خلاصه داستان سریال ازازیل قسمت ۸ + دانلود سریال ازازیل قسمت ۸
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ازازیل را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد می توانید مشاهده کنید که در بامداد روز جمعه منتشر شد.

سریال ازازیل محصولی جدید در ژانر جنایی از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا می باشد، در این سریال بازیگرانی با بازی پیمان معادی، پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، علی مصفا، گوهر خیر اندیش، بهرنگ علوی، محمد بحرانی، پاشا جمالی، مریم سعادت ، پیمان معادی و ... حضور دارند ، ازازیل به نویسندگی مسعود خاکباز و کارگردانی حسن فتحی و تهیه کنندگی حسن خدادادی از روز ۲۸ دی ۱۴۰۳ در روزهای جمعه هر هفته، ساعت ۰۰:۰۰ بامداد از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.
خلاصه قسمت هشتم سریال ازازیل
شوکا میاد خونه و مانی رو صدا میکنه ، میبینه مانی یه میز مفصل برای شام چیده، ازش میپرسه مناسبتش چیه؟ مانی میگه من بمیرم خوبه پس بگو من نباشم چی میشه؟ بشین بهم جواب بده، شوکا میگه من خیلی گرسنه امه، اما مجبور میشه بگه که من به حرفهای اونروزم زیاد فکر کردم باور کن من خیلی خوشبختم و اگه تو زودتر از من بمیری خب میمیرم. مانی میگه اگه این سرگرده بیاد منو ببره؟ شوکا میگه مگه تو کاری کردی؟ مانی میگه بیا امشب آخرین شام دونفره ای که خوردیم باشه و فردا که شد میشه دوباره آخرین شام، دیگه تا ابد، یکدفعه از تو اتاق صدایی میاد هر دو سراسیمه میرن در اتاق رو باز میکنن چراغ روشن میکنن سه نفر که ملافه سفید رو سرشون بود می بینن، مانی میگه شما کی هستید میره ملافه ها رو از رو سرشون برمیداره هر سه نفر شروع می کنن به ساز زدن و مانی شروع به خوندن و رقصیدن میکنه و شوکا حسابی سوپرایز میشه. مانی یه جعبه جواهر رو باز میکنه جلوی شوکا.
صبح شوکا و امیر و مهری با هم بودن صبحونه می خورن، شوکا میگه تا من برگردم سرمش رو چک کنید، موقع رفتن شوکا، مهری ازش میپرسه اگه مرجان به امیر قضیه رو بگه چیکار کنم، شوکا میگه بهتر چون اصلا نمی خوام اونیکه قضیه رو به امیر میگه من باشم.
دختر مهران تو حیاط مشغول بازی بود در خونه رو میزنن مهران میاد خونه و زنش با دیدن کت و شلوار شیک تو تنش تعجب می کنه.
بهروز شریفی عکسی که خونه فرزانه دیده بود میاد تو نظرش و مدام حرفهای شوکا به ذهنش میاد که می گفت شما یه لحظه هم احتمال نمیدید که ایشون جایی رفته باشه و بعد از چند وقت برگردن؟
نشون میده فرزانه از خواب بیدار میشه تو یه مکان وهم آلود که از چشمش خون میاد میره می بینه یه عده نشستن و دارن غذا می خورن یه ظرف با قاشق برمیداره و از غذا میریزه توش و می خوره.
پرویز تو اتاقش بساط صبحانه مفصلی رو می چینه و عروسکهاش رو سر سفره میذاره تا صبحانه بخورن یکی از ساکنین ساختمون میاد و میگه مشعل موتورخانه خاموش شده سریع بیا راش بنداز، پرویز مجبور میشه بره اما موقع رفتن به عروسکها میگه شما منتظر من نباشید و مشغول بشید.
سرگرد و دستیارش حمید منتظر رسیدن حکم بازبینی دوربین های مداربسته کافه هستند ، به مسئول اونجا میگه تو محلتون دزدی شده می خواهیم بررسی کنیم ببینیم چیزی دستگیرمون میشه یا نه؟
مهران دو تا کاسه عدسی برای مامورها میبره که جلو در خونه اش کشیک میدادن. اما مامورها بعد از گرفتن کاسه ها اونا رو میذارن صندلی عقب ماشین و نمی خورن، چند نفر هم تو منزل همسایه با دوربین هاشون خونه مهران رو دید میزنن.
شریفی از تو دوربین کافه یه چیزی میبینه و تعجب می کنه.
امیر میره زیرزمین سرم مرجان رو چک میکنه میبینه تموم شده.
شریفی و حمید میرن در خونه مانی، بهش میگن شما بازداشتید میریم اداره بهتون توضیح میدیم. مانی مجبور میشه آماده بشه باهاشون بره. جلوی در پرویز میبینه و متوجه میشه شریفی به پرویز میگه لطفا به خانم دکتر خودجوش زنگ بزن و بگو شوهرش رو گرفتیم. بعد چندتا عکس بهش نشون میده که اولش پرویز میگه نمیشناسم بعد که تهدیدش میکنه که پس بهتره ببریمت اداره پلیس، پرویز مجبور میشه میگه یکیشون رو میشناسم اینجا تو لابی آقا مانی بهش یه تابلو فروخته، اما تاکید میکنه خانم دکتر نفهمه این اطلاعات رو به پلیس داده.
امیر وقتی میبینه مهری خوابه یه چاقو برمیداره میره سراغ مرجان، دست و پای مرجان رو باز میکنه، بعد امیر با مرجان میرن مهری وقتی بیدار میشه داد میزنه این زن حالش بده کجا میری، اما امیر گوش نمیده و با ماشین دور میشن.
مانی تو اتاق بازجویی میگه من اصلا ایشون رو نمیشناسم گاهی میومد فقط بهش کار یاد میدادم مثل دخترم بود اون خودش سر و گوشش میجنبه، شریفی میگه پشت سر مرده درست حرف بزن، مانی وقتی میفهمه که دختره مرده شوکه میشه، با دیدن عکس دختر کافه چی هم همینطور، میگه من فقط تو کافه دیدمش.
مهری هر چی به شوکا زنگ میزنه که بگه امیر چیکار کرده موفق نمیشه چون شوکا وقتی از دستگیری مانی باخبر میشه میره کلانتری، میره اتاق بازجویی، شریفی عکس ها رو بهش نشون میده یکی رو میگه عاشق پسر خودتون بود آویزونش بود، یکی هم با همسرتون چت میکرد سرایدار هم دیده اومده پیشش، بعد عکس فرزانه رو نشون میده شوکا میگه نه نمیشناسم، شوکا میگه چند وقته درگیرم، شریفی میگه شما نه بیمارستان بودید نه منزل بهتره از گرفتاری های شخصیتون به ما بگید کمکتون کنیم. ما می خواهیم بدونیم چرا همه این خانم ها یه جورایی با شما ارتباط داشتن. شوکا میگه من خودم شوکه ام چی بگم، شریفی میگه راجع به نفر چهارم چی؟ خانم مرجان همسر سابق شوهرتون، میشه یه دلیل بگید که چرا نباید دستگیرتون کنم. میدونید به چی فکر میکنم؟ به اینکه اگه دزدیدن مرجان کار شما بود اینقدر قشنگ سرنخ ها رو بهم وصل نمی کردید، شما خودت به کسی شک ندارید؟ شوکا میگه جناب سرگرد مانی شاید در ظاهر... سرگرد میگه مگه من گفتم مانی؟ شوکا میگه بالاخره شما مانی رو دستگیر کردید. شریفی ازش می خواد بقیه حرفش رو بزنه. شوکا ادامه میده مانی شاید بظاهر آدم بدی دیده بشه ولی من مطمئنم هیچ کاری نکرده، شریفی میپرسه مرجان کجاست بگو تا خیال ما از این یه مورد راحت بشه و با تمرکز بریم سراغ فرزانه، اون بچه کوچیک داره. شوکا میگه من هیچ چیزی درباره مفقود شدن اینها نمیدونم. شریفی توضیح میده دوربین سر خیابونتون نشون داده شب مهمونی چندباری رفتید بیرون و اومدید، سرایدار رو هم به بهونه غذا کشوندید بالا، تا لابی چند ساعت بدون سرایدار بمونه، چون عضو هیئت مدیره بودید کلید اتاق دوربین ها رو داشتید و اونا رو از کار انداختید. بعد یه آدرسی رو نشون شوکا میده و میگه یک ساعت پیش بدست ما رسیده که اگه زودتر میرسید مزاحم شما نمیشدیم، مکانی که شما تو این چند روز بیشترین تردد رو داشتید، خونه دکتر احمد متین. ایشون هم جزء بازیه؟ شوکا مجبور میشه بگه دکتر متین ربطی به این ماجرا نداره، کلید خونشون دست من امانته. شریفی میگه مرجان رو بدید بهتون قول میدم کمکتون کنم. شوکا میگه شما اول همسر منو آزاد کنید. شریفی میگه گفتم کمکتون میکنم نگفتم که بهتون باج میدم.
امیر ماشین رو کنار خیابون نگه میداره، به مرجان میگه از اینجا به بعد به من ربطی نداره برو هر کاری می خوای بکن فقط به مادرم کاری نداشته باش، اون می خواست بهت کمک کنه. مرجان میگه مادرت؟ کدوم مادرت؟ امیر میگه به تو ربطی نداره من فقط خواستم دردسر درست نشه تو هم به کسی راجع به این موضوع چیزی نگو شتر دیدی ندیدی. مرجان میگه اتفاقا میخوام باتو حرف بزنم درباره مادر واقعیت. امیر میگه میشناختیش مگه؟ مرجان میگه آهان بهت گفتن مرده؟ امیر میگه تو بچگی ام مرده. مرجان میگه ولی نگفتن مرده ها یه روز بر میگردن، بعد از تو جعبه سیگار یه نخ درمیاره و به امیر تعارف می کنه و میگه حالا نمیخوای یه سیگار با مادرت بکشی؟
امیر بهت زده از ماشین پیاده میشه و به مانی زنگ میزنه، مانی که از بازداشت در اومده بود جواب میده، امیر بهش میگه میرم خونه مهری بیا اونجا می بینمت.
به شوکا دستبند میزنن و میخوان ببرنش محل مورد نظر، جلوی در شوکا میگه موبایلم رو میشه تحویل بگیرم، حمید با دستور شریفی میره موبایل رو میگیره میده بهش، شوکا میگه یک عالمه میس کال از مهری خانم داشتم میشه باهاش تماس بگیرم نگران نشه؟ شریفی میگه باهاشون تماس بگیرید اما روی اسپیکر بذارید، مهری میگه خاک بر سرم یه لحظه خوابم برد دیدم پسره اومد برش داشت فرار کردن رفتن، شریفی به حمید میگه موبایل امیر پاشایی رو کنترل کنید، شوکا از شریفی میخواد که باهاشون بره. شریفی میگه گوشی پسرخوانده اتون رو ردیابی کردیم، حوالی خونه پدری همسرتون هستند تو اون محدوده جای دیگه نداره بره؟ شوکا میگه نه فکر نمیکنم. شریفی به همکاراش دستور میده به آدرس خونه مهری طالبی برن و با هماهنگی به کلانتری بیارنش.
مانی میره خونه مهری هر چی امیر رو صدا میکنه پیداش نمیکنه وارد زیرزمین میشه میبینه با مرجان اونجا هستن، مانی به امیر میگه بره بیرون، بعد خودش هم میره بیرون و در زیرزمین رو قفل میکنه و...
نظر شما