خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۹ + لینک دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۹
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت نهم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را که در روز ۱۰ دی منتشر شده است آورده ایم که خواهید خواند.
سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ، حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت نهم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت نهم
بهار و میخچالچی میان اتاق سیمین و ازش علت حضورش تو بانک رو می پرسن، بهش میگن از کافه مرخصی گرفتی؟ سیمین با تعجب میگه کافه مال خودمونه مرخصی برای چی؟ میخچالچی میگه آخه نه اینکه شما کمتر میایید بانک ریاست مدام نامه و فکس میفرسته که شما بخاطر مشغله جدیدی که دارید فرصت حضور تو بانک رو ندارید، سیمین میگه حالا اونها از کجا فهمیدن من مشغله دیگه ای دارم؟ میخچالچی میگه آدم فروش کم نیست، من الان تحت فشارم و همه مثل ما نیستن که، ما از موفقیت شما خوشحالیم اما بقیه اینطور نیستن که، سیمین میگه حالا برای پست معاونت کسی رو مدنظر دارید؟ میخچالچی میگه بله بهار جان. سیمین از بهار تست خوندن عدد اعشار میگیره بهار نمیتونه بخونه، سیمین میگه هر وقت ایشون تونستن عدد اعشاری بخونن بیان جای من.
سیمین میره کافه، بلاگری که قرار بود بیاد با خانم فرامرزی اومده، بقیه هم برای اینکه از کافه تعریف کنه نهایت تلاششون رو میکنن.
سعید و مجید هم داخل تونل مشغول کندن میشن، سعید به مجید میگه که ما باید به اندازه بدهی هامون از بانک برداریم ، مجید میگه اونجا اونهمه پوله دیشب تو خواب دیدم که برای همه اون پول برنامه ریزی کرده بودی، سعید هم میگه درسته تو توی خواب حرف نمیزنی اما دفتر خاطرات و آرزوها که داری، مجید میگه نگو که خوندیش، سعید تازه متوجه میشه چه حرفی زده.
سپیده و ملیسا همچنان سر سرویس نبردن برای بلاگر بحث می کنند و سیمین مجبور میشه خودش سینی کافه و لته و ... رو ببره.
خانم بلاگر از همه اونها تست میکنه و میگه خیلی طعم همشون بهتر شده اما یه ایراد بزرگ داره که کار خودتون نیست. خانم فرامرزی میگه من ضمانت میکنم که آقا جهانگیر اهل این کلک ها نیست. بلاگر میگه خانمشون چطور؟ خانم فرامرزی میگه از خانمشون شناختی ندارم نمیتونم خودمو مدیون شما بکنم. خانم بلاگر میگه این قهوه ها طعمشون برای من آشناست الان بهتون ثابت می کنم. بعد بلند میشه میره سمت پیشخوان و با اشاره به باریستا میگه این کیه؟ میگن این اومده اینجا رو تمیز کنه، ملیسا که دستشویی بوده میاد میگه یه دقیقه من نبودم همه چی لو رفت، بلاگر میگه ماه پشت ابر نمی مونه، با عذرخواهی از خانم فرامرزی باید بگم کار این کافه تموم شدست، من با تمام قدرتم جلو کارتون رو میگیرم، جهان با دعال چاق شده میرسه و میگه خانم ها مغدرت می خوام میشه یه قهوه هم من بدم خدمتتون. همه میرن پشت میز تا جهانگیر آماده ی درست کردن قهوه با ذغال مخصوصش بشه. جهان چند فنجون قهوه آماده میکنه و براشون میبره و بهشون میگه فرمول این قهوه از مادربزرگم به ارث رسیده و من باهمین قهوه تونستم دل سیمین جون رو ببرم. خانم بلاگر شروع به خوردن قهوه میکنه و میگه باورم نمیشه طعم بهشت میده انگار تمام طعمهای مورد علاقه ات رو ریختن تو فنجون مثل آبی که از چشمه سار برمیداری سبکه...
شب همه دور هم از کار جهانگیر تعریف می کنن و جهانگیر باز از خانم فرامرزی و برق چشماش میگه و سیمین رو ناراحت میکنه. سعید تکس خانم بلاگر رو می خونه که نوشته معجزه ای در یک فنجان قهوه که با آن به کودکی رفته.
جهانگیر میگه مهم اینه که از پیچ خانم فرامرزی عبور کردیم از این به بعد باید همه فکرمون رو بذاریم برای کندن تونل.
فردا که میرن کافه فوجی از جمعیت جلوی کافه ایستاده بودن که وارد کافه بشن. آقا ایرج هم مشغول نوشتن اسامی و نوبت دهی شده، مردم از اون سر کشور برای خوردن قهوه اومدن. سیمین و جهان میگن نمیتونن این همه مشتری رو سرویس بدن، اما ایرج میگه اگه بخوام مشتری ها رو دست بسر کنم درگیری پیش میاد، سیمین خیلی جدی میگه باید اونجا رو خلوت کنه.
سعید میاد داخل و میگه با جمعیتی که اون بیرونه و بابا مجبوره بمونه قهوه درست کنه کل کار تونل میفته گردن منو مجید، آقا ناصر و عمو اون هم که وجودشون فقط دلگرمیه، جهان میگه نگران نباش من یکی دوروزه به خواهرتون یاد میدم و میام کمکتون. مجید میگه سپیده ۲۰ سال وقت داشت یاد بگیره اما نگرفته، سپیده میگه من یاد نگرفتم چون احتیاج نداشتم.
میخچالچی و همسرش پیاده در حال اومدن به سمت بانک بودن و توی راه درباره برنده شدن مزایده صحبت می کنند می بینن که جلوی بانک شلوغه، میان نزدیک و متوجه میشن قضیه از چه قراره.
با باز شدن کافه کلی جمعیت وارد میشن و جهانگیر برای درست کردن قهوه دچار استرس میشه، اونقدر جمعیت زیاده و شلوغ که از ملیسا می خوان بره و با صدای بلند و کلفتش همه رو ساکت کنه.
ناصر تونل هم بین مشتری ها نشسته و از اختراع قهوه و ۶۰ درصد سهم کافه به خانم های مشتری میگه، سیمین میاد و میگه به خانمها برن تا سهم آقا ناصر رو بدن دستش.
جلو کافه خبرنگاری میاد و با آقا ایرج درباره قهوه و کافه می پرسن و مصاحبه از تلویزیون پخش میشه و آدرس کافه رو میگه و سیمین و جهان که تازه می خواستن به بلاگر بگن آدرس کافه رو از پستش برداره دچار یه چالش جدید میشن...
نظر شما