یادداشت اختصاصی از حمید رضا حاجی اشرفی
با شعورترین بی شعور
بی شعور ! در میانسانی در پرتو تعالیم فرهنگ سترگ ایرانی و مردمان مسلمان، ناجی مشکلات خیلی ها شد و مادرش در اواخر عمرش این صفت را به او داد و رفت ؛ باشعور ترین بی شعور !
پدرش در مرکز شهر رستوران داشت که از ارثیه پدر بزرگ بود و مادرش چند سال دبیر آموزش و پرورش بود که بخاطر تنهایی همسرش در مدیریت رستوران با حجم کار بالا ،استعفا داد تا به او کمک کند .دو برادر و یک خواهر داشت ، سعید آخرین فرزند خانواده بود. خانواده ای پنج نفره و بسیار علاقمند به هم دیگر و البته با گرایش مذهبی. خانه آنها حیاط دار و بزرگ بود و درب ماشین رو داشت. به رستوران نزدیک بود .مادر زنی بسیار باهوش و با سواد و اهل حساب و کتاب و دقیق در تمام جنبه های کار و زندگی بود . با فکر حرف می زد و رفتار می کرد . خوش سخن و با همه مودب بود . تدارکات و کارهای مقدماتی تهیه و آماده کردن گوشت ، مرغ و سبزیجات و پاک کردن و شستن و بسته بندی آنها و سایر صیفی جات مورد نیاز و پاک کردن برنج و حبوبات و سایر کارهای پشتیبانی رستوران را با درایت مدیریت می کرد و در صندوق عقب پژو قدیمی و صندلی عقب ماشین همسرش می گذاشت و به رستوران می برد .
بدری خانم ؛ دختر عموی همسرش آقا عبدالله ،صاحب رستوران بود، بانویی آگاه و اجتماعی که بعلت سالها تعلیمات شغلی و مهارتی غیر مستقیم نزد عمویش که پدر همسرش بود ،همچون آقا عبدالله به تکنیک های کامل رستوران داری از مرحله سفارش،خرید تا چک کیفیت محصولات و انتخاب متبحرانه انواع مواد اولیه غذایی ، تا آماده سازی محصولات مصرفی رستوران با رعایت اصول بهداشتی ، پخت و نحوه رفتار صحیح با کارگران رستوران، رعایت نظافت و ایمنی محل کار را مسلط بود . دو نفر کارگر خانم به بدری خانم در آماده کردن مواد و اجناس مورد نیاز رستوران و جابجایی های اجناس در خانه کمک می کردند .
بدری خانم ستون محکم حامی همسرش آقا عبدالله بود، یار و یاور همسر و مادر و تعلیم دهنده مهربان برای سه فرزند . رستوران آنها بعلت اینکه در مرکز شهر بود ،ناهار بازار بسیار پر رونقی داشت و بعلت چند دهه قدمت و خوشنامی مشتریان داخل سالن و بیرون بر بسیار زیادی داشت . اگر حمایت های بدری خانم از آقا عبدالله نبود قطعا او در مدیریت رستوران شکست میخورد.
به تدریج که سه فرزند بزرگ و تحصیل کرده شدند ، مادر در تمام سالها با دقت مراحل درسی آنها را کنترل می کرد بطوریکه در مدرسه و دانشگاه همواره بهترین بودند .هر موقع بچه ها کار اشتباهی انجام میدادند ، بدری خانم با عصبانیت یا به شوخی با این تکه کلام صدا می کرد ؛ بی شعور ! و به سعید چون کوچکتر از همه بود می گفت ؛ بی شعورترین ! البته گاهی هم آقا عبدالله هم از صدا زده شدن به این صفت ، بی نصیب نبود !
سعید موقع دانشگاه از مادرش پرسید ، بی شعور یعنی چی : بیشعور ها از سماجت بر رفتار غلط خودشان اصرار دارند ،دیگران را آزار میدهند و علاوه بر اینکه برای دیگران مشکلات و گرفتاری ها درست می کنند در مقابل مشکلات همه آدمها بی تفاوت هستند و موج منفی در جامعه نشر می دهند. درماندگی و گرفتاری آدمهای دیگر برایشان هیچ وجدان دردی بوجود نمی آورد .عینهو سیب زمینی بی رگ هستند. ریشه انسانیت ندارند !
سعید پرسید ؛ چکار کنیم بی شعور نباشیم ؛ پاسخ ؛ راه بر عکس باید رفت : اول روی دانسته هات در مقابل دانسته های برتر دیگران اصرار نکن،از دیگران بیاموز و اگر از دستت بر میاد به درماندگان کمک کن، اگر بیشعوری سر راهت سبز شد ، با مرام انسانی سعی کن تا از خواب برخیزد و دیگر بی شعور نباشد.یاور دیگران باش.
پرسید ؛ چرا به من که کوچکتر از علی و مریم هستم، بی شعورترین می گی : گفت ؛ چون کوچکترین عزیز من هستی ،دوست دارم اینو بهت بگم ! اعتراض داری !؟
آقا عبدالله با درایت و مدیریت خودش و همسرش سه رستوران دیگر بالاهای شهر خرید و مدیریت آنها را به دو پسر و دامادشان دادند. در رستورانهای آنها همیشه غذا برای کسانی که پول نداشتند و می شناختندشان، رایگان بود . هر سه فرزند آقا عبدالله و بدری خانم ،بهمراه پدر و مادر تصمیم گرفتند یک رسم خاص برای خودشان انتخاب کنند و آن این بود ؛ هر روز تعدادی غذا برای خانواده های ضعیف و همسایگان سن بالا و تنها بفرستند و حامی مالی و رفاهی آنها در زمان نیازهای درمان و تهیه مواد غذایی تا آنجا که توانایی مالی دارند باشند .
سعید آنها را به درجه ای از آگاهی و مفهوم از زندگی رساند که : افزایش ثروت بدون معرفت و درک شرایط سخت دیگران و آبرو داران به مثابه حرص زدن مال دنیاست که آخرش هم آنچه زیاد بماند، نصیب صاحب مال نمی شوداما با بذل مازاد نیاز ،دعاهای دل های شاد، سرمایه ذخیره معنوی در نزد شعور کائنات می شود .
کارما واقعیت دارد. آری کسی که مادر مهربانش به شوخی و جدی گاهی سرش داد می کشید ؛ بی شعور ! در میانسانی در پرتو تعالیم فرهنگ سترگ ایرانی و مردمان مسلمان، ناجی مشکلات خیلی ها شد و مادرش در اواخر عمرش این صفت را به او داد و رفت ؛ باشعور ترین بی شعور !
نظر شما