خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال سوجان

سوجان میبینه رعنا رو زمین افتاده و داره گریه میکنه و داد میزنه سوجان میره پیشش و میگه چیشده؟ او میگه مادر حوا! سوجان میترسه و اونو از روی زمین بلند میکنه و سریع میره سمت مادرش و وقتی میبینه از درد دستش به خودش میپیچه سریع میره سراغ سهراب و ازش کمک میخواد تا مادرشو ببرن شهر پیش دکتر. وقتی دکتر اونو معاینه میکنه سوجان با دکتر حرف میزنه و میگه چیشده؟ دکتر میگه من به پدرتم اون موقع گفتم باید بره دکترهای تهران معاینه کنن شاید راهی بود ولی وقتی درد به این زیادی میاد سراغش یعنی اوضاع خیلی خرابه و شانس زیادی نداره! سوجان از تو خالی میشه و میگه چی؟ سپس میره بیرون که غلام ازش میپرسه چی گفت؟ زنده میمونه؟ سهراب بهش میگه آخه این چه حرفیه الان میزنی؟ سوجان تأیید میکنه و میره بیرون. او تو تنهای گریه میکنه و خودشو خالی میکنه.

اسفندیار رفته به پیش حوا و حالشو میپرسه و بهش میگه همه ی مارو ترسوندی خانم! حوا معذرت میخواد و میگه نمیدونم چرا اینجوری شد یهو سوجان میره تو اتاق پیششون و مادرشو می بوسد و بهش روحیه میده. قربان به دستور حشمت خان رفته پیشش و حشمت خان به مباشرش میگه بفرمایید اینم جوون کاری و درستکارمون بهش مژده را بده که با حال خوب بره به کاراش برسه مباشر حشمت به قربان برگه ای میده و میگه این برگه کمیته پزشکیته کافیه ببری اداره تا معافیتو رد کنن قربان حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه حشمت ازش میخواد بره به کاراش برسه دیگه. ثریا رفته پیش طلا و بهش میگه میخوام درباره موضوع مهمی باهات حرف بزنم او میگه خوب میشنوم. درباره چی هست حالا؟ ثریا میگه حال خوبت نمیدونی چقد ذوق مرگم واسه این لبخند و دگرگونیه حالت! طلا میگه چی میگی؟ ثریا میگه من دارم میبینم که چقدر حالت خوبه با اون پسر تا قبل از اون اینجوری نبودی! ولی الان برقو تو چشمات میبینم حال دلتو دارم میبینم خنده های از ته دلتو میبینم!

تو دلت باهاشه!  طلا میگه ثریا من ۱۰ سال ازش بزرگ‌ترم! ثریا میگه خوب باشه چه اهمیتی داره؟ تو امشب برو خونه طناز بمون من باهاش حرف میزنم طلا قبول میکنه. ثریا میره پیش پدرش و باهاش در این باره صحبت میکنه و میگه که بابا من طلارو خیلی وقت بود اینجوری ندیده بودم طلایی که اون همه خواستگار و خواهانو رد  کرد الان داره میخنده الان داره از ته دل میخنده و حالش خوب شده! حشمت خان میگه با اومدن این سرباز انقدر تغییر کرده؟ ثریا تأیید میکنه و میگه که طلا عاشق شده نمیدونم چجوری ولی این پسر چیزی داره که طلا جذبش شده و باهاش درباره این مسئله صحبت میکنه حشمت خان میگه برو باهاشون حرف بزن و بله جفتشونو بگیر واسم بیار اونوقت زندگیشونو تضمین میکنم! قربان با طلا و طناز رفتن به رستوران. اونجا هنوز غذاشو قربان نخورده که طلا ازش میخواد برگرده خونه دیگه و میگه من حوصله راه طولانیو ندارم خسته ام میرم خونه پیش طناز تو برگرد قربان قبول میکنه و میخواد بره که طناز میگه بشین حالا غذاتو بخور دسر بخور بعد برو قربان میگه نه خانم من تاحالا دسر نخوردم اگه بخورم احتمال داره کلا معده ام بریزه بهم بهتره برم و میره.

طناز به طلا میگه تو چته؟ مثل مهمونا میاریش مثل امربرها میگه بدون غذا خوردن بره! طلا میگه استرس دارم قراره ثریا باهاش حرف بزنه، طناز از حالی که داره تعریف میکنه و در آخر میگه که تو دختر عاشق شدی متوجهی؟ طلا بهش فقط نگاه میکنه. ثریا به قربان تو خونه میگه به نظرت من خوشبختم؟ او میگه خوب خانم با این همه برو و بیا و مال و اموال از بیرون آره از داخل نمیدونم ثریا میخنده و میگه از بیرون آره. مسبب اون تصادف منم، من بودم پشت رول که تصادف کردیم و طلا فلج شد بهت نگفته بود؟ تا اون موقع طلا اصلا یه لحظه هم خنده از روی لباس نمیرفت اما بعد از فلج شدنش دیگه خنده هاشو ندیدم اگه هم دیدن الکی بوده تظاهر بوده از ته دل نبوده! قربان میگه ولی من دیدم خانم، ثریا میگه حرف منم همینه که با تو از ته دل میخنده با تو حالش خوبه طلایی که همیشه دست رد به سینه همه میزده با تو میخنده از ته دل سپس ازش میخواد تا باهمدیگه ازدواج کنن قربان میگه ولی من عید با دخترعموم عقد کردم!

ثریا با عصبانیت میگه چی؟ و شروع میکنه به تهدید کردنش که با اینکه زن داشته چرا به خواهرش نزدیک شده بوده! او تهدیدش میکنه که قربان ناچارا میگه منم دلم پیششون گیره ثریا آروم میشه و بهش میگه دختر عموتو طلاق میدی! قربان شوکه شده و نمیدونه چیکار کنه. تو روستا صبح رعنا به سوجان میگه هرچقدر مادرحوا را صدا کردم بیدار نشد! سوجان استرس میگیره و میره پیش مادرش که میبینه علائم حیاتی نداره او میره پیش مادر جون و با گریه بهش میگه که مادرحوا تکون نمیخوره مادرجون میره اونجا و میبینه تموم کرده وقتی بیرون از اتاق میاد خبر فوتشو میده....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار