خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت پانزدهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید.

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هشت پا از شبکه یک سیما | در قسمت پانزدهم سریال هشت پا چه اتفاقی افتاد؟
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از  پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هشت پا تازه ترین سریال شبکه نمایش خانگی را مطالعه می کنید. بازیگرانی نظیر هلیا امامی، سعید جنگیزیان، محمد صادقی، مینا وحید و افسانه چهره آزاد در سریال هشت پا بازی کرده اند. پخش این سریال از ۱۸ مهر آغاز شده است. سریال هشت پا سریالی در ژانر پلیسی جنایی است که هرشب ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه روی آنتن شبکه یک تلویزیون می‌رود و جایگزین سریال «طوبی» شده است.

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هشت پا

سرگد کسری کیانفر با افرادش میرن به محل کار یعقوب تا اونو دستگیر کنن اما وقتی وارد میشن نگهبان میگه که اینجا نیستن اما اونا وارد میشن و اونجارو میگردن که فهمیم به طرفشون اسلحه میگیره و میگه من کاری نکردم ولم کنین و شلیک میکنه که درگیری پیش میاد و در آخر اونو دستگیر میکنن و میبرن. شب کسری وقتی به خونه میره مادرش ازش میپرسه که چیزی شده؟ کسری میگه نه و میخواد بره تو اتاقش که مادرش میگه به چیزی شده! او میگه آره شده پریچهرو دیشب بازداشت کرده بودن مادرش جا میخوره و میگه چی؟ واسه چی؟ او میگه ازش خواستن بگه که هفته اخیر کجاها بوده که اون یه ساعت هاییو ننوشته که بهش مشکوک شدن مادرش میگه خوب  اون ساعت ها کجا بوده؟ او میگه پیش من نخواسته که اسمی از من ببره شاید با خودش فکر کرده که شاید نخوام همکارهام از زندگی شخصیم چیزی بدونن سپس میره تو اتاقش.

فردای آن روز سرگد قیوم با عرفان حرف میرنه و میگه قبل از رفتن سر کار خودمون ازت یه سوال می‌پرسم که احتمالاً وقتی بری آگاهی اونا هم ازت می‌پرسن نظرت درباره مرگ داوود چیه؟ به نظرت کی کشتتش؟ عرفان میگه نظر خاصی ندارم نمی‌دونم کیه چون نمی‌دونم اون اسلحه رو تهیه کردم و پیش خودم دارم چون احساس امنیت نمی‌کنم امکان داره سراغ منم بیان!

سرگرد قیوم درباره جرم‌های خودش باهاش حرف می‌زنه اما عرفان اونا را قبول نمی‌کنه و زیر بارشون نمیره و میگه من کاری نکردم که بخوام اثبات کنم بی‌گناهیمو سرگرد قیوم میگه آره راست میگی برای اثباتشون اصلاً احتیاجی به اثبات نداری انقدر مدارک واضح و کافیه که دادستان خودش می‌دونه باهات چیکار کنه. سرگرد کسری رفته پیش فهیم و ازش بازجویی می‌کنه که چرا اسلحه گرم با خودش حمل می‌کنه مگه مجوز داری؟ فهیم بهش میگه مجبورم دارن همه ما رو یکی یکی می‌کشن گفتم اگه سراغ منم اومدن بتونم از خودم دفاع کنم! سرگرد میگه کی دنبالتونه؟ فهیم میگه نمی‌دونم وگرنه اسلحه برنمی‌داشتم که سرگرد می‌پرسه مگه کیا کشته شدن؟ فهیم میگه اولش مادرم بعد مراد و بعد داوود. سرگرد میگه مادرت مگه خودکشی نکرده؟ فهیم میگه من و پدرم هیچ وقت باور نکردیم که خودکشی کرده باشه سرگرد میگه پس چرا هیچ وقت پیگیری نکردین؟ فهیم میگه چون انقدر مدرک‌های زیاد و سفت و سختی وجود داشت که دیگه گفتیگ اگه پیگیری کنیم هم به جایی نمی‌رسه.

سرگرد می‌پرسه به کسی شک داری که مادرتو کشته باشه؟ فهیم میگه نه من منتظرم که پدرم بیاد منو از اینجا در بیاره او میگه نکنه مادرت و داوود رو هم تو کاشتی؟ اوجا می‌خوره و میگه چرا باید مادر خودمو بکشم؟ سرگرد میگه نمی‌دونم شاید مانع کارت شده بود شاید به مشکل خورده بودین هزار و یک دلیل دیگه! بعد از بردن فهیم به بازداشتگاه یکی از نزدیک‌های گروه هشت پا کسی که با عصا راه میره به اونجا میاد و با سرگرد کیانفر می‌خواد که حرف بزنه. سرگرد می‌پرسه که دلیل اومدنش چیه او میگه راستیتش از این خانواده خیلی جا خوردم اون از داوود و مراد که فهمیدم تو مواد مخدر دست دارند این از بچه‌ها که بازداشتشون کردین و اسلحه گرم داشتن و تیراندازی کردند واقعاً باورم نمی‌شه سرگد می‌پرسه شما چه جوری باهاشون آشنا شدید؟

اون میگه که زمان‌های قدیم عمه من کارهای مالی اینا را انجام می‌داد تو یک مهمونی خانوادگی باهاشون آشنا شدم دیدم دستشون به دهنشون می‌رسه باهاشون توی شهرک سازی شریک شدم که اونم الان رو هواست. سرگرد می‌پرسی می‌دونستین منشا ثروتشون کجاست. اون میگه نه می‌دونستم غیر قانونیه ولی نمی‌دونستم که دیگه تو کار مواد مخدر و این کثافت کاریا هستند. کسری حین حرف زدن باهاش عصای تو دستش توجهشو جلب می‌کنه سپس بعد از کمی حرف زدن با همدیگه او از اونجا میره. یکی از مامورها میره پیش سرگرد کسری‌ و بهش میگه من به شما و خانم بامداد یه عذرخواهی بدهکارم او میگه نه تو ظیفه‌تو انجام دادی احتیاج به عذرخواهی نیست.

شب سرگرد کسری دسته گلی می‌خره اونجا دسته گل را با دیدن پدر پریچر بهش میده و میگه این مال شماست یه عذرخواهی بدهکارم بهتون برای اتفاقاتی که به خاطر من شما تجربه کردین و یه تشکر بابت تربیت درست دخترتون اون لبخند می‌زنه و ازش تشکر می‌کنه سپس میگه این گلو ببر بده به صاحب اصلیش او بهش میگه این واسه شماست! من برای شما خریدم! اون می‌خنده و میگه می‌دونم ولی دستم بنده ببر بده به صاحب خود گل. سرگرد میره طبقه بالا پیش پریچهر و باهاش درباره اینکه چرا به همکارهاش اسمشو نگفته و به او خبر نداده حرف می‌زنه پریچهر میگه اتفاق خاصی نیفتاده بود که سوء تفاهم بود سرگرد میگه امکان داشت بازداشتتون کنن! پریچهر میگه جواز کسب پدرم منو می‌آورد بیرون ضامن خیلیا شده حالا یک بارم دخترش. سرگرد کسری که ازش خوشش اومده بهش میگه نظرتون چیه همین امشب با پدرتون درباره شما حرف بزنم و خواستگاری کنم شمارو؟ پریچهر جا می‌خوره که سرگد کسری حرفشو پس می‌گیره و می‌گه اصلاً می‌سپاریم به بزرگترا اونا خودشون می‌دونن چیکار کنن پریچهر میگه هرجور که خودتون صلاح می‌دونین و از اونجا میره...

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هست پا 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار