خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی زغال اخته

در این مطلب شما شاهد قسمت ۱۱۳ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.

خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی زغال اخته
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. 

در قسمت ۱۱۳ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟‌ 

ارطغرل به مهری زنگ میزنه تا حاضر بشه که نزدیکه خونه آذرخش مهری قبول میکنه که بعد از قطع تماس آذرخش میگه زنگ بزن بهشون که دعوتشون کنم بیان بالا یه چای بخورن حداقل اینجوری زشته مهری قبول میکنه. ارطغرل به اونجا میاد و آذرخش ازش پذیرایی میکنه و چای میاره. ارطغرل درباره بچه ها باهم حرف میزنن که باهم دوست شدن و از این بابت خوشحالن. اونجا چشمش به یه تابلو روی دیوار میوفته و میگه اثر مهمت عاصفه؟ آذرخش میگه ای کاش! کار یکی از شاگردان بود از آثار مهمت عاصف کشیده واسم خانواده عبداله خان تو رستوران هستن و با اومدن عبداله خان و پنبه بهشون سالگرد ازدواجشونو تبریک میگن آنها خوشحال میشن. همگی نشستن سر میز که شعله یواشکی از پشت شیشه اونارو میبینه و با خودش میگه این مرتیکه خجالتم نمیکشه به من میگه دوست دارم بعد از اینور جشن میگیره واسه زنش و با کلافگی و عصبانیت از اونجا میره.

بعد از گذشت چند دقیقه عامر با یه زن به اونجا میاد که همگی شوکه میشن دوعا و سولماز بهم میریزن که دوعا از جاش بلند میشه و میگه ما بریم دیگه مامان سولماز سر راه میرسونیم فاتح میگه باشه عزیزم نیلای میگه کجا؟ هنوز حتی کیک نخوردیم! دوعا میگه ممنون دیگه بریم بهتره و از اونجا میرن. بعد از تموم شدن دورهمیشون عامر و غنچه سوار ماشین میشن که عامر ازش تشکر میکنه که همراهش اومده بود غنچه میگه این چه حرفیه تو رفیقمی هروقت هرکاری ازم بربیاد انجام میدم واست ولی فکر نمیکنی کار اشتباهی کردی؟ همه خیلی ازت دلخور شدن! عامر میگه عیب نداره ازم دلخور بشن خیلی بهتره و میرن. دوعا تو اتاقش عصبی و بهم ریخته ست که فاتح میره پیشش و آرومش میکنه و ازش میخواد تا تو یه اتاق باهم بخوابن اما دوعا میگه نه من نمیتونم الان آمادگیشو ندارم فاتح ابراز دل تنگی میکنه اما وقتی میبینه دوعا نمیتونه در آخر میگه باشه و از اونجا میره.

پنبه و عبداله خان باهمدیگه تو اتاقشان درباره عامر حرف میزنن و عبداله خان میگه واقعا شوکه ام کرد امشب از اون بعیده این کارها حتما به مشکلی هست این وسط پنبه میگه نه عزیزم چشمش به یه زن خوشگل افتاده فیلش یاد هندوستان کرده. شعله به خانه روزگار رفته و روزگار میگه چیشده اومدی اینجا؟ از اینورا! شعله میگه هیچی داشتم از اینجا رد میشدم گفتم بیام یه سر بزنم بعد برم سپس بهش میگه روزگار نظرت چیه ازدواج کنیم؟ روزگار جا میخوره و میگه واقعا؟ شعله میگه آره ما این همه وقت باهم بودیم هی بهم زدیم هی دوباره بهم رسیدیم انگاری سرنوشتمون باهم یکیه روزگار میگه من که راضیم تو چی؟ مشکلی نداری؟ شعله میگه نه پس فرداشب بیا منو از مامانم خواستگاری کن. فردای آن روز شعله و سولماز سر میز صبحانه بهم بگه میگن واقعا نمیفهمم چجوری میتونه همچین کاری کنه؟

هنوز جدا نشدن دست زنرو گرفته آورده جلوی ما! سولماز میگه نگیم به آذرخش بهتره اما شعله میگه نه باید بگیم باید بدونه بهتره سپس به سولماز میگه که امشب روزگار میاد واسه خواستگاری سولماز دوباره جا میخوره و میگه شماها چتونه؟ نوبتیه؟ با اومدن آذرخش واسش تعریف میکنن که او میگه امیدوارم خوشبخت بشن چی بگم والا. نورسما به محل کارش میره که صاحب کارش بهش میگه ما دیگه نمیتونیم باهم همکاری کنیم و حقوق اون روزهاشو بهش میدن نورسما جا خورده و میگه یعنی چی؟ کارمو خوب انجام ندادم؟ او میگه نه خواهش یه نفر که نمیتونم نادیده بگیرم نورسما میفهمه کار پدرشه و با عصبانیت میره سمت شرکت. دوعا و آذرخش برای هواخوری به ساحل رفتن که اونجا باهم کمی درد و دل میکنن.

سولماز به پنبه زنگ میزنه و اونارو هم شب دعوت میکنه پنبه خوشحال میشه حسابی. شعله به شرکت میره و قبل از رفتن پیش امید میره سراغ عبداله خان و بهش میگه که شب مراسم خواستگاریشه و دعوتش میکنه شخصا سپس میره به اتاق امید که عبداله تو خودش میره. برای عامر درخواست طلاق میاد که عامر ناراحت میشه و میگه خوشبخت بشی بدون من عشقم. نورسما با عصبانیت میره به اتاق پدرش و باهاش دعوا میکنه که چرا انقدر تو زندگی او و شوهرش دخالت میکنن دارن باعث سردی و ناراحتی بین اونا میشن سپس ازش میخواد دیگه دخالت نکنن و میخواد بره که عبداله خان میگه من هنوز حرفم تموم نشده نورسما میگه ولی من حرفم تموم شده و از اونجا میره پیش امید.

امید متوجه میشه او حسابی حالش بده و گریه کرده که نورسما میگه دعوا کرده و میگه دیگه لازم نیست اینجا کار کنی بریم امید از خداخواسته از شرکت میزنه بیرون. شب مراسم شعله و روزگار شروع شده  و روزگار خواستگاری میکنه شعله رو از سولماز او قبول میکنه که عبداله خان به عنوان بزرگ جمع میره تا ربان حلقه هارو ببرد اما قیچی نمیبره که شعله به عبداله خان میگه یه چیزی بگو دیگه! عبداله خان رو به پنبه صداش میزنه که پنبه با تعجب نگاهش میکنه.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه