خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت دوم + دانلود قسمت ۲ سریال جذر و مد
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دوم سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز ۱۳ خرداد منتشر شده است.

اولین قسمت سریال نمایش خانگی «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیهکنندگی مهران مهام، یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت منتشر شد، پخش این سریال در روزهای یکشنبه و سه شنبه در این پلتفرم ادامه مییابد. سریال «جذر و مد » یک سریال اجتماعی، خانوادگی است. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهراوه نونهالی، سمیرا حسنپور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت دوم سریال جذر و مد را خواهید خواند.
خلاصه قسمت دوم سریال جذر و مد
آیدا وقتی می بینه فائقه مشغول انتخاب پالتو هست میاد و میگه خیلی قشنگه البته شما هر چی بپوشید بهتون میاد. بعد میگه فائقه جون نشناختید منو؟ فائقه میگه قیافتون آشناست اما نه. آیدا میگه حق دارید حتما خیلی تغییر کردم. فائقه میشناسه و میگه آیدا؟ آیدا در جوابش میگه آفرین با اینکه یه بار بیشتر منو ندیدید خوب یادتون مونده، البته تو اینستاگرام دیگه همه همدیگه رو دارند و می بینن. امیر سریع میگه البته همسر من اهل اینستاگرام نیستن. آیدا با منظور هی فائقه رو سوال جواب میکنه که چقدر خوب موندید و زندگیتون خوبه حتما و ... اما امیر که کلافه شده بود حرف رو عوض می کنه آیدا مجبور میشه بره. فائقه و امیر هم میرن جای دیگه خریدشون رو انجام بدن، تو ماشین فائقه میگه تو انگار از دیدنش خیلی شوکه نشدی، انگار میدونست که من از تو بزرگترم تو بهش گفته بودی؟ امیر میگه خاطرم نیست شاید اونموقع ها قبل از ازدواج گفته بودم. فائقه میگه کار خوبی نبود گفتی من اینستا ندارم قبلا چندباری همو لایک کرده بودیم، اون میدونه که من هیچ حس بدی نسبت بهش ندارم. بعد از امیر می پرسه تو تنها هم بودی اینقدر سرد برخورد می کردی باهاش، توقع داشتم یکم دوستانه تر برخورد می کردی هر چی باشه یه زمانی عاشق هم بودید. امیر میگه نمیدونم والا آدم که هر روز همچین تجربه ای نداره. فائقه میگه ولی کار اونم خیلی زشت بود من جای اون بودم اصلا جلو نمیومدم، حالا تو واقعا هیچ حسی نسبت بهش نداری؟ امیر میگه هیچ حسی ندارم تو هم این بحث رو تموم کن لطفا.
فردوس میره شرکت از طریق بهنام مهندس شرکتش متوجه میشه که خروجی های انبار با مصرفی های شرکت نمی خونه و ۴،۵ درصدی اختلاف داره.
پردیس، دختر فردوس و نیلوفر از تهران برمی گرده و مشخص میشه که با بهنام ارتباط داره، پردیس میگه کمی ماشین رو ببر جلوتر من چمدونم رو چطور ببرم. اما بهنام میگه یکی میاد می بینه برامون بد میشه اما پردیس میگه من مثل تو ترسو نیستم یه تنه جلوی کل اهالی خونه وایمیستم حتی خانم جون، در آخر هم میگه برای فردا شب حسابی تیپ بزن بیا.
عیسی با چند تا از مهندس ها انبار رو چک می کنن تا کم و کسریش مشخص بشه، بعضی از محصولات شماره هاشون به هم نمی خوره.
گوهر به عیسی زنگ میزنه که دایی برای خونه مشتری آورده می خواد اجاره بده، عیسی تلفنی به پرویز میگه که ما با هم صحبت کردیم مگه قرار نشد یه هفته فرصت بدی، اما پرویز محل نمیده و کار خودش رو می کنه. گوهر به بهونه ای مستاجر جدید رو بیرون میکنه، پرویز عصبانی میشه میگه بابات اگه وام هم بگیره باید بجای بدهی عقب افتاده بدید که همون شهباز که براش طاقچه بالا میذاری نذاشت ازتون کرایه بگیرم. تو الان سربار باباتی، تو اگه نباشی بابات همونجا تو انباری که کار می کنه می خوابه اون از خداشه تو شوهر کنی بری خونه بخت، یه بله بگو کار رو تموم کن. گوهر با گریه میگه دایی توروخدا اجازه بده واممون جور بشه کرایه دو سالتون رو هم میدیم. پرویز که حسابی کلافه شده بود میذاره میره.
تولد شروع میشه و همه مشغول شادی و رقص بودن، خانم جون حواسش به پردیس بود که متوجه ایما و اشاره های اون و بهنام میشه اما چیزی نمیگه.
فائقه بابت نخریدن موتور برای پرهام عصبانی بود و به فردوس میگه چرا رفتی چغولی کردی به خانم، ترسیدی مدال نوکریتو ازت بگیره، فردوس میگه براش ساعت خریدم. فائقه بیشتر عصبانی میشه که این بچه کلکسیون ساعت داره بعد تو رفتی دوباره ساعت خریدی براش.
موقع بریدن کیک از ناراحتی فائقه میره داخل خونه، خانم هم پشت سرش میره، بهش میگه هنوز هم بابت گم شدن یا دزدیده شدن البرز خودم رو مقصر میدونم با اینکه من پیشش نبودم، فکر می کردم رضوان بیشتر به من احتیاج داره شدم مادر رضوان و بچه ام روسپردم دست پرستار بچه با این خیال که با اون بیشتر بهش خوش می گذره، فائقه با دادن موتور به بچه ات میتونی ذوق کنی که مادر خوبی هستی اما اگه اتفاقی براش بیفته میتونی خودت رو ببخشی؟ فائقه میگه یه جوری میگید انگار من داغ بچه ندیدم؟ مادر میگه دیدی ولی گناهی تو اون اتفاق نداشتی. فائقه میگه گناه پرهام و پردیس چیه که ما داغ دیدیم؟ تمام شادی این بچه ها رو گرفتید. مادرجون میگه کاش واقعا هدفت شاد کردن دل پرهام بود، برای نشون دادن ضربه شصت به من سر جون بچه ات قمار نکن.
موقع باز کردن کادوها، کادوی پدر و مادر پرهام رو باز می کنن که ساعت طلا بوده، پرهام اول جا می خوره که موتور نیست اما مجبور میشه به روی خودش نیاره. با عنوان کادوی مادرجون پرهام بیشتر خوشحال میشه چون کادو یه ماشین صفر بود. فائقه میگه کاش میگفتید که میخواهید ماشین بخرید شاید ما خودمون می گرفتیم براش، خانم جون میگه همه اینا میدونن که ما خرجمون سوا نیست، در ثانی شما به من نگفتید چی میگیرید که منم بگم.
شب امیر و فائقه و پرهام سوار ماشین جدید میشن میرن دور بزنن، امیر میگه فردا میرم آموزشگاه رانندگی اسمت رو می نویسم کلا سه هفته بیشتر طول نمی کشه. فائقه میگه گواهینامه بمونه بعد از اینکه از کانادا برگشتیم. امیر میگه کاش منم در جریان بذاری. فائقه میگه برای هفته بعد بلیط گرفتم خواستم بعد از تولد بگم اگه میدونستم اینطور میشه میرفتم تولد رو هم همونجا می گرفتم، پرهام میگه عوضش یه ماشین هم صاحب شدم. فائقه عصبانی میشه میگه بسه دیگه مثل داییت دله نباش.
شب گوهر از باباش می پرسه اگه من نبودم زندگی برات راحتتر بود؟ عیسی میگه این چه سوالیه؟ گوهر میگه دلت میخواد ازدواج کنم برم؟ عیسی میگه اینکه دلم بخواد ازدواج کنی یه سواله اینکه بخوای بری یه سوال دیگه. الان اختر ازدواج کرده یعنی رفته؟ درسته گرفتارم بی پولم اما عرضه پدری هم ندارم؟ میدونم که بابای خوبی براتون نبودم، تو این مدت تو سربار بودی یا من؟ تمام پس انداز زندگیت رو از دست دادی یه عمر پاسوز من بودی، من اونقدر پست نیستم که بخوام تو رو مجبور به کاری کنم، پرونده شهباز واسه همیشه بسته شد مگه اینکه بمیرم دستش بهت برسه.
شهباز میره پیش اختر باهاش حرف بزنه، اختر میگه صد بار با گوهر درباره تو صحبت کردم اما قبول نمی کنه کارهای تو و بابات عاصیش کرده، بجای اینکارها براش گل بخر ببرش رستورانی کافه ای باهاش درست حرف بزن.
شهباز سر راه از باغچه یه خونه ای چند تا گل می کنه و میره کلینیک محل کار گوهر، گل رو بهش میده و میگه منتظرتم کارت تموم بشه بریم یه جا حرف بزنیم گوهر میگه برو بیرون تا آبروم نرفته، شهباز میگه پس میرم پایین منتطرم، یک دفعه دکتر، گوهر رو با لحن صمیمی صدا می کنه که گوهر جان کار این خانم تموم شده عزیزم. شهباز با شنیدن کلمه گوهر جان عصبانی میشه، با دکتر دعوا میکنه جوری که باهاش دست بقه میشه همونطور که داد میزد به گوهر میگه جمع کن بریم، گوهر میگه تو چیکاره منی غلط می کنی به من اینطوری بگی، شهباز میگه من میرم اما دیگه نمیذارم اینجا کار کنی، یه بار دیگه ببینم اومدی اینجا همه چیز رو خراب می کنم.
امیر میره سراغ آیدا بهش میگه منظورت از اون کارها و حرفها چی بود؟ آیدا میگه خودمم فهمیدم اشتباه کردم ببخشید، از وقتی اون حرفها رو بهم زدی ریختم بهم، من با هزار تا آرزو برگشتم ایران میدونم که دوستم داری. امیر میگه من بچه اولم که بدنیا اومد اون آیدا رو با همه خاطراتش سوزوندم رفت، بفهم. آیدا میگه نمی خوام بفهمم. امیر میگه نفهمیت تقصیر من نیست، آیدا بهش برمی خوره میگه حق نداری اینطوری باهام حرف بزنی، امیر هم میگه تو هم حق نداری مزاحم زن و زندگی من بشی. آیدا میگه این زندگی حق من بود، مگه تو نگفتی بخاطر مادرم فرمالیته باهاش ازدواج میکنم بعد جدا میشم میام سراغت، من دو سال منتظرت بودم. امیر میگه اونموقع جوون بودم یه حرفی زدم، الان گذشته دیگه تو هم اون آیدای ۱۹ ساله نیستی. آیدا میگه پس قبول کن که زندگی منو تو تباه کردی، من برگشتم می تونیم دوباره شروع کنیم. امیر میگه من نه به خاطر تو و نه بخاطر هیچ چیز دیگه زن و بچه ام رو ترک نمی کنم بفهم، هرچقدر دیرتر بفمی بیشتر آسیب می بینی پس سعی کن بفهمی. از این به بعد هم دیگه سر راه من سبز نشو.
امیر میره قضیه رفتن فائقه و پرهام رو به مادرجون میگه، او میگه اگه مطمئنی که برمیگردن با ضمانت تو من اجازه میدم که برن.
امیر و فردوس، فائقه و پرهام رو میرسونن فرودگاه، از گیت که رد میشن، فائقه به امیر پیام میده که منو ببخش ما برای همیشه رفتیم. امیر به فردوس میگه این چه حرفیه تو این موقعیت؟ فردوس میگه بابا داره شوخی میکنه. امیر زنگ میزنه اما فائقه رد تماس میکنه و میگه الان جلو پرهام نمی خوام حرف بزنم. فردوس میگه نرو تو بازیش بیا بریم، اما امیر طاقت نمیاره با خوندن پیام فائقه که شوخی نیست، برمیگرده میره تا نذاره هواپیما بپره اما هرچی التماس میکنه مامورها نمیذارند رد بشه بره اونطرف. فردوس میگه پولی که بهشون دادی خرج دو سه ماهه فقط، تازه پرهام رو بزور نمیتونه اونجا نگه داره، امیر میگه من جواب مادر رو چی بدم؟ فردوس میگه کسی از تو چیزی نپرسیده که بخوای حرف بزنی، کمی صبور باش. امیر میخواد به ستاره زنگ بزنه ببینه اون چیزی میدونه یا نه، اما فردوس نمیذاره میگه تقصیر خودته باید میذاشتی اونطور که دوست داره تولد بگیره، امیر میگه من پشتش بودم اونهمه به مادر رو انداختم تو خودت چیکار کردی؟ فردوس میگه منو ول کن من یه دوماد سرخانه هستم که فقط بلدم تحقیر بشم اما بهم برنخوره، امیر میگه پس شما کی میری بسلامتی؟ فردوس میگه من در خدمت شما هستم، من زندگی با ذلت رو به مرگ با عزت ترجیح میدم.
امیر میرسه خونه میره اتاق پرهام لباسش رو بو میکنه و دلش تنگ میشه براش، نامه پرهام رو پشت در می بینه که نوشته غمت نباشه چشم بهم بزنی برگشتم... با خوندن این حرف دلش آروم میشه و میگه دمت گرم.
از بنگاه ماشین میان تا ماشینی که فائقه فروخته رو ببرن، امیر تازه متوجه میشه که فائقه ماشینش رو هم فروخته. فردوس میرسه و امیر بهش میگه هنوز تو فکر می کنی شوخیه، فردوس میگه عجب جونوریه خواهر ما. امیر فورا میره سراغ سیوباکس و می بینه سند آپارتمان تهران هم که به نام فائقه بوده نیست میگه شک ندارم که اینم فروخته، ۳۰ هزار دلار هم برداشته برده، من ستاره رو بیچاره می کنم.
امیر زنگ میزنه به شیوا مادرزنش، او میگه روحم از این جریان خبر نداره، امیر تهدید میکنه که ستاره حق نداره دور و بر زن من باشه، دوساعت دیگه هواپیما میرسه، رفتید رسیدید بهم خبر بدید.
امیر اونقدر حالش بد بود که به فردوس میگه بریم بیرون، با هم میرن کنار دریا، فائقه زنگ میزنه که شوخی نبود، امیر میگه اینقدر پست شدی که بچه مو داری میدزدی، تو بازیم دادی، بهت دو هفته فرصت میدم خوش بگذرونی بعدش با پرهام برمی گردید وگرنه میام اونجا پرهام رو برمی گردونم. بعد میگه گوشی رو بده پرهام، فائقه بشرطی میده که امیر درباره ماندنشان چیزی بهش نگه چون پرهام از چیزی خبرنداره، امیر کمی با پرهام حرف میزنه آروم میشه.
موقع برگشتن از دریا عیسی زنگ میزنه به امیر که بیاد انبار. قبل اینکه امیر بیاد تو ، کارگری که شبها اونجا می خوابید رو عیسی میفرسته یه گوشه قایم بشه. امیر میرسه انبار سراغ کامیون رو میگیره عیسی میگه تا به شما زنگ زدم رفتن، قبلا هم چندباری اومده بودن قضیه کمی مشکوکه اگه ریگی به کفششون نبود فرار نمی کردند. امیر میگه به بهنام و عطایی زنگ بزن بیان ببینیم چه خبره اینجا، امیر می بینه طبقه بالا هم خالیه، به فردوس میگه اما فردوس انگار از چیزی خبر داره و نمی گه، تو اون وضعیت عیسی دوباره قضیه وام رو پیش می کشه اما امیر بهش میگه الان حوصله اش رو ندارم ول کن. عیسی صداش رو میبره بالا که از صبح هی دارید انگ دزدی بهم میزنید این رسمش نیست، من فکر میکردم آدم حسابی اینجا تویی نگو تو هم یه عوضی هستی مثل اینا. امیر بهش برمیخوره میگه حواست باشه چی میگی، حرصی که از آدم و عالم دارم سر تو خالی میکنم، بعد امیر رو هل میده، امیر بلند میشه که چیکار کردی؟ میزنه تو صورت عیسی و میفته از طبقه بالا پایین، فردوس میاد بالای سر عیسی می بینه از سرش خون میاد و ...
نظر شما