خلاصه داستان قسمت ۳۴۷ سریال ترکی خواهران و برادران

در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۴۷ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۳۴۷ سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.

در قسمت ۳۴۷ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟‌ 

عمر با گوکان رفته به خانه که آیلا میگه راحت باشین اینجا اتاق زیاده تا وقتیکه جایی پیدا کنین واسه موندن میتونین بمونین، الیف با کلافگی و حرص نگاهش میکنه که گوکان دلیلشو میپرسه که الیف میگه من تورو میشناسم این سناریوها واسم آشناست الان میخوای برک پسرتو گول بزنی ولی منو نمیتونی سیاه کنی! گوکان با کلافگی میگه تو چی میخوای از جون من؟ مگه من پدرت نیستم؟ یخورده احترام بزار! چی میخوای؟ اوگولجان میره به خانه تولگا و باهاش حرف میزنه و بارها ازش خواهش میکنه تا اونو ببخشه و میگه که خونه تو تمیز میکنم واست چای و قهوه دم میکنم تو فقط منو ببخش تولگا قبول میکنه و میگه شروع کن به تمیز کاری ببینم رو حرفت هستی یا نه و خودش میشینه و نگاه میکنه. ایاس و آسیه باهمدیگه در حال کار کردنن که یه مشتری میاد و به زبان اسپانیایی حرف میزنه که ایاس جوابشو میده آسیه تعریف میکنه که چقدر قشنگ اسپانیایی حرف میزنی سپس او به آسیه به اسپانیایی میگه خیلی خوشگلی عاشقتم آسیه میگه الان چی گفتی؟

ایاس میگه هیچی فقط از آب و هوا گفتم سپس مشغول کار کردن میشن. تو خونه تولگا یاسمین و تولگا باهم درباره بازارچه و چیزهایی که میتونن بفروشن اونجا حرف میزنن که اوگولجان براشون چای و قهوه میاره و ازش میخواد که ببخشتش که بالاخره همدیگرو بغل و آشتی میکنن. لیدیا و عمر تو کلوب آکیف را میبینن و میرن پیشش و حالشو میپرسن اونجا عمر و لیدیا از هم میپرسن اینجا چیکار میکنن لیدیا میگه بابام گفت بیام عمر هم میگه منم مامانم خواست بیام اینجا سپس بعد از کمی حرف زدن با آکیف میرن پیش سوزان و یامان. بچه ها ازشون میپرسن اینجا چخبره؟ آنها میگن بشینین بازم نیست بگیم خودتون شاهدش هستین و سپس عاقد میاد که اونا جا میخورن و میگن واقعا دارین ازدواج میکنین؟ اونا تایید میکنن. یاسمین عکسی دو نفره با تولگا میزاره تو صفحه مجازی که وقتی میبینه درباره تولگا کامنت گذاشتن عصبی میشه و کلا عکسو پاک میکنه. یامان به عمر و لیدیا میگه که ما داریم بچه دار میشیم لیدیا شوکه شده که عمر با کلافگی میگه بس کنین دیگه از بس همش خواهر و برادر میاد واسم خسته شدم و میخندن سپس همگی خوشحالی میکنن و تبریک میگن.

فردای آن روز خانواده اش به عمر تبریک میگن که داره دوباره برادر میشه. بچه ها تو مدرسه درباره نقش هاشون تو تئاتر عروسکی حرف میزنن و میگن که هرکی میخواد چیکار کنه . ثریا به کلوب اومده که آکیف با دیدنش میگه تو اینجا دیگه چیکار میکنی هان؟ ثریا میگه یادت رفته من اینجا کار میکنم! آکیف میگه فکر کردم به خاطر اتفاقی که افتاده دیگه اینجا نمیای ثریا میگه چرا؟ کسی که قربانیه منم چرا باید خودمو پنهان کنم؟ من به کارم ادامه میدم سپس باهاش کمی بحث و دعوا میکنه با آکیف که چجوری تونستی این کارو کنی؟ پشیمون نیستی از کارت؟ آکیف میگه چرا؟ نزاشتم یه بچه بی پدر بزرگ بشه بد کردم؟ نباهت اونارو از دور میبینه که عصبی میشه، نباهت به داخل میره و از ثریا میپرسه حالت خوبه؟ بالاخره اتفاق های زیادی واست افتاده ثریا میگه خوبم چرا بد باشم؟ سپس نباهت میگه چرا اومدی اینجا؟ ثریا میگه اومدم سر کارم بالاخره ترفیع هم گرفتم گفتم بیام به کارها برسم نباهت جا خورده و بعد از رفتنش حرص میخوره.

ایاس و آسیه باهمدیگه تمرین پانتومیم میکنن ایاس ازش میخواد هرکاری میکنه تکرار کنه و بهش اعتماد کنه و سعی کنه ذهنشو بخونه سپس به هم با پانتومیم نزدیک میشن که جفتشون جا میخورن و میگن ۵ دقیقه استراحت کنیم بهتره و ایاس میره چای بخره که به خودش میگه تو داری حسابی عاشق این دختر میشی! نباهت میره تو کلوب و از یامان میپرسه که چرا ثریا هنوز اینجاست؟ و باهاش بحث میکنه که یامان میگه نگران نباش هیچ مشکلی پیش نمیاد. ایاس میره پیش صرب و سوئیچ موتورشو بهش میده و میگه بیا منصرف شدم تو شرط بندی مال خودت صرب میگه تو واقعا عاشقش شدی؟ ایاس میگه حالا هرچی برو حالشو ببر مراقب موتورم باش و میره. ثریا میره پیش سوزان و بهش تبریک میگه و با طعنه باهاش حرف میزنه در آخر میگه من برم دیگه سر کار. الیف به محله قدیمی رفته تا به دوستش فیلیس سر بزنه که اونجا میفهمه قهوه خانه را اصلا آب برنداشته که پدرش به دروغ اینو گفته و عصبی میشه.

یه زنی از کنار آسیه و آیبیکه رد میشه که کیف پولش میوفته و آسیه صداش میزنه و کیفشو میده بهش اون زن ازش تعریف میکنه و میگه میخوای فالتو بگیرم؟ سپس از زندگیش میگه که عشقشو از دست داده یه عشق جدید پیدا میکنه که مرهم زخم هاش میشه و آینده خوبی در انتظارشه نکنه جا بزنه و میره آسیه و آیبیکه که میبینن دوروکو فهمید. جا میخورن. شب سر میز شام الیف به همه میگه که پدرش دروغ گفته بوده اصلا قهوه خانه را آب برنداشته بوده گوکان تایید میکنه و میگه فقط برای داشتن یه زندگی آروم پیش دختر و پسرم اینو گفتم سپس معذرت خواهی میکنه و میره تا وسایلشو جمع کنه و بره برک میگه اگه بره منم میرم و آیلا مجبور میشه قبول کنه که گوکان بمونه الیف عصبی میشه و حرص میخوره.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه