خلاصه داستان سریال ازازیل قسمت ۱۳ + تیزر و دانلود سریال ازازیل قسمت آخر فصل اول

آخرین قسمت از فصل اول سریال ازازیل با کمی تاخیر امشب منتشر شد، خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ازازیل را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد می توانید مشاهده کنید.

خلاصه داستان سریال ازازیل قسمت ۱۳ + تیزر و دانلود سریال ازازیل قسمت آخر فصل اول
صفحه اقتصاد -

سریال ازازیل محصولی جدید در ژانر جنایی از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا می باشد، در این سریال بازیگرانی با بازی پیمان معادی، پری‌ناز ایزدیار، بابک حمیدیان، علی مصفا، گوهر خیر اندیش، بهرنگ علوی، محمد بحرانی، پاشا جمالی، مریم سعادت ، پیمان معادی و ... حضور دارند ، ازازیل به نویسندگی مسعود خاکباز و کارگردانی حسن فتحی و تهیه کنندگی حسن خدادادی از روز ۲۸ دی ۱۴۰۳ در روزهای جمعه هر هفته، ساعت ۰۰:۰۰ بامداد از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.

خلاصه قسمت آخر سریال ازازیل

پدرام میره جلوی در سیگار بکشه، رویا ازش می پرسه فندک داره بهش بده نخ لباسش رو بسوزونه و بعد میگه برفی قشنگیه و میره.

رویا تو خونه اش رو نشون میده رویا با پوشیه داخل خونه می چرخه و امیر بدون لباس وسط حال نشسته و با چنگال بزرگ پشتش رو زخمی می کنه.

شریفی میره اداره، سرایدار سابق که پدر پدرام بود تصویری رو شناسایی می کنه و بهش میگن می تونه بره اما کار داشت به شریفی زنگ بزنه. تصویر یه خانم بود.

شوکا میره بالا تخت مانی چون تشنه بود و نباید آب بخوره لبهاش رو باز گاز استریل نمناک میکنه. مانی از مرجان می پرسه، شوکا میگه حل شد، دستگیر شد حالا مفصله بعدا میگم. اما مانی متوجه میشه که داره دروغ میگه بعد از شوکا می خواد که به امیر بگه فردا بیاد ای سی یو یه پرستار به اسم نور بود ‌فکر کنم چشمش امیر رو گرفته. شوکا میگه یه خبر خوب امیر می خواد بیاد با ما زندگی کنه تازه اتاق تو رو هم می خواد. مانی میگه غلط کرده مگه فیلم هندی من حوصله خودمم ندارم، اتاقمم به هیچ کس نمیدم اون بیاد من میرم. شوکا میگه از وقتی فهمیده چه فداکاری در حقش کردی بیشتر دوستت داره. مانی میگه من نمی خوام اذیتت کنم اما وقتی ریرا رو از دست دادیم همه از هم دور شدیم من طعم تلخترین دور شدن ها رو چشیدم، ۱۴ سالم بود رفتیم با پدرم جنوب تا کارهای ساخت یه هتل رو انجام بده، پدرم مست کرد و افتاد بجونم ، اونقدر کتک خوردم یادمه شبونه فرار کردم دم ساحل، اون منو میزد چون موقع بدنیا اومدن من مادرم سر زا رفت منو مقصر میدونست و می‌گفت تو نحسی. اونموقع ها تنها جای امن دنیا پشت مهری بود. رفتم ساحل به آب خیره شدم صدای مادرم تو گوشم پیچید، بخاطر همین وقتی مرجان به زندگیم گند زد دوباره رفتم دم همون ساحل.

به خودم اومدم دیدم توی آبم، شنا بلد نبودم دست و پا میزدم و میرفتم پایین دیگه مطمئن شدم دارم می میرم تا اینکه مادرت منیر پیدام کرد، تا شبش که اومدم خونتون و چشمم به چشمای تو افتاد که اگه می خوام پدر بشم، دوست نداشتم شبیه پدری که داشتم باشم اگه مرجان و ماجراهاش برات نگفتم واسه این بود که نمی خواستم کلاف تلخترین روزهای زندگیم رو برات باز کنم. شوکا میگه مانی ما باید از همه اینها گذر کنیم. مانی میگه آدم وقتی عاشقه احساس شجاعت می کنه. شوکا میگه اینکه آدم بدونه یه نفر واقعا عاشقشه بهش احساس قدرت میده. مانی از شوکا خواهش می کنه بالششو براش از خونه بیاره و میگه چون می خوام حالا که قراره سرمو بذارم رو بالش تو آروم آروم بهش بگم شوکه نشه، این حرف مانی باعث میشه تو اوج گریه هر دوشون بخندن.

پدرام تو اتاق همسرش فاطمه تو بیمارستان خواب بود که پدرش بهش زنگ میزنه و بهش میگه یه اتفاقی افتاده.

شریفی آماده میشه بره خونه همون لحظه اسکویی میاد میگه جواب دی ان ای جسد سوخته زنی که تو کارخونه متروک بود رسید، بعد میگه حدستون درست بود که این جسد ربطی به مفقودین پرونده نداشت، بعد موبایل مانی رو هم ضمیمه پرونده می کنن عکسای گالری گوشیش رو تو دستگاه کپی میکنن که دو نفر از عکسها ارتباط مستقیم با پرونده داشتند. شریفی گالری رو باز میکنه داخلش کلی عکس دو نفره مانی با دخترهای جوون بوده.

ازازیل

امیر با پشت و صورت زخمی تو بالکن خونه رویا بود و از ترس و سرما می لرزید.

شریفی میره بیمارستان پیش شوکا، هوا بارونی میشه و رعد و برق میزنه. موبایل مانی رو به شوکا میده و ازش می پرسه شما واقعا کی هستید تو گذشته شما چی بوده که باید بدونم؟ شوکا با شریفی میره کافه بیمارستان تا صحبت کنند، برای شریفی تعریف میکنه از نیروهای بیرونی که وارد بدن افراد میشه، شریفی میگه من نگرانم که موجب رواج رمالی و فالگیری بشه، شوکا میگه درسته اما مهم اینه که تو این شهر یکی هست که داره از قدرتش استفاده خطرناک میکنه. شوکا رو پیج می کنند که بره بخش زنان، شریفی قبل خداحافظی میگه به کسی مشکلش شبیه پسر خونده شما باشه می تونید کمکش کنید؟ شوکا تعجب میکنه و میگه دارید با من شوخی می کنید؟ شریفی اما میگه کاملا جدیه حرفم.

شریفی با نازنین میرن بیرون و با هم صحبت می کنند ازش میپرسه چرا شیراز رو ول کردی اومدی؟ بهش میگه بخاطر تموم شدن تحصیلاتم و کار و ارکستر تو تهران موندگار شدم، نازنین میگه نمیخوای منو دعوت کنی خونتون؟ دوست دارم مامانتو ببینم. شریفی میگه چرا شرایط خونه کمی مطلوب بشه حتما. همون لحظه پدرش بهش زنگ میزنه و کار واجبی داشت.

گوشی امیر زنگ می خوره، رویا گوشی رو براش میاره شوکا بود. رویا با صدای عجیب به امیر میگه بهش بگه بیاد اینجا. امیر با حال بدش به شوکا آدرس میده میگه بیاد پیشش. شوکا ماشین رو زیر بلوک A پارک میکنه دوباره زنگ میزنه به امیر ، گوشی رو جواب نمیده ، امیر به رویا میگه مطمئنم یه چیزی رو نمیدونی که من می تونم پرواز کنم. شوکا کنار ماشین دوباره تماس می گیره و زیر لب میگه چه مسخره بازیه این موقع شب امیر، یکدفعه امیر از بالا پرت میشه روی ماشین، شوکا با دیدن این صحنه شوکه میشه.

فاطمه تو بیمارستان حالش بد میشه پدرام پرستار رو صدا میکنه، میاد میگه دکتر رو صدا کنند دکتر میگه باید بره اتاق عمل. پدرام حالت عجیب بهش دست میده میره تو اتاق مانی بالای تختش و دستگاه رو از دستش جدا میکنه دستش رو محکم فشار میده، مانی نمیتونه حتی داد بزنه، پدرام میگه حواسشون رو پرت میکنم که بتونی بری. بعد پدرام میره پرونده ها رو بهم میریزه پرستار بهش میگه اینجا چیکار می کنی؟ پدرام همه چیز رو داغون میکنه، زنگ میزنن حراست، مانی حالش بد میشه اما مجبور میشه به سختی خودش رو از تخت جدا کنه و بلند بشه. پدرام میره لب پنجره و میگه نزدیک بشید خودم رو میندازم پایین، بعد خودش رو میندازه پایین و خودش رو می کشه.

شوکا امیر رو با آمبولانس به بیمارستان دیگه ای میبره، گوشی موبایلش از بیمارستان خودش زنگ می خوره اما جواب نمیده، بعد از خونه زنگ می خوره، مانی بود اما نمیتونه قشنگ حرف بزنه و گوشی قطع میشه، شوکا سریع میره سمت خونه.

پدر شریفی خواب بود که همسرش منیژه در رو باز میکنه و میره بیرون، پدرش به بهروز خبر میده اونم بهش میگه به همه واحدها خبر میده و به باباش میگه برگرده خونه، شریفی میرسه خونه میبینه مامانش داره میاد خونه، بهش میگه مامان کجا بودی نگران شدم ، مادرش میگه رفته بودم قدم بزنم مهگل رو دیدم اومده بود تو رو ببینه، باهات کار داشت گفت بهت بگم حدست درست بود تصادف نبوده، مهگل رو کشتنش. 

شوکا با حال خرابش وارد ساختمون میشه، دختر همسایه روبرویی از پنجره میدیده، شوکا میره تو اتاق مانی رو میبینه که کف اتاق نشسته داره عروسک میدوزه و زمین پر از خونه، به شوکا میگه سردمه، درد دارم شوکا میخواد ملافه رو بندازه رو مانی که پرت میشه عقب. مانی با صدای عجیب میگه اینا همه انتخاب تو بود شوکا، تو خودخواهی و باعث دردهای امیر تو هستی، تو حاضر بودی همه بمیرن اما پا روی غرورت نذاری و نیای پیش من، شوکا میگه مگه نمیگی من دخترت رو کشتم تو هم بچه منو کشتی بیا منم بکش ترسو، امیر چه گناهی کرده، از جون مانی چی می خوای؟ مانی میگه منو داره میبره، شوکا میگه مانی حواست رو به من بده، مانی مدام حالش عوض میشه و میگه بهت گفتم تک تکشون رو ازت می گیرم. دختر همسایه میره جلوی در مرجان یه ظرف بهش میده و میگه بره خونه مانی، فرد ماورایی شوکا رو از زمین بلند میکنه و میخواد خفه کنه، دختر همسایه میاد ظرف رو به شوکا میده اونم آب داخل ظرف رو روی خودش میریزه و همه چیز از گلوی شوکا پاک میشه و شوکا میفته زمین، اما همینطور زخمی و خونی روی زمین افتاده .

پایان فصل اول

دانلود سریال ازازیل قسمت ۱۳

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • امین

    ولی اون مرجان نبود. مرجان اصلا این شکلی نیست

اخبار ویژه

آخرین اخبار