خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی وحشی yabani + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی سینمای ترکیه است که اخیرا شروع به پخش کرده است. این سریال ترکی از یک فیلمنامه درام بهره میبرد. فیلمنامهای که حاصل قلم هیلال یلدیز (Hilal Yildiz)، سراپ گازل (Serap Gazel)، نازلی سونلو (Nazli Sunlu) و چیسم کاتیلماز (Çisem Katilmaz) به همراهی ملک سون (Melek Seven) است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ هالیت اوزگور ساری (Halit Özgür Sarı) در نقش یامان سویسالان (Yaman Soysalan)، سیما بارلاس (Simay Barlas) در نقش رویا (Rüya)، دولونای سویسرت (Dolunay Soysert) در نقش نسلیهان سویسالان (Neslihan Soysalan)، عثمان آلکاش (Osman Alkaş) در نقش اِشرف علی سویسالان (Eşref Ali Soysalan)، یوردائر اوکور (Yurdaer Okur) در نقش سرخان سویسالان (Serhan Soysalan)، برتان اصلانی (Bertan Asllani) در نقش آلاز سویسالان (Alaz Soysalan)، سرای اوزکان (Seray Özkan) در نقش کاگلا سویسالان (Çağla Soysalan)، آلینا آل (Aleyna Al) در نقش ایس سویسالان (Ece Soysalan)، روژبین اردن (Rojbin Erden) بازیگر نقش عاصی در سریال وحشی (Asi)، سزر آریچای (Sezer Arıçay) در نقش جسور (Cesur)، رامز ملاموسا (Ramiz Mullamusa) در نقش عمت (Umut)، شبنم حسنیصوفی (Şebnem Hassanisoughi) در نقش شبنم سوالپ (Şebnem Sualp)، سلیم جان یالچین (Selim Can Yalçın) در نقش ایلکر سوالپ (İlker Sualp)، بارتو دیلمن (Bartu Dilmen) در نقش روزگار (Rüzgar)، تایانچ آییدین (Tayanç Ayaydın) در نقش گون آیدین (Güven Aydın)، آشکین شینول (Aşkın Şenol) در نقش سلیم (Salim)، ایشیگل اونسال (Ayşegül Ünsal) در نقش فریده (Feride)، گورآی گورکم (Güray Görkem) از بازیگران سریال وحشی در نقش عثمان (Osman)، بیرگول اولوسوی (gül Ulusoy) در نقش یارداگل (Yurdagül).
برای پخش آنلاین این سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی وحشی
یامان که متوجه شد آنها چیزی ازش دارن مخفی میکنند رویا را تعقیب میکنه و میبینه از دور که رویا با چالا و آلاز قرار گذاشته و دارند درباره موضوعی صحبت میکنند یامان به رویا زنگ میزنه و بهش میگه که میخواد باهاش کمی حرف بزنه اما رویا به دروغ بهش میگه حوصله ندارم میخوام استراحت کنم بخوابم باشه واسه یه وقت دیگه یامان به هم میریزه و از اونجا میره. آلاز نامه فریده را به رویا نشون میده و بهش میگه که بخونه رویا به هم ریخته که اونا ازش میپرسن نمیخوای چیزی بگی؟ کاری کنی؟ رویا میگه میدونستم به خاطر همینه چند وقته دارم از یامان فرار میکنم برین به پلیس بگین و این عذاب وجدانو واسم تموم کنین چون دیگه خسته شدم آلاز میگه ببخشید ولی دیگه نمیتونم ساکت بمونم باید یامان بدونه و به حق و حقوقش برسه رویا تایید میکنه و میگه ولی مامان من تنها نبوده یه همدست هم داشته اونم باید معرفی کنین. آلاز میگه اون کیه؟
رویا بهش میگه پدرتون سرهان آنها جا میخورند و بهش میگن که تو داری چی میگی؟ رویا میگه مامانم با سرهان این کارو انجام داده آلاز عصبانی میشه و حسابی به هم میریزه و بهشون میگه حتماً این موضوعو میگم اونم باید دیگه بیفته تو زندان خسته شدم از گندکاریاش! چالا بهش میگه اون تقاص کارشو پس داده نمیبینین دیگه نمیتونه راه بره! دیگه واسه همیشه زمین گیر شده میخواین بندازینش زندان که چی بشه؟ و سعی میکنه جلوی آلازو بگیره که اصلاً به پلیس چیزی نگه آلاز با چالا با عصبانیت به سمت بیمارستان میرن وقتی میرسن تو اتاق پدرشون، او با دیدنشون خوشحال میشه و تعارف میکنه که بیان داخل سرهان بهشون میگه خوشحالم که میبینمتون بچهها. آلاز میگه ولی ما اصلاً خوشحال نیستیم باعث تاسف داشتن همچین پدری! او بهش میگه مگه چی شده؟ چیکار کردم که اینجوری میگی؟ آلاز قضیه رو واسش تعریف میکنه سرهان جا خورده و میخواد مخالفت کنه و بگه من با این موضوع ربطی ندارم اما آلاز باهاش دعوا میکنه و بهش میگه من از اینکه برادر یامان بودم خوشحال بودم شاید تو خوشت نیاد ولی تو همینم ازم گرفتی! و با چالا از اونجا میرن.
یامان با الیف قرار گذاشته و بهش میگه تو حق داشتی درست میگفتی آنها با همدیگه یه چیزیو دارن ازم مخفی میکنن. سپس میپرسه تو چیزی میدونی؟ الیف گریهاش میگیره اما به او چیزی نمیگه و سرجاش بلند میشه و میگه میفهمی ولی نه از من و از اونجا میره. هومن به رستوران بابا خلیل رفته و اونجا حسابی دمغه که دوباره نسلیهانو از دست داده و تو خوردن الکل زیادهروی میکنه بابا خلیل پیشش میره و سعی میکنه با حرفاش اونو آروم کنه وقتی میبینه زورش به هومن نمیرسه زنگ میزنه به یامان و خبر میده که حال پدرت خوب نیست بیا اینجا پیشش. یامان وقتی به اونجا میره با دیدن پدرش تو اون وضعیت ناراحت میشه و ازش میپرسه که داری چیکار میکنی با خودت؟ هومن با کلافگی بهش میگه که نسلیان منو ول کرد یامان اونو دلداری میده که هومن بهش میگه بهم گفت اگه ما با هم باشیم بقیه ناراحت میشن تو ناراحت میشی که من با نسلیهان ازدواج کنم؟
یامان میگه نه من اتفاق خوشحالم میشم هومن میگه خوب شدیم دو نفر سپس از خلیل هم میپرسه خلیل هم میگه منم خوشحال میشم هومن میگه خوبه شدیم سه نفر یر به یر شدیم او از میز کناری که یه زن و شوهر هم هستند میپرسه آنها هم میگن نه چرا باید ناراحت بشیم؟! هومن که تو حال خودش نیست به یامان میگه خب دیگه تعداد ما بیشتر شد بریم سراغ نسلیهان یامان ازش میخواد سر جاش کمی بشینه و آروم باشه. هومن میگه چه جوری آروم باشم اون مرتیکه دوباره داره برمیگرده تو اون خونه! یامان میگه شاید تقدیر ما اینه که به کسی که دوسش داریم نرسیم و همدیگرو بغل میکنن. سرهان روتخت دراز کشیده و پاهاشو تکون میده او یادش میاد که وقتی تو اتاق ریکاوری بود و به هوش اومده بود پرستاریو میبینه که به اونجا رفته و داره تلفنی حرف میزنه و میگه من چه جوری این همه پولو جور کنم؟ سرهان با شنیدن این حرف فکری به سرش میزنه و بهش پیشنهاد میده در ازای کمک کردنش پولی که میخوادو بهش بده اون پرستار قبول میکنه.
همان پرستار به اتاق سرهان میره و طبق گفته سرهان بهش میگه آمپولهای بیحسیو واستون آوردم اثرش از رو پاهاتون رفته سرهان تایید میکنه و میگه بزارش اینجا یکم پاهامو نرمش بدم بعد. نسلیهان به خونه برگشته که میبینه فریده نیست او هرچی به فریده زنگ میزنه میبینه جواب نمیده. خدمه اتاق فریده را چک میکنند و به نسلیهان میگن که وسیلههاشم جمع کرده کلاً رفته ا جا خورده و میگه آخه مگه میشه؟ بدون هیچ خبری همچین کاری نمیکرد هیچ وقت! و حسابی نگران فریده شده. آلاز به کلوپ تولگا رفته و شروع میکنه پشت سر هم الکل خوردن آسی پیشش میره و بهش میگه چی شده؟ چرا از صبح هرچی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟ حساب نگرانت شده بودم و استرس بهم وارد شد چی شده برای پدرت اتفاقی افتاده؟
الاز میگه واسه اون هیچ اتفاقی نمیوفته نه برای اون نه برای من بالاخره پسر اون آدمم دیگه آسی جا خورده از حرف زدنش و میگه داری زیاده روی میکنی دیگه و نوشیدنیو از دستش میگیره سپس بهش میگه منو نگاه کن بگو چی شده! آلاز میگه هیچی چیزی نشده آلاز قدیم برگشته دلت واسش تنگ نشده بود؟ به نظرم تو هم ازم فاصله بگیر خودتو نجات بده من به درد تو نمیخورم آسی بهش میگه نه من نمیتونم حالا چیکار کنیم؟ آلاز میگه کاری میکنم که بتونی راحتتر منو بزاری و بری او جلوی آسی میره دختری را میبوسه آسی از کارش حسابی شوکه میشه و تو سرش شیشه ای را میشکنه و میره....
نظر شما