در قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید

در قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار
صفحه اقتصاد -

اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار  چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیه‌کنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و هر بار درگیر داستانی جدید می‌شود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفته‌اند.

قسمت ۳۰ سریال مهیار عیار از شبکه ۳

عقرب تو زندان ناله میکنه و آب میخواد نگهبان که اسمش مأیوسه میره بهش آب میده و عقرب با حرفاش سعی میکنه اونو تحت تأثیر بزاره تا به دردش بخوره. دختر داروغه که رفته به دیدن و عیادت حکیم. موقع رفتنش به شاهک میگه که اگه میشه کارگاه کیمیاگریو بهش نشون بده شاهک قبول میکنه و میربتش تا نشون بده. او بهش میگه همه وسایل اینجا مال حکیم بوده؟ شاهک میگه بیشترش ولی بعضی چیزاش قدیمی و داغون شده بوده که من خودم خریدم او بهش میگه چرا حکیم کیمیاگریو ول کرد؟ شاهک میگه اگه بخوام بگم باید کل چیزهایی که حکیم بهت یاد داده را بهتون بگم فقط در این حد بدونین که استادش باعث شد از کیمیاگری مادی بره تو کیمیاگری معنوی او ازش میپرسه منظورت همون عرفانه؟ همچین چیزی هست واقعا؟ شاهک میگه آره هست که تونسته یه راهزن بیابون را تبدیل کنه به عاشق مکتب و علم.

مهیار عیار رفته به خانه خاتون که دزددل میره پیش خاتون و بهش میگه مهمون دارین خانم مهیار بیک اومده خاتون میره پیش مهیار بیک. او باهاش حرف میزنه و میگه که میخوام کارگاهو دوباره راه بندازیم خاتون میگه من دیگه دل و دماغ ندارم حوصله این چیزارو ندارم مهیار سعی میکنه نظرشو عوض کنه اما موفق نمیشه و با دلخوری میره. سلطان خانم میره پیش مقصود و بهش میگه که دلآرا نگران حال برادرشه اگه خبری ازش داری بهش بگو و میره. بهبود رفته به یزد و با پرسجو شریک عبدالغنی را پیدا میکنه. او که حال نداره و روزهای آخر عمرشو میگذرونه با دیدن بهبود ازش میپرسه که چیکارم داری؟ او میگه من از اصفهان اومدم داروغه منو فرستاده تا درباره مهیار عیار اطلاعات بدست بیارم خیلی خطرناکه او میپرسه تو زندانه؟ بهبود میگه نه داره راست راست میگرده واسه خودش مغازه پینه دوزی پدرشو باز کرده اوجا میشینه.

ادعا میکنه که عوض شده و توبه کرده و کار خیر میکنه. او بهش میگه شنیده بودم تغییر کرده پس حقیقت داشته بهبود میگه توبه گرگ مرگه، اگه چیزی ازش میدونی بگو او شروع میکنه به تعریف که من شریک عبدالغنیم مهیار عیار را قرار بود دار بزنن ولی خواسته بود تا بهش اجازه بدن بره مادرشو ببینه و بیاد. عبدالغنی ضمانتشو کرد ولی مهیار دیر کرد تو برگشتش اونا هم به جای مهیار عبدالغنیو دار زدن و مهیار افتاد زندان. دم آخری از مهیار خواست تا مراقب پسرش باشه الان دیگه باید ۲۱ سالی داشته باشه بهبود میگه اسمش چیه؟ او با کمی فکر کردن میگه شاهک بهبود جا میخوره و با خوشحالی سریعا به طرف اصفهان برمیگرده تا این خبرو به کلانتر بده. روز افتتاح کارگاهه که مارچا میره پیش خاتون و میگه تو چرا هنوز آماده نیستی؟ خاتون میگه واسه چی؟ مارچا میگه افتتاح کارگاهه به منم شاهک پیغام رسوند که حکیم داره میره اونجا خاتون میگه حکیم ؟ حتما چیزی شده که حکیم رفته اونجا و به شمخال میگه برو سریع حاضرشو باید بریم.

وقتی به اونجا میرسن حکیم هم میرسه که خاتون میگه چرا زحمت کشیدین تا اینجا اومدین با این حالتون؟ حکیم میگه شنیدم مهیار اینجارو دوباره داره راه میندازه گفتم بیام خودم ببینم و بینتون حضور داشته باشم سپس حکیم ازش میخواد تا بره خودش اول چرخو به کار بندازه تا اینجوری بقیه هم از کنارش نون ببرن خونه شون. خاتون همین کارو میکنه و مهیار با لبخند نگاهش میکنه. عقرب که موفق شده مأیوس را گول بزنه بهش میگه من به حرفات خیلی فکر کردم شب میام دنبالت با هم بریم از اینجا پولی که گفتی را از زیر درخت دربیاریم بعد بریم گم و گور بشیم ۵۰-۵۰ باشه؟ او اول خودشو خوب نشون میده و میگه اینجوری منو گناهکار میدونن میمونم تابی گناهیم ثابت بشه! او میگه به این راحتیا نیست یهو دیدی رفتی بالا دار! شب میام منتظر باش عقرب خوشحال میشه. بهبود به اصفهان رسیده و میره به مقصود پدرش ماجرارو میگه که او حسابی از چیزی که دستگیرش شده خوشحال میشه و میگه این دفعه مهیار با مغز میاد پایین.

شب مأیوس میره دست و پای عقرب را باز کنه تا فرار کنن ولی وقتی مأیوس دست و پاشو باز میکنه عقرب با یه حرکت اونو بیهوش میکنه و از اونجا تنهایی فرار میکنه. موقع رفتنش میبینه که مهیار تو حیاط داره کشیک میده او میخواد قبل از رفتنش انتقامشو بگیره و خنجری میخواد پرت کنه سمتش که دختر داروغه از پنجره میبینتش و از قصد کلیدی پرت میکنه سمت مهیار تا به اون سمت برگرده و عقربو ببینه. مهیار با دیدن عقرب دنبالش میره و باهاش درگیر میشه سپس جلوی فرار کردنشو میگیره و دوباره به زندان میوفته. فردای آن روز شاهک فکر کرده موفق شده که آهنو تبدیل به طلا کنه و به حکیم گفته بیاد اونجا تا نتیجه رو ببینه او میگه بازم طلا نیست ولی زنگ قشنگیه همین الان تو نساجی و کارهای دیگه کاربرد داره به اندازه طلا میخرن ازت! شاهک پکر شده که در خانه را میزنن. وقتی درو باز میکنه میبینه که بهبود با کلانتره. کلانتر بهش میگه اومدم بابت نجات دخترم تشکر کنم و بگم به عنوان پیشکشی میخوام چیزیو بهت نشون بدم حاضرشو باید بیای باهام....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه