در قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۲۹ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
کلبعلی به خانه کلانتر میره و بهش میگه که به احتمال زیاد قاتل ضیاءقلی عقربه و پول هاشم دزدیده و رفته مهیار بیک سرنخ هایی پیدا کرده داروغه دستور داد تا بیام بگم دروازه های شهرو ببندی و به نگهبان ها بسپاری پیداش کنن چون امکان داره هرلحظه از شهر خارج بشه کلانتر میگه مهیار برگشته؟ او تأیید میکنه و میگه من دیگه باید برگردم و میره. مقصود میره سراغ پسرش و اونو از خواب بیدار میکنه و میگه باید عقربو پیدا کنی فهمیدن کار عقرب بوده اون گیر بیوفته دهن باز میکنه مارو هم لو میده برو پیداش کن قبل از اینکه آدم های مهیار پیداش کنن بکشش! او میگه من که نمیتونم بکشمش زورم بهش نمیرسه! کلانتر میگه خاک تو سرت! تو پیداش کن بهم بگو بسپارش به خودم و با عصبانیت میره. مهیار به زندان پیش خاتون میره خاتون بهش میگه خیلی منتظر موندم خبری شد؟ او میگه نه هنوز عقرب پیدا نشده ولی بالاخره پیداش میکنم حتی اگه زیر سنگ رفته باشه!
خاتون میگه من اگه کشته بشم دیگه اون موقع چه فایده داره؟ مهیار میگه اگه تا فرداشب عقرب را گیر ننداختم میام اینجا میبرمت خاتون میگه یعنی فرار کنم؟ این یعنی قاتل من بودم! نه من فرار نمیکنم آبروی پدرمو نمیبرم، مهیار میگه میام دنبالت میبرمت یه جایی که کسی دستش بهمون نرسه آماده باش و میره. مهیار با بچه های کارگاه حرف میزنه و اونارو تو سطح شهر پخش میکنه تا عقربو پیدا کنن آنها میگن از کجا معلوم هنوز تو اصفهانه؟ مهیار میگه دروازه های شهر نگهبان داره ریسک نمیکنه حتما همیناست تا آبها از آسیاب بیوفته بعد تو یه فرصت بره از اینجا. همه سطح شهر پراکنده میشن و بهبود اونارو زیر نظر داره تا ببینه عقربو پیدا میکنن یا نه.
حسن پسر بچه ای که هرروز برای عقرب کله پاچه میخرید میره پیش یکی از آدم های مهیار و بهش میگه من چیزی میدونم شاید به دردتون بخوره او میبرتش پیش مهیار و حسن بهش میگه من عقربو خوب میشناسم اون عاشق کله پاچه ست نمیشه روزی کله پاچه نخوره هرروز باید بخوره من هرروز میرفتم واسش میخریدم مهیار خوشحال میشه و میگه آفرین کمک بزرگی کردی سپس به همه میگه برین تمام کله پاچه فروشی های شهرو زیر نظر داشته باشین اگه دیدینش باهاش درگیر نشین فقط بفهمین کجا میره بعد بیاین به خودم بگین! آنها پخش میشن تو همه کله پاچه فروشی ها. عقرب فردای آن روز اول وقت میره کله پاچه بخره که میشنوه اونجا دونفر دارن درباره قاتل ضیاء قلی حرف میزنن که میگه انگاری قاتلش عاشق کله پاچه ست مهیار تمام افرادشو جمع کرده و ازشون خواسته تمام کله پاچه پزیارو زیر نظر داشته باشن یه عقربم رو گردنش خالکوبی داره!
عقرب که حرفاشونو شنیده با سال دور گردنش خالکوبیو پنهان میکنه سپس از اونجا میره. حسن پسر بچه ای که از عقرب دل پری داره اونجا کشیک میداده که عقربو میبینه و تعقیبش میکنه. او تا یه جایی میره ولی از یه جا به بعد گمش میکنه و نمیتونه پیداش کنه او سریعا میره پیش مهیار و بخش میگه که دیدمش خودم با چشمای خودم دیدمش ولی تا یه جایی تونستم دنبالش برم بهد یهو گمش کردم٬ مهیار بیک میگه بیا بری بهم نشون بده. سپس جایی که دیگه عقرب ناپدید شده بود را بررسی میکنن و به افرادش میگه حواستون به اینجا باشه همه جارو بگردین همینجاست باید گیرش بندازیم فقط زنده میخوایمش نه مرده! همگی یکی یکی در خونه هارو میزنن تا ببینن تو کدومشون عقرب هستش که بی فایده ست. شب شده و مهیار تو محله در حال حرکته تا شاید ردی چیزی پیدا کنه و اگه عقرب شبانه خواست فرار کنه بتونه جلوشو بگیره. جونور پیدا میشه و سر تیرش یکی از دستمال های مخصوص خودشو زده و به در خانه ای شلیک میکنه که مخیار جا میخوره و وقتی برمیگرده میبینه جونور رفته.
موقع رفتنش صدایی از داخل اون خونه میشنوه که میبینه صدای عقربه مهیار لبخند میزنه و میفهمه که جونور میخواسته بهش خونه عقربو نشون بده. او میره با نگهبان های شهر به اونجا میان و در میزنن. عقرب وقتی درو باز میکنه و نگهبان هارو میبینه سریع درو میبنده که مهیار به نگهبان ها میگه شلیک نکنین به زنده اش احتیاج داریم! سپس اونو گیر میندازن عقرب از مهیار میخواد خودش بیاد جلو باهم بجنگن که مهیار میره و باعث میشه همونجا عقرب اعتراف کنه که خاتونو کشته سپس دستگیرش میکنن. فردای آن روز مهیار میره پیش خاتون و بهش میگه آزاد شدین خاتون عقرب هم اعتراف کرد هم گرفتیمش خاتون خوشحال میشه و کسانی که اومدن دنبالش بغلش میکنن. بهبود خبرو به مقصود میده که او استرس میگیره و میگه اگه دهن باز کنه باید کاسه گدایی بگیریم دستمون! فردی به اسم صادق قلی رفته پیش مقصود و ازش میخواد تا در ازای دادن پول کاری کنه او پیش آقاسی باشی کار کنه مقصود بعد از گرفتن سنگی گرانبها میگه بهتون خبر میدم کی بیاین. مقصود بهبود را فرستاده تا بره یزد که ببینه عبدالغنی بیک کی بوده و ارتباطش با مهیار چی بوده و چرا مرده!...
نظر شما