خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۰ + لینک دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۱۰

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دهم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را که در روز ۱۷ دی منتشر شده است آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۰ + لینک دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۱۰
صفحه اقتصاد -

سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ،  حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت دهم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه سریال قهوه پدری قسمت دهم

سیمین و جهان فورا از کافه میان بیرون و به آقا ایرج اخطار میدن که دیگه آدرس نده چون نمی تونن سرویس بدن به مشتری، آقا ایرج ناراحت میشه و با خبرنگار میگه داره بهم توهین میشه من دیگه مصاحبه نمیکنم و از خودشون بپرسید، بعد به حالت قهر محل رو ترکت می کنه. جهان به گزارشگر میگه اگه میشه تیکه آدرس رو از گزارش در بیارید، خانم خبرنگار میگه پخش زنده رو چطور من در بیارم تازه بخش بازرگانی حتما ازتون هزینه جدا میگیره.

بهار با حرص به میخچالچی میگه مگه نگفتی اینا ورشکسته میشن پس چی شد؟ میخچالچی جواب میده اینا به چهار نفر پول دادن بریزن اینجا صبر کن ببین تا فردا چی سرشون میاد، همون موقع همکارها گوشی موبایلشون رو میارن که دارن مصاحبه خانم سامان و همسرشون رو نشون میدن. بهار و همکارها مصاحبه رو تماشا می کنند و می بینن که جهانگیر بخاطر همسرش اسم قهوه رو میذاره قهوه سیمین. بهار بخاطر این مورد حسابی عصبانی میشه، میخچالچی میگه حالا قضیه بچه که کنسل نمیشه؟ بهار میگه قضیه مادر بچه هم داره کنسل میشه چه برسه به بچه. 

مجید از ناصر تونل میپرسه اوضاع چطور پیش میره، ناصر بهشون میگه خوبه فقط سه متر جلوتر باید تونل بزنن، اون میگه خوبه پس همه چیز تحت کنترله، پاشید بکنید پسرها.

سیمین در حال ریختن قهوه تو فنجون ها برای مشتریا به جهان میگه این قضایا هر چی که داشت به من ثابت کرد که شما هنوز عاشق منی، و قهوه سیمین رو یادآوریمی کنه. جهانگیر میگه من همه وجودم برای شماست یه قهوه که چیزی نیست. سیمین میگه من دنبال اسم و این چیزها نیستم ، یکدفعه ملیسا میاد و میگه سیمین جون مشتریا هفت تا ۷ تا از قهوه های آقا جهان رو سفارش دادن. سیمین با حرص میگه کاش شنیده بودی که اسم قهوه ها قهوه سیمینه، بعد به جهان میگه ببخشید من نخواستم حرف شما دو تا بشه.

شاگرد ایرج میاد و میگه آقا جهان جلوی در یه نفر با شما کار دارن، شرخر میاد تو و میگه آقا جهانِ قهوه چی تو آسمون دنبالت بودم تو تلویزیون پیدات کردم گفتی از دستم فرار کردی راحت شدی. جهان میگه خدا شاهده تو خونه ما همش ذکر خیر شماست. شرخر میگه من عاشق اینجام کلی لیوان و فنجون هست یه بطری نیست که اونم میارم من امروز دست پر اومدم ، با آقا فریبرز اومدم، و اشاره میکنه که اسم قمه ام هست خیلی دلم میخواد باهاتون آشنا بشه.

ناهید خانم میرسه میگه من گفتم همیشه پول شرخر رو زود بدین خوردن نداره، جهان میگه من فقط دو روز مهلت می خوام می بینید که دارم کار می کنم پولتونو بدم، شرخر میگه فقط دو روز مهلت میدم وگرنه من می مونم و آقا فریبرز.

قهوه پدری

سیمین میره پایین میگه بیچاره جهان تو این نصفه روز به اندازه کل عمرش قهوه درست کرد اونوقت شما اینجا نشستید، اون میگه منم بیکار نبودم خاکها رو کیسه کردم مراقب آقا ناصر هم هستم افسردگی گرفته، سیمین میگه اشکال نداره ما حلقه هامون رو فروختیم ایشون رو آزاد کردیم حالا کلیه هامونو می‌فروشیم دامادشون می کنیم.

سیمین میگه باید یه آشنا پیدا کنیم وانت بیاره خاک ها رو ببریم بیرون از اینجا، بعد به مجید میگه وانت آقای فاضلی رو بگیره تا خاکها رو ببرن، مجید اولش قبول نمیکنه اما بعد بخاطر مادرش مجبور میشه اینکار رو بکنه. 

آقای فاضلی قبول نمیکنه میگه کمک نقدی تموم شد حالا غیر نقدی می خوای، من وانت به کسی نمیدم با اون وانت خاطره دارم، ملیسا میگه آخه چه خاطره ای داری از اون وانت؟ آقای فاضلی میگه همین دخترم رو میبینی ته اون وانت بدنیا اومد، ملیسا میگه نه من تو بیمارستان فوق لاکچری بدنیا اومدم. پدرش میگه نه دخترم بهتره با بعضی واقعیتها روبرو بشی، تو توی مسیر یه بیمارستانه فوق لاکچری بدنیا اومدی، مادر تو ته اون وانت بود که زایمان کرد و من با دمباریک بند نافت رو بریدم. ملیسا باورش نمیشه میگه اونجا حوله و آب گرم نبوده، پدرش میگه من مجبور شدم با آب فلاکس و لنگ تمیزت کنم. ملیسا میگه پدر اگه مجید وانت رو نمی‌خواست شما این راز هولناک رو نمی خواستید بگید. پدرش میگه چقدر وحشتناک شدی یه اتفاق ساده بود و خدا روشکر الان سالمی فقط صدات ایراددار شده. مجید میگه من قول میدم از وانت مراقبت می کنم ، آقای فاضلی میگه اون وانت خط قرمز منه و بعد از اتاق میره، ملیسا میگه مجید بشین من میرم برات سوئیچ وانت رو میارم.

خلاصه مجید وانت رو بدون اجازه آقای فاضلی میبره دم کافه و سیمین میگه پس ملیسا تو این لگن بدنیا اومده، مجید میگه مامان خواهش میکنم جلوش نگید چون قراره این اولین راز مشترک من و ملیسا باشه اما من رو سیاه شدم و شد اولین راز مشترک من و خانواده. 

جهان میگه چرا باید ایرج رو بیهوش کنیم ما که داریم خاک ها رو تو گونی قهوه میبریم، مجید میگه اونوقت نمیگه چرا گونی قهوه رو می‌برید بیرون عوض اینکه بیارید داخل؟

جهانگیر و سیمین یه دمنوش میبرن برای ایرج و مثلا دارن جبران میکنن ، ایرج میگه شما تا منو کچل نکنید ول نمیکنید دمنوش حال منو جا نمیاره، جهانگیر میگه حالا رفیق از این دمنوش بخور و کدورت ها برطرف بشه. جهان و سیمین کمی منتظر میشن تا ایرج از هوش بره. با بیهوش شدن ایرج سریع گونی خاکها رو تو وانت بار میکنن، جهانگیر میاد و به سیمین میگه من سوی چشمم کم شده اما ظاهرا وانت نیست، تازه متوجه میشن وانت دزدیده شده، با دوربین چک می کنن می بینن یکی سوار وانت شده و بردتش. سیمین میگه خیلی نامحسوس از ملیسا بپرس وانت بیمه سرقت داره یا نه؟ مجید بحث میکنه که اگه من اینو بگم فوری می فهمه یه اتفاقی افتاده.

دزد وانت یه جا نگه میداره، میخچالچی میاد بهش میگه من ازت خواستم اینا رو تحت نظر بگیری تو رفتی وانت دزدیدی؟ دزد میگه دیدم گونی دارن جابجا می کنن مجبور شدم بیارم ببینم داخل گونی ها چیه. میخچالچی میگه تو واقعا شعور نداشتی، دزد میگه مگه نمی خواستید راز قهوه رو بدونید اینم قهوه، میخچالچی میره سمت گونی ها و با چاقو یکی از کیسه ها رو میبره میبینه اینکه همش خاکه.

اون زنگ میزنه به جهان میگه ناصر تونل تو صندلی عقب وانت خوابش برده یه چیزی بندازید روش سردش نشه. مجید میگه زنگ میزنیم ناصر وانت رو پیدا میکنیم، سیمین میگه نه اتفاقا به فال نیک بگیریم که از شر ناصر هم خلاص شدیم.

میخچالچی به دزده میگه بشین پشت ماشین خودت رو گم و گور کن، یه دفعه ناصر بیدار میشه و میزنه به شیشه .

سیمین و جهان و مجید میان خونه پدر ملیسا، آقای فاضلی میگه چی شده اومدید اینجا الان همه خوابن ساعت ۱۱ و نیمه شما اومدید. مجید میگه ما راستش اومدیم موضوع مهمی رو با شما در میون بذاریم. آقای فاضلی میگه من میدونم شما برای وانت اومدید، من دیروز بهش گفتم این وانت برام یادگاریه. مجید میگه شما حتما این یادگاریه ارزشمند رو بیمه کردید؟ آقای فاضلی میگه نه مگه دیونه ام من اونو تو پارکینگ پشت گذاشتم خیلی هم امنه. ملیسا میگه حالا اصلا دزدیده بشه پلیس اعلام کرده ۸۰ درصد ماشین های سرقتی پیدا میشن. پدرش میگه چرا اصلا گیر دادید به وانت، ملیسا تو که میدونی وانت رو بدزدن من یه طرفم کج میشه سکته میکنم. من خانمم داشت فوت می کرد بهم گفت اون وانت برای من ارزشمنده ازش مراقبت کن.

جهان میگه با پنهان کاری نمیشه جلو رفت باید حقیقت رو گفت واقعیت اینه که، یکدفعه اون به جهان زنگ میزنه میگه ناصر با گوشی یکی زنگ زده میگه با وانت یه جا ولش کردن الان آدرس رو برات میفرستم، جهان میگه خوش خبر باشی.

آقای فاضلی میگه خب پنهان‌کاری چی بود بگید؟ جهان میگه بله درست میگید دیروقت ما باید بریم...

دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۱۰

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار