بزن سپس از اونجا میره بیرون و به امید میگه بره داخل. امید باهاش حرف میزنه که ستاره بهش میگه من چرا باید بهت اعتماد کنم؟ فرید باهام حرف زد گفت که تو خبر داری کی اون هروئینارو گذاشت تو ساک من! گفت خیلی دوست داری منو بالای چوب دار ببینی! میخوای یه جوری انتقام بگیری که به من نرسیدی!
امید بهش میگه اینکه الان اینجام خودمم نمیدونم چرا ولی چرا باید دوست داشته باشم که بمیری؟ سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه اصلاً میخوای باور کن میخوای باور نکن من الان از اینجا میرم تونستی بهم اعتماد کنی بهم زنگ بزن نتونستی هم یه وکیل دیگه پیدا کن و میخواد بره که ستاره صداش میزنه. اردشیر وقتی به خونه میرسه خانوادهاش با نگرانی بهش میگن که چرا تلفنتو جواب نمیدادی؟ چرا انقدر دیر کردی؟ اردشیر میگه دیر اومدم اما با خبر خوب اومدم سپس میره دست و صورتشو بشوره تا با همدیگه شام بخورن. سامان وقتی به کافه میره میبینه طلا اونجا نشسته طلا بهش میگه جا نخوردی که چه جوری اینجا رو پیدا کردم؟ سامان بهش میگه نه همونجوری که من راحت میتونم تو رو جایگاهتو پیدا کنم تو هم میتونی! طلا بهش تسلیت میگه بابت مرگ ناپدریت و بهش میگه تو که نکشتیش؟ سامان میگه چطور؟
طلا میگه به خودم گفتم شاید بعد از اون مکالمهمون تو پنت فکر کردی دارو دسته خودتو داری مستقل شدی ناپدریت هم که مرد خوبی نبود دست بزن داشت پول مادرتو بالا کشیده بود آدم خیلی مهمی هم نبود میتونستی راحت بکشیش! طلا بعد از کمی کل کل کردن باهاش بهش میگه اصلا بریم سر اصل مطلب ملاقاتت با دکتر هوژان چطور بود؟ سامان چیزی نمیگه و به جاش از چنگیز نوشیدنی طلب میکنه طلا بهش میگه نمیخوای چیزی درباره جلسه بگی؟ بعد از کمی حرف زدن از اونجا بلند میشه و بهش میگه اون کتابی که همراه با الماس برداشتی واسه تو زیادی جیزه ردش نکنی خاکستر میشی! خواستم اینجارو آتیش بزنم دیدم خیلی غیر متمدنانه است به خاطر همین به جاش یه کار دیگه کردم تا بدونی هوژان لقمه منه نه تو! و کاریو فقط بکنی که من ازت میخوام و به حالت تمسخر بهش میگه نه یه ویلگول کم و نه یه ویلگول زیاد! و از اونجا میره که سامان حسابی عصبانی میشه و تمام ظرف و ظروف روی میزو رو زمین میریزه….
نظر شما