خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال سوجان
طلا و ثریا با قربان بعد از کلی خرید کردن میرن به رستوران تا شام بخورن. ثریا به قربان میگه که غذا سفارش بده اما او نمیدونه چی باید سفارش بده سپس باهم شروع میکنن به غذا خوردن. وقتی به خونه برمیگردن طلا با ثریا حرف میزنه و میگه تو یه چیزهایی تو مغزت هست بهم بگو ثریا میگه دیدم حالت باهاش خوبه میخندی خوش میگذرونی گفتم واسه عوض شدن حال و هوات یکم باهاش وقت بگذرونی طلا میگه با یه امر بر دهاتی؟ ثریا میگه واسه وقت گذروندن که حال و هوات عوض بشه و باهم حرف میزنن. تو روستا انیس با سوجان درد و دل میکنه و میگه احساس میکنم شهین خانم دچار نفرین من شده از وقتی که فهمیدم چه بلایی سر زندگیم آوردن نفرینشون کردم که یه روز خوش نبینن!
سوجان بهش میگه این حرفا چیه میزنی همچین چیزی نیست الکی بزرگش نکن واسه خودت! و آرومش میکنه تا ذهنش منحرف بشه از فکر و خیال. انیس میگه من از این خسروخان خیلی میترسم اینا هرکاری ازشون برمیاد من احساس میکنم که باور نکرده ما چیزی نمیدونیم! همون موقع که اومد گفت قباد بهتون چیزی گفت یا نه از اون موقع ترس افتاده تو جونم مراقب خودت باش سوجان میگه منم حسابی به ترس انداختی! تو چیکار میکنی شبا؟ انیس میگه من شبا درو ۴ قفله میکنم میخوابم تازه صندوقم میزارم پشت در بعضی وقتیم با سروصدا میره بالا که انگار طبقه بالام بعد آرم میام پایین!
آنها ازهمدیگه میخوان مراقب خودشون باشن مادرجون از پشت پنجره اونارو نگاه میکرده و احساس میکنه که کاسه ای زیر نیم کاسه ست! سهراب با اسفندیار صحبت میکنه و بهش میگه که میخواد بره یه سر شهر خرید کنه اسفندیار میگه برم منم ریزه کاری های خونه انیسو تموم میکنم سهراب میگه اگه میخواین انجام بدم بعد برم اما اسفندیار میگه لارم نیست خودم انجام میدم سپس به هوا درباره زمینی که خریده میگه که هوا بهش تبریک میگه اسفندیار میگه چند روز دیگه میریم خونه سهرابو اونجا میسازیم سهراب میگه میخوام کلی پرتغال و چای بکارم اونجا سوجان میگه ما هم میایم میوه چینی سپس بهش نامه میده تا بندازه واسش تو صندوق پستی داخل شهر او قبول میکنه و میره.
اسفندیار رفته سرکارش و با طناب سعی میکنه خودشو بکشه بالا تا بره درست کنه شیروونیو که طناب پاره میشه و میوفته رو زمین و پرنده ها یهو همزمان پرواز میکنن و میرن که هوا با دیدن حرکت دسته جمعی پرنده ها تعجب میکنه و دلش سور میزنه سپس میره سمت اسفندیار که میبینه رو زمین افتاده او حسابی ترسیده و میگه چیکار کنم؟ اسفندیار میگه برو کمک بیار به صادق هم بگو با ماشین بیاد او با ترس و عجله میره که اولین شخص ناصر را میبینه و او میره به خسروخان و بقیه میگه تا برن سراغ اسفندیار. انیس هم باهاشون راهی میشره، اونجا همه تعجب میکنن از این وضعیت بهم ریختن سپس روی نردبان میزارنش و به سمت شهر میبرن.
هوا میگه منم میام سپس به انیس میگه برو پیش مادرجونم یه چیزی بگو فقط نزار بفهمه این اتفاق پیش اومده انیس قبول میکنه و میره پیش مادرجون و بهش میگه مادر هوا رفته سر زمین گفت بیام اینجا بگم که کارش تموم بشه میاد سپس خودش میره پیش سوجان تو مدرسه و بهش ماجرارو میگه آنها سریعا خودشونو میرسونن اونجا. سوجان با دیدن مادرش ازش میپرسه که چیشده؟ بابا الان حالش خوبه؟ دکتر چی گفت؟ مادرها میگه انگاری فاصله افتاده بین مهره ها گفت چیزی نیست فقط باید چند روزی اینجا بمونه بعدشم خوب استراحت کنه کاری نکنه تا کامل خوب بشه سوجان با ترس میگه راس میگی دیگه؟ فلج که نشده؟! مادرش میگه این چه حرفیه؟ خسروخان از اتاق بیرون میاد که سوجان میره اونجا و از دیدن پدرش تو اون وضعیت گریه میکنه و متأثر میشه.
دو روز بعد وقتی سهراب خونه انیس را کامل کرده او جاوید را میفرسته دنبال سوجان و وقتی میره پیشش بهش میگه که احتمالا یکی طنابو پاره کرده بریده! چون من مطمئنم این طنابو خودم آوردم نصب کردم! سپس به سوجان میگه میدونستن که قرار من برم بالای نردبان که به جای من اسفندیار رفت و این بلا سرش اومد سوجان میگن چجوری ثابت کنیم؟ سهراب میگه میرم سروقتش سوجان جلوشو میگیره و میگه اینجوری حاشا میکنه باید فکر کنیم که چجوری بندازیمش تو تله!
سوجان تو خونه ست که پدرشو میبینه مرخص شده و سهراب اونو کول میکنه میبره سوجان از اینکه این بلا سر پدرش اومده به شدت عصبیه و تو فکر گیر انداختن خسروخانه! تو خونه سرهنگ به ثریا میگه که قربانو رد کردم بره ثریا میگه چرا؟ مگه با همچین قراری داشتیم؟ چرا این کارو کردی؟ فرزاد باهاش حرف میزنه و میگه به رعیت نباید زیاد رو داد! ثریا بعد از کمی بحث کردن بهش میگه پدرم ازم خواست که برای شام شب حتما اونم باشه فرزاد ناچارا زنگ میزنه به پادگان و به قربان میگه برگرد بیا خونه....
نظر شما