خلاصه داستان سریال ازازیل قسمت ۷ + دانلود سریال ازازیل قسمت ۷
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ازازیل را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد می توانید مشاهده کنید که در بامداد روز جمعه منتشر خواهد شد.

سریال ازازیل محصولی جدید در ژانر جنایی از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا می باشد، در این سریال بازیگرانی با بازی پیمان معادی، پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، علی مصفا، گوهر خیر اندیش، بهرنگ علوی، محمد بحرانی، پاشا جمالی، مریم سعادت ، پیمان معادی و ... حضور دارند ، ازازیل به نویسندگی مسعود خاکباز و کارگردانی حسن فتحی و تهیه کنندگی حسن خدادادی از روز ۲۸ دی ۱۴۰۳ در روز های جمعه هر هفته، ساعت ۰۰:۰۰ بامداد از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.
خلاصه قسمت هفتم سریال ازازیل
چند سال:
شوکا بارداره و امیر تو آسایشگاه روانی بستری، با مانی و مهری میرن تا امیر رو مرخص کنن ببرن خونه، همسر فاطمه هم اونجا بستری بود، دکتر نشون میده که امیر با چنگال چطور به خودش آسیب رسونده. شوکا میگه میبرمش پیش مهری اونجا حیاط داره آرومه خودم هم پیشش میمونم حالش بهتر شد میارم پیش خودمون.
شوکا و مهری امیر رو تو زیر زمین میبرن تا جنی که تو وجودش رفته رو بیرون بیارن، برقها خاموش میشه وقتی روشن میشه میبینن امیر نیست، شوکا میره دنبالش طبقه بالا تاریک بود، شوکا با نور موبایل میبینه یه عروسکی از شومینه آویزونه، امیر تو زیرزمین روی مهری چاقو میکشه و میگه بهش بگو دست از سرم برداره، شوکا میرسه و پارچه رو میندازه رو سر امیر یه چیزهایی میگه امیر پرت میشه و شوکا حالش بد میشه و به خونریزی میفته وقتی میرسه بیمارستان میگه ازش سونو بگیرن، میبینن بند ناف دور گردن بچه است و باید جراحی بشه فورا میبرنش اتاق عمل.
مانی تو خونه مهری بساط پذیرایی رو آماده میکنه و رویا میرسه.
بهروز با دوستش که قصد ازدواج هم باهاش داره قرار داشت میره پیشش اما مدام ذهنش میپره جاهای دیگه، ازش میپرسه رابطه ما قرار نیست که مثل عمر گلها باشه؟
دختر مهران توپش میفته زیر زمین خونشون میره برداره صدا میشنوه به مادرش میگه اما بهش میگه صدا کفترهای باباته چیزی نیست.
مهران تو بازجویی هست بهش چند تا عکس زن نشون میدن که کدوم رو میشناسی، میگه هیچ کدوم، رییس میگه اینها که میبینی هر کدوم یه جا اما یه جور ناپدید شدن تو باید یکی دوتا شون رو بشناسی، اما بازمیگه اطلاعی ندارم و نمیشناسم.
رویا تابلوهای روی دیوار خونه رو میبینه مانی ازش می خواد بشینه غذا بخوره اما رویا میگه راحتم و ازت عصبانی ام فکر میکردم اینجا خونه اته جایی که زندگی میکنی و کارگاه توشه همسرت خانم دکتر معروف هست. مانی میگه چه فرقی میکنه؟ رویا میگه فرقش اینه من یه کاره نمیرم جایی، دوست داشتم بیام خونه ات کارگاهتو ببینم. مانی میگه خونه و کارگاه واسه من جای مقدسیه دوست ندارم غریبه بیاد توش. رویا میگه بهت نمیاد جدی باشی. مانی میگه خوش گذشت دیگه برو خونتون. وقتی رویا میخواد بره بهش میگه صبرکن بعد یه عکس دونفره ازش میگیره، رویا هم میگه فکر میکنی خیلی خاص و زرنگی؟ از حالا به بعد هروقت بخوام مال خودمی. با این حرف مانی میره تو فکر.
شوکا به مهری میگه مرجان خیلی مقاومت میکنه، مهری میگه میترسم این اسمش رو نبر از پسش بر نیاد یه آسیبی به تو بزنه، اونوقت من چیکار کنم مگه یادت رفته سر امیر چه بلایی سرت اومد، اگه بچه اش رو ببینه میشه یه فرجی بشه. شوکا میگه راست میگی بالاخره مادره شاید خوب بشه، بعد موبایلشو برمیداره که به امیر بگه، مهری از پیشنهادی که داده بود به شدت پشیمون بود.
بهروز در حال بستن پای مادرش به تخت بود، پدرش میگه چی شده چرا پای مادرت رو به تخت میبندی؟ بهروز میگه یه اتفاقی افتاده من نگران شما هستم الان نمیتونم توضیح بدم.
شوکا با امیر میان خونه ای که مرجان رو اورده، مهری میگه آخر کارِ خودت رو کردی مگه نگفتم امیر رو نیار اینجا. شوکا میگه ما حرفهامونو با هم زدیم.
شوکا امیر رو میبره زیرزمین و مرجان رو بهش نشون میده ، امیر میاد تو حیاط سیگار بکشه، مرجان به شوکا با صدای مردنه میگه رفتی امیر رو آوردی فکر کردی من بچه ام رو فراموش میکنم مثل اینکه باید تو رو کنار خودم ببینم. شوکا یه آرامبخش آماده میکنه و میگه من اون زن رو نجاتش میدم، نمیدونی چقدر خوشحالم که خودتو رو داری بهم نزدیک میکنی آروم آروم زجر دادنته که بهم نیرو میده، امیر به شوکا میگه باورم نمیشه که این زنه رو دزدیدی آوردی اینجا من خودم حالم بده و مدام دارم کابوس میبینم، بعد فکر میکنی من تو این وضعیت آدمی ام که میتونم کمک کنم؟ شوکا میگه بحث کمک به اون نیست کمک به خودت، من و به خیلی هاست، تو منجلابی افتادیم اگه کمک نکنیم نابود میشیم من بهت قول میدم همه چیز رو بهت بگم اما به وقتش من میرم پایین خودت تصمیم بگیر اگه خواستی بیا پایین فقط نگات کنه.
شوکا یه پارچه میندازه روی مرجان ، امیر میاد ، شوکا پارچه رو برمیداره و میگه به چشمای امیر نگاه کن، مرجان با نگاه کردن از حال میره.
امیر از شوکا میپرسه با منم همین کارها رو کردی؟ شوکا میگه آره.
بهروز با دستیارش میرن پیش خانواده مهناز دختری که مفقود شده، پدرش میگه دخترم هنر دوست داشت با اصرار ما رفت برق خوند. پیدا کردن قاتل دخترم از همه چیز برام مهمتره، بهروز میگه من بهتون حق میدم بعد اجازه میگیره اطراف خونه رو نگاه بندازه، تو بین نقاشی ها یه تابلو با امضای مانی پیدا میکنه.
حمید به بهروز میگه خونه ویلایی سیامک که رفتیم من دوربین ها رو خیلی چک کردم دیدم چراغها با ریتم عدد مورس ۱۹ خاموش روشن میشن. بهروز به دستیارش میگه مهران رو باید فعلا آزاد کنیم، حمید میگه پس بجاش اون یارو نقاشه رو بگیریم بخاطر ارتباطش با مهناز. بهروز میگه ستاره کشته مرده پسره نقاشه امیر بود ، این حراستیه میگفت نیومده اینجا، حمید میگه پس امیر رو هم باید بگیریم. بهروز میگه چرا هر کیو میگم میگی باید بگیریم؟ اون خانمه که بچه داشت فرزانه با مانی ارتباط داشت یا نه؟ بهروز و حمید به آدرس خونه فرزانه میرن همسرش میگه بچه ام بیتاب مادرش بود بردم خونه مادرم. بهروز ازش میپرسه چیزی هست که یادت رفته بگی یا مهم باشه؟ اگه چیزی پیدا کردید بهم بگید، یکدفعه یه عکس روی میز میبینه که فرزانه تو بیمارستان زایمان کرده و شوکا کنار تختش ایستاده ...
نظر شما