خلاصه داستان قسمت ۳۲۳ سریال ترکی خواهران و برادران

در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۲۳ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۳۲۳ سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.

در قسمت ۳۲۳ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟‌ 

شنگول و فاطما تو آشپزخانه کلوب کنار هم وایسادن و آکیف با یامان شروع مسابقه را اعلام میکنن و همگی شروع میکنن به آشپزی کردن، فاطما تو یه فرصت مناسب ادویه ای تو غذای شنگول میریزه سپس آکیف اتمام مسابقه را اعلام میکنن. تو مدرسه عمر تو حیاط مدرسه به سوسن میگه واست سورپرایز دارم و ازش میخواد چشماشو ببنده سوسن قبول میکنه و وقتی چشماشو باز میکنه کیکی روبروی صورتش میبینه که به عمر میگه اما امروز که تولد من نیست عمر سوسن میگه میدونم اونقدر اسگل نیستم که روز تولدتو یادم بره سپس میگه امروز روزیه که تو به دلم نشستی سوسن میگه کی بود؟

تو مهمونی مدرسه؟ که نفر اول شدیم؟ عمر تایید میکنه که باهم میخندن و بهم میگن که چقدر همو دوست دارن. آکیف وکیلش اومده کلوب و آکیف بهش میگه چیشد؟ پیدا کردی سادورو؟ وکیل میگه نه آقا آکیف سادو مرده انگاری تو زندان کشتنش! آکیف جا میخوره و میگه این بیچاره مثل باد اومد مثل بادم از زندگیمون رفت. تو سالن ورزشی مدرسه مربی بچه هارو به دو گروه تقسیم میکنن و اوگلوجان به خاطر دوستی تولگا با الیف با تولگا چپ افتاده از طرفی لیدیا هم با سوسن اما در آخر گروه اوگولجان اینا برنده میشن. آکیف و یامان به همراه سوزان و ثریا غذاهای شرکت کننده هارو تست میکنن که با خوردن غذای شنگول میگن چرا این انقدر شوره؟

شنگول میگه من یخورده هم نمک نزدم شاید پنیرش شور بوده اما یامان و ثریا فاطما را انتخاب میکنن و آکیف میگه من یه فکری دارم که شنگول خانم دستیارش بشه اونا قبول میکنن و فاطما قبول میکنه و میگه بالاخره به یه نفر احتیاج دارم واسه کارهای پیش پا افتاده و پوزخند میزنه که شنگول حرص میخوره و میگه بازم از دستش خلاص نشدم. تو مدرسه بچه ها نشستن که یاسمین با دیدن مادرش شوال میگه تو چرا اومدی اینجا؟ مگه نباید پیش داداشم میموندی؟ نکنه اتفاقی افتاده؟ شوال میگه نه بابا، همون موقع صرب میاد که یاسمین با دیدنش خوشحال میشه و میگه مرخص شدی؟ چرا به من چیزی نگفتین؟

شوال میگه چون مرخص نشده هنوز صرب میگه نمیخواستم این لحظه رو از دست بدم و بعد از چند دقیقه پلیس به اونجا میاد و همگی جا میخورن و عمر میگه چخبره؟ صرب میگه اومدن آسیه رو ببرن من اظهاراتمو ثبت کردم گفتم که آسیه به عمد منو هل داده پایین آسیه میگه ولی تو خودت افتادی چرا دروغ میگی؟ صرب میگه نه آسیه تو هلم دادی! عمر جلوشونو میگیره و میگه من نمیزارم خواهرمو ببرین میگم اون کاری نکرده! مامورین بالاخره آسیه را میبرن و عمر با شوال و صرب دعوا میکنه سپس به آکیف زنگ میزنه.

آکیف به نباهت داره میگه که سادو مرده انگاری عجله اومده مرده و به نباهت میگه گفتم که بدونی ولی به سوزان چیزی نگی! عمر به آکیف زنگ زده و ماجرارو میگه بهش نباهت به آکیف میگه شوال که نمیدونه سادو مرده برو تهدیدش کن تا رضایت بدن آکیف خوشحال میشه و با سوزان به طرف دادگستری راه میوفتن. آکیف وکیلشو با خودش برده اونجا و به داخل میرن تا برای جلسه دادگاه آماده بشن. آکیف صرب را سرزنش میکنه که چرا انقدر دروغ میگه و مخل آسایش این بچه ها شده صرب میگه تو چرا اومدی اینجا؟ فرشته نجات شدی؟ آکیف به شوال میگه واقعا بچه تو خوب تربیت نکردی!

سپس ازش میخواد باهم حرف بزنن آنها به گوشه ای میرن و آکیف میگه تو چرا گیر دادی به این بچه ها؟ خجالت نمیکشی با کوچیک تر از خودت در افتادی؟ شوال میگه چی میگی؟ پسرم ندیم بود جونشو از دست بده! آکیف تهدیدش میکنه که اگه بیخیال شکایت نشن به سادو یه زنگ میزنه تا بیاد اونجا و با اظهاراتی که میده خودشم بفرسته پیش آسیه. شوال میگه اون که تو زندانه! آکیف میگه بود ولی الان اومده بیرون تا آخر عمرش که اونجا نیست! کافیه یه زنگ بزنم شوال میگه باشه زنگ بزن آکیف جا میخوره و میگه زنگ میزنما! شوال میگه باشه زنگ بزن بیاد سپس آکیف گوشیشو برمیداره ولی نمیدونه باید چیکار کنه که شوال میگه البته یه لحظه وایسا اینم ببین سپس فیلمی که از تو تبلت آیلا برداشته بود را بهش نشون میده و آکیف شوکه میشه شوال میگه دیگه نمیتونی با سادو منو تهدید کنی!

اگه زنگ بزنی بیاد منم اون داخل این فیلمو نشون میدم و تورو هم میکشم اونجا پس برو به کلوبت برس و دخالت نکن. دادگاه شروع شده و به داخل میرن که آکیف با کلافگی و عصبانیت از اونجا بیرون میاد و سوار ماشینش میشه و با عصبانیت رو فرمون میزنه و میگه کسی حق نداره منو تهدید کنه میدونم باهات بکار کنم شوال! بعد از چند دقیقه عمر و وکیل بیرون میان که اونا ازش میپرسن چیشد؟ آزاد شد؟ عمر به اورهان میگه عمو میبرنش زندان همه شوکه و ناراحت میشن. آسیه میاد و از همشون خداحافظی میکنه و سپس سوار ماشین میشه و میره و تو تمام مسیر به خاطراتش با خانواده اش فکر میکنه و اشک میریزه از طرفی عمر و امل هم گریه میکنن.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه