خلاصه داستان قسمت ۳۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران

در این مطلب برای شما خلاصه داستان قسمت ۳۴۰ از سریال پرطرفدار خواهران و برادران قرار داده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۳۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی خواهران و برادران روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه ساعت ۲۱ از شبکه جم سریز و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.

در قسمت ۳۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران چه گذشت؟‌ 

آکیف با عصبانیت میره پیش ثریا دم کلانتری و باهاش حرف میزنه و میگه میبینم آخرشم کار خودتو کردی ثریا میگه خوب کردم تو برای یامان پاپوش درست کردی منم اینو گفتم خوبم کردم بعد از کمی بحث کردن لیدیا به اونجا میاد و سراغ پدرشو میگیره که آکیف میگه نمیدونم هر خبری شد بهم بگین من دارم میرم و میره. نباهت تمام لباس ها و وسایل آکیف را تو حیاط خونه می سوزونه و با خودش میگه مقصر خودمم بارها بخشیدمت! جوونیمو پات گذاشته بودم! سوزان به اونجا میاد و حال نباهتو میپرسه که نباهت میگه خوب نیستم دارم بقیه وسایلی که داشتو میسوزونم میدونی؟ همه ی اینارو خودم واسش خریده بودم! سوزان باهاش حرف میزنه و سعی میکنه آرومش کنه که نباهت همش خودشو سرزنش میکنه که سوزان میگه ولش کن پاشو بریم بقیه لباساشو بسوزونیم حالمون خوب بشه. آیلا میره پیش برک و میگه اون ساعت کار میکنه؟

برک میگه نه میخوام برم درستش کنن الیف میره پیشش و میگه ببینم ساعتو؟ سپس بهش میگه که این الکیه مطمئنم از دست فروش گرفته داده بهت تا تحت تاثیر بزارتت سپس سعی میکنه اونو از ماجرا روشن کنه تا گولشو نخوره اما برک قبول نمیکنه و میره اتاقش. به آسیه زنگ میزنن و میگن صاحب کافه عوض شده و اونم از کار بیکار شده و ناراحت میشه که عمر میگه ناراحت نشو عزیزم یه کار دیگه پیدا میکنی. اورهان با اوگولجان آشتی میکنه و اوگولجان حسابی خوشحال میشه. یامان به کلوب میره و آکیف با دیدنش جا میخوره و خودشو خوشحال نشون میده و میگه چیشد؟ چجوری ولت کردن؟ یامان میگه ماجرارو تعریف کردم گفتم که تو راه یه ماشین خراب شده بود بهش کمک کردم ولی انگاری یه نفر ساکو آورده همان موقع گذاشته تو ماشین من منم آزاد شدم آکیف میگه خداروشکر.

ولی بعد از رفتن یامان آکیف با کلافگی با خودش غر میزنه و میگه یعنی چی چرا آخه به این زودی آزاد شده آخه! شب ایاس و صرب و یاسمین میرن به کلوب تا شام بخورن یاسمین میگه پس واسه همین حسابی به خودت رسیدی! صرب میگه چی میگی؟ من همیشه به خودم میرسم اونا با پوزخند میگن آره. اونا سر یه میز میشینن که لیدیا میره پیششون تا سفارششون بگیره یاسمین با دیدن لیدیا به صرب اشاره میکنه و میخنده لیدیا به صرب میگه اینجا چیکار میکنین؟ صرب میگه اومدیم به شامی بخوریم و یکم زیبایی ببینیم لیدیا میخنده و میره. بعد از چند دقیقه صرب عمر را صدا میزنه که لیدیا از عمر میخواد نره تا چیزی نشه اما عمر میگه نمیشه و به اونجا میره و میگه بفرمایید چی لازم دارین؟

صرب میگه صورت حساب میخوام عمر میگه چیزی سفارش ندادین که صرب با کنایه و طعنه بهش میفهمونه که شب گذشته اون چرخو دزدیده بود و اون کارو کرده بود عمر عصبی میشه و میگه اینجا محل کارمه بعدا به حسابت میرسم بیشرف صرب با عصبانیت داد میزنه و میگه تو به من میگی بیشرف؟ و یامان را صدا میزنه اونا باهم درگیر میشن که یامان میاد و از یاسمین و صرب و ایاس میخواد تا از اونجا برن بیرون سپس به عمر میگه تو هم بیا اتاقم. بیرون از کلوب ایاس با صرب بحث میکنه و میگه تو پا گذاشتی رو دمش! صرب میگه خوب کردم میخواستم دعوا بشه تو طرفتو مشخص کن با مایی یا اونا؟ به جای اینکه پشت من باشی بهش میگی من شرمنده ام؟ یاسمین اونارو جدا میکنه و به صرب میگه امشب مقصر تو بودی الکی کولی بازی درنیار کار تو اشتباه بود!

سپس از اونجا میرن. یامان با عمر حرف میزنه و میگه خون دعواگری تو وجود شماهاست مادربزرگت اونجوری با مادرت آشپزخانه را بهم ریختن و دعوا کردن تو هم توی سالن اینجوری دعوا کردی! عمر سعی میکنه آرومش کنه و میگه حق دارین من معذرت میخوام ولی یامان اخراجش میکنه. عمر میره خونه و ماجرارو برای آسیه تعریف میکنه و میگه که اخراج شد آسیه هم ناراحت میشه و میگه پول کفش امل را چیکار کنیم؟ هیزمم نداریم عمر میگه یه فکری میکنیم من فعلا برن یه چیزی پیدا کنم بسوزونیم تا یخ نزنیم. آخر شب پدر برک باهاش تماس میگیره و باهاش برای فردا صبح قرار میزاره تا باهم برن ماهیگیری برک قبول میکنه.

فردای آن روز سوزان میاد خونه عمر اینا و بهش میگه من تازه فهمیدم دیشب اخراج شدی چیشده؟ عمر واسش تعریف میکنه و میگه کاریه که شده دیگه. برک با پدرش رفته به ماهیگیری و باهم وقت میگذرونن وقتی به مدرسه میره برک الیف بهش میگه خوب تعریف کن چطور بود؟ خوش گذشت با پدرت؟ برک میگه بد نبود و بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. اوگولجان با مادربزرگش حرف میزنه و میگه که میخوای با پولها چیکار کنی؟ فاطما میگه خودم به فکرش هستم و ازش میخواد اون بره مدرسه کار نداشته باشه به این کارها.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه