خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت اول + دانلود قسمت ۱ سریال جذر و مد

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت اول سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز ۱۱ خرداد منتشر شده است.

خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت اول + دانلود قسمت ۱ سریال جذر و مد
صفحه اقتصاد -

اولین قسمت سریال نمایش خانگی «جدر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیه‌کنندگی مهران مهام، یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت منتشر شد، پخش این سریال در  روزهای یکشنبه و سه شنبه در این پلتفرم ادامه می‌یابد. سریال «جذر و مد » یک سریال اجتماعی، خانوادگی است. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهراوه نونهالی، سمیرا حسن‌پور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند.

خلاصه قسمت اول سریال جذر و مد

پدرام و پدرش امیر تو شهربازی سوار چرخ و فلک میشن، از بالای چرخ و فلک مادرش رو می بینه و براش دست تکون میده، امیر میگه پدرام بشین خطرناکه، بعد متوجه لک بزرگی روی صورت پدرام میشه ازش می پرسه صورتت چی شده، پدرام میگه چیزی نیست. پدرام از کابین دولا میشه امیر بهش میگه بشین میفتی اما پدرام به پدرش میگه نترس مراقبم ولی همون لحظه از بالای چرخ و فلک میفته پایین و ...

چندین سال بعد

فائقه که اومده بود دم باشگاه دنبال پرهام به حمیده زنگ میزنه که برای تولد پرهام حتما بیاد وگرنه ناراحت میشه. پرهام میاد و سوار ماشین میشه و مادرش میبینه صورت پرهام کبود شده، ازش می پرسه چی شده؟ پرهام میگه چیزی نشده تو بازی دست یکی از بچه ها خورده، بعد می پرسه اصلا مادر پدر کدوم یکی از بچه ها اومدن دنبالشون؟ مادرش که میفهمه یکی از بچه ها دوباره پرهام رو زده میگه به پدرت نگو که پسره زدتت، همون بگو تو بازی اینطوری شده.

امیر میره سراغ پدر اون پسره که پرهام رو زده بود، بهش میگه پسر شما اشکان دو بار پسر منو زده من بهش تذکر هم دادم اما فایده نداشت، پسر من از پسر شما چندسالی کوچیکتره، اهل دعوا هم نیست، بابای اشکان میگه شما میگی دوبار کتک خورده، اگه اهلش نبود کرم نمیریخت دوباره کتک بخوره، دو تا جوون دعوا کردن شما چرا پاشدی اومدی اینجا؟ موقع رفتن امیر، پدر اشکان میگه ببخشید شما فرمودید که دوستانه می خواهید حلش کنید غیر دوستانه اش چطوره؟ این حرف به امیر بر میخوره و میگه خوب شد گفتید، برمیگرده و با سر میزنه تو صورت بابای اشکان.

امیر موقع برگشت به فائقه زنگ میزنه که مسئله خیلی دوستانه حل شد و از کار پسرش خیلی ناراحت بود. فائقه میگه پس بیا بریم موتور رو انتخاب کنیم، دایی پرهام، فردوس که تو ماشین بود و مکالمه اشون رو می شنید میگه فافا موتور رو بی خیال شو یا لااقل قایمکی بخر، اما مادر پرهام کوتاه نمیاد و امیر میگه من جایی کار دارم اما فردوس رو میفرستم. امیر به فردوس میگه فائقه فقط بخاطر لجبازی با مادر می خواد واسه پرهام موتور بخره نه بخاطر خوشحالی پرهام، رفتی پیشش بهش بگو حالا که مادر اختیار جشن رو داده دستش یکم مراعات کنه.

مادر به همراه نیلوفر بود که لیست مهمونها رو می بینه متوجه میشه که دکتر نامدار دعوت نیست به دخترش میگه فائقه از قصد بهش نگفته حرص منو دربیاره از بس نفهمه البته بجز فردوس کل خانواده اشون همینن. بعد میگه چی شده که دیگه حرف خارج رفتن رو نمیزنن؟ نیلوفر میگه کنسل شده فقط یه سر میرن کانادا تا مامان شیدا و بابا منوچ پرهام رو ببینن، فائقه خودش میخواد بهتون بگه اما جرات نکرده. مادر بهش میگه تازگیا که خیلی پردل و جرات شده.

نیلوفر به فائقه ویس می‌فرسته که مامان آمار مهمونها رو گرفت اگه بدونه که کیا رو دعوت نکردی بد میشه، لجبازی رو بذار کنار همه رو دعوت کن.

فائقه میره پیش پرهام و به بهونه انتخاب یکی از فایل های تولد بهش میگه اگه مادرجون درباره مهمونها پرسید بگو خودم لیست رو دادم می خواستم جوونای هم سن خودم تو تولد باشند. پرهام میگه مامان نمی ترسی دوستاشون رو دعوت نکردید؟ فائقه میگه نه دیگه نمی ترسم.

امیر و فردوس می‌رسن سر ساختمون، امیر به فردوس میگه تو برو فائقه منتظرته، منم یه جلسه کاری دارم با آیدا تو هم غیرتی نشو.

عیسی که کارگر ساختمون بود از امیر واسه تهیه جهیزیه دخترش طلب وام میکنه، اما امیر میگه حالا تا سر برج یکم صبر کنه. 

شهباز، پسردایی و خواستگار گوهر توی خیابون جلوش رو میگیره میگه بیا سوار شو، گوهر اما قبول نمیکنه، شهباز میگه حتما نمیدونی که بابات به بابام اوکی داده، گوهر که بی خبر بود جا میخوره.

امیر لباسش رو عوض می کنه و میره سر قرارش با آیدا، داخل کافه میشه و آیدا رو پیدا میکنه، آیدا بهش میگه چقدر عوض شدی و جذاب‌تر. بعد میپرسه اینجا چیکار می کنی؟ امیر بهش توضیح میده که ۴ ساله اومدیم اینجا، بخاطر تجویز دکتر به مادر که آسم داره، گفتن باید یه جا خوش آب و هوا زندگی کنن و تهران نمونن. منم که دیدم بیشتر پروژه هایی که کار می کنیم شماله تصمیم گرفتیم همگی بیاییم. بعد از آیدا می پرسه تو کی اومدی؟ آیدا بهش میگه که سه روزه اومدم دیگه خسته شدم. امیر میگه اون سری که اومدم لندن راضی بودی بیزینس شوهرت پارسا هم که به اینجا نمیخوره. آیدا میگه دروغ گفتم خواستم عذاب وجدان نگیری، از همسرم هم یکساله جدا شدم.

فردوس به فائقه میگه یکم کوتاه بیاد، فائقه میگه نمی خوام بلایی که سر ما اومده سر پرهام هم بیاد. بقول ستاره دچار سندروم استکهلم شدیم، زندانی عاشق زندانبان شده. فردوس میگه مرده شور ستاره رو ببره که هم داداشش رو بدبخت کرد هم خواهر ما رو. فائقه میگه مرده شور این زندگی رو ببرن، من ۱۸ سال نتونستم یه تولد به سلیقه خودم برای پسرم بگیرم، الان دیگه با اینهمه اصرار و گردن کج کردن چه فایده داره. فردوس میگه تو خوشی زده زیر دلت کمی نیمه پر لیوان رو ببین نصفه دنیا رو گشتی، همه چیز داری یه بچه مثل دسته گل داری. فائقه میگه محیاست اما هیچ چیز به سلیقه من نبود، تو اذیت نمیشی؟ فردوس میگه چرا اما اونموقع بیشتر اذیت میشدم که اختیار داشتم اما زندگی نداشتم، اگه من و تو عروس و دوماد این خونه نمی‌شدیم تا ابد همینطور بود، من و تو اگه به مامان بابا پول ندیدم به پیسی می خوردن. فائقه میگه الکی حرف نزن اونا وضعشون خوبه. فردوس میگه پس چرا مدام به امیر میگی برای فرهاد پول واریز کنه. فائقه میگه داداشمه میخوام بهش کمک کنم، تو هم اگه غیرت داشتی بیشتر کمکشون می کردی. من اون زندگی که داشتیم رو ترجیح می دادم مثل تو برده پول نیستم.

آیدا از امیر درباره زندگیش می پرسه، میگه خداروشکر راضی ام، آیدا میگه یادمه اونموقع ها ایمیل می‌زدی میگفتی راضی نیستی. امیر میگه هیچکس اول زندگی راضی نیستش الان هم میگم ایده آل نیست اما بد هم نیست. اونطور که فکر کنی عاشقش نیستم ولی خوبه. من اون حس رو فقط با تو تجربه کردم. آیدا میگه الان چی دوستم داری؟ بین من و فائقه کدوم رو انتخاب می کنی؟ امیر میگه فائقه، گفتنش درست نیست اما خب هیچ وقت اونو بیشتر از تو دوست نداشتم. آیدا میپرسه خب چرا اونو انتخاب می کنی؟ امیر میگه تو پرهام رو یادت رفته اون الان نفس و جونمه، بخصوص بعد از پدرام، اولویت من الان خانوادمه نه اون چیزی که دلم می خواد. آیدا میگه الان پرهام نقش ملک بانو رو داره، اونموقع هم بخاطر ملک بانو دل منو شکوندی. امیر میگه اونموقع من مجبور بودم بعدش من با تو قول و قراری نداشتم که بخوام دلت رو بشکنم. آیدا میگه اما من هنوزم دوستت دارم با هزار امید و آرزو برگشتم بخاطر تو، مطمئن بودم که همین حس رو هم تو به من داری من حاضرم دوباره از نو شروع کنیم. آیدا می خواد دست امیر رو بگیره، امیر دستش رو می کشه و بدون گفتن حرفی سری تکون میده و میره.بعد از رفتن امیر، آیدا به خودش میگه اومدم که پست بگیرم. امیر هم با خودش حرفهای آیدا رو مرور می کنه...

فائقه تو تنهایی خودش فیلم های شهربازی پدرام رو می دید و اشک می ریخت که امیر میرسه خونه، بهش میگه شام نداریم وقت نکردم درست کنم، امیر میگه سه هفته است اجاق خاموشه، فائقه میگه آره ولی هنوز کارهای من تموم نشده. امیر میگه خب یکم ساده تر بگیر عروسیش که نیست. فائقه میگه بجای غر زدن کمی کمک کن، بعد میگه عکاس و فیلمبردار رو اوکی کردم مهمونها هم ۴۰ نفری تا الان شدن، ۵۰ تومن هم بریز به حساب دیجی و ارکستر. پرهام تو اتاقش مشغول پیانو زدن بود، امیر وارد اتاقش میشه و براش دست میزنه و تشویقش میکنه و بهش میگه که تو عشق منی.

گوهر موقع شام به پدرش میگه شهباز اومده بود پیشم، شما قولی دادید به دایی؟ عیسی میگه نه من فقط بهش گفتم میرم خونه به گوهر می گم شاید تونستم راضیش کنم. گوهر میگه شما که میدونید من راضی نمیشم. عیسی میگه درسته شهباز بچه شروشوریه اما بد هم نیست، اما گوهر راضی نمیشه. عیسی هم میگه اصلا ولش کن وام که بگیرم پولش رو میدم، داییت افتاده تو دندون گردونی.

ستاره به فائقه زنگ میزنه که مادر فهمیده دوستاشو دعوت نکردی؟ فائقه میگه آره فهمیده، ته دلم یکم می ترسم. همون موقع پرهام میاد و میگه مامان دیدی مامان جون تو گروه فامیلی چی گذاشته؟ فائقه مجبور میشه با ستاره خداحافظی کنه. فائقه ویس مادرجون رو تو گروه باز میکنه می بینه که گفته تولد پرهام طبق روال هر سال تو خونه خودم برگزار میشه و لیست مهمونها رو هم میفرستم، بعد خطاب به فائقه گفته که شعور و لیاقت باید تو ذات آدمها باشه و در افتادن با بزرگترها عاقبت خوبی نداره و ممکنه خوار و ذلیلت کنه.

فائقه هرچی زنگ میزنه به امیر فایده نداره و براش پیغام میذاره که دیگه تحمل ندارم و من امروز باید با مامانت حرف بزنم، بعد مجبور میشه حضوری بره پیش امیر، منشی میگه که جلسه دارن. فائقه وقتی متوجه میشه که مادر هم تو جلسه هست به منشی میگه یه کاری دارم میرم برمیگردم.

مادرجون به امیر میگه گفتی بذارم زنت اختیار داشته باشه فکر کنه واسه خودش کسیه، آدم‌های بی ظرفیت وقتی حرفشون به کرسی بشینه دنبال پالون می گردن که بوقتش بذارند رو کولت. امیر میگه واقعا دعوت نکردن چهار نفر اینقدر مهم بود؟ بهش تذکر بدین اما بذارین ما جشن رو خونه خودمون بگیریم. مادرجون موقع رفتن به امیر میگه من هیچ وقت به کسی تذکر نمیدم.

با رفتن مادر، فائقه میاد اتاق امیر و بهش میگه الان من به مهمونها چی بگم خواهش میکنم باهاش حرف بزن ما جشن رو خونه خودمون بگیریم. امیر میگه فکر می کنی حرف نزدم. واسه چی رفتی وایمیستادی باهاش حرف می‌زدی. فائقه میگه بده نخواستم تو روش وایستم؟ امیر میگه تو خیلی وقته تو روش وایستادی درسته رودررو نبوده ولی وایستادی، فقط نمیدونم چی شده شمشیر رو از رو بستی. تو همونی نیستی اول ازدواج می‌زدی تو دهن من که مدیریت مادر عالیه، فائقه میگه اونموقع خر بودم نمی فهمیدم چه بلایی سرم میاد. امیر میگه نه خر نبودی خودخواه بودی و هستی ، بلا وقتی معلوم میشه که سر خودت بیاد، مادر یه دنده هست اما صلاح خونواده رو می خواد. فائقه عصبانی میشه که من نمی خوام صلاح خودم و بچه ام دست کسی باشه که اینقدر لجبازه. امیر کلافه میشه میگه دیگه نمیدونم چیکار کنم اگه اینقدر اصرار داری شب میریم پیشش بهش بگو.

غروب امیر تو استخر به فردوس میگه مرگ یه بار شیون ام یه بار بذار تا تهش بره ببینیم چی میشه‌، یه عالمه حرف تو گلوشه باید بره بزنه. فردوس میگه من نگران حرمت مادرم، پس من و نیلوفر هم میاییم. فردوس از امیر راجع به ملاقاتش با آیدا می پرسه، امیر میگه به اندازه یه سر سوزن هم هیچ حسی بهش نداشتم.

موقع رفتن خونه مادرجون، دختر فردوس و نیلوفر بهشون زنگ میزنه که روز جشن میام عوضش چند روز بیشتر می مونم چون کلاسها تعطیله، بعد ازشون میخواد که بره خوابگاه مستقر بشه اما فردوس راضی نمیشه، ولی نیلوفر بهش اجازه میده که بعضی شبها بره پیش دوستاش خوابگاه بشرطی که مامان جون نفهمه.

همه می‌رسن خونه مادرجون، بهشون میگه چه اهمیتی داره مهمونی کجا باشه؟ فائقه میگه پس اجازه بدید خونه خودمون باشه من مهمونها رو دعوت کردم، مادرجون میگه نه من به چندتاشون زنگ زدم هنوز نگفته بودی. فائقه میگه چشم اونا رو هم دعوت میکنم، مادرجون میگه فقط اونا رو میگی. حواسم بهت هست که خیلی وقته داری ساز ناکوک می‌زنی چیزی بهت نگفتم ببینم تا کجا پیش میری، اجازه دادم جشن رو خودت بگیری تا هرچی داری رو کنی، دوست دارم چراشو از زبون خودت بشنوم. فائقه میگه به نظرم لازم نیست همه تصمیم ها رو شما بگیرید، با شنیدن این حرف مادرجون بقیه رو از اتاق بیرون می کنه، بعد به فائقه میگه خیلی وقته منتظر همچین لحظه ای بودم از وقتی اجازه ندادم از ایران برید هار شدی، گذشته از یادت رفته من آدمت کردم هم خودت و هم خانواده ات رو، من تمام سختی ها رو تنهایی به دوش کشیدم، با همه زیبایی هایی که داشتم و احتیاج یه مرد در کنارم رو داشتم از خودم گذشتم برای اینکه آب تو دل بچه هام تکون نخوره، با داغ بچه ای که نمیدونم چه بلایی سرش اومده سر کردم تا بچه هام تکیه گاه داشته باشن، آره من زورگو هستم اما اگه تو فکر میکنی از من قویتری سعی کن جامو بگیری، ولی باید پیه اینکه زیر پام له کنمت رو به تنت بمالی، من چیزهایی رو که با جنگیدن بدست آوردم راحت به کسی نمیدم. فائقه میگه شما انتخاب کردید اینطوری زندگی کنید چرا تلافیشو سر ما درمیارید؟ مادر میگه با من نجنگ، زندگیتو بکن و از امکاناتی که داری لذت ببر، جاییکه من وایستادم چیزی جز درد و رنج نداره بهم بر میخوره که کسی فکر کنه می خوام تلافی کنم، سرنوشت دو نفر رو از من گرفته داغ البرز و پدرام برام کافیه دیگه نمی‌ذارم کسی چیزی ازم بگیره.

موقع برگشت فائقه به امیر میگه تو عمدا منو مجبور کردی برم باهاش حرف بزنم هرچی از دهنش درومد بار من کرد، حرفهایی که من زدم تو باید سالها پیش میزدی. امیر میگه من حرفی رو میزنم که بهش اعتقاد داشته باشم، پدر شما هزاربار از مادر من زورگوتره اما چون مردِ ایراد نداره نمونه اش عروستون ستاره خانم بنده پدرته تاحالا شاکی شده؟ فائقه میگه الان من به ستاره چیکار دارم؟ امیر میگه هیچی بهش بگو سرش رو از زندگی ما دربیاره. شما زنها چرا نسبت به هم جنس های خودتون اینقدر بی رحمید؟ فائقه میگه مرد هم بود من همین حرفها رو می گفتم. امیر میگه خداروشکر که حرفهاتو زدی، پس سخت نگیر. امیر و فائقه می‌رسن دم خونه، آیدا اونطرفتر تو ماشینش می بینه که رسیدن.

عیسی میره پیش پرویز تو انباری که بهش سپردن، بهش میگه دخترم پسرت رو نمی خواد نمیتونم بزور مجبورش کنم، پسر تو هم لاته هم دعواییه. پرویز میگه بگو مردِ میشه روش حساب کرد نه اینکه لاته. عیسی میگه نه کار داره نه پول، عیسی میگه خودت که دیدی اون زنش نذاشت و همه چیز رو ازش گرفت، زن اگه اهل زندگی باشه حبس ابد هم به شوهرش بخوره پاش وایمیسته نه اینکه بخاطر سه سال زندان بذاره بره. عیسی میگه نکنه خفت گیری جرم نیست؟ اصلا پسر تو همه چیز تموم اما دختر من نمی خوادتش منم نمیتونم بهش زور بگم. پرویز میگه پس بگرد دنبال جا. عیسی میگه تو هم بگرد دنبال جا برای کشیدن مواد از فردا اینجا انبارگردونیه. موقع رفتن پرویز یواشکی می بینه یه نفر از کارگرها با وسایل اومده زنگ اونجا رو میزنه. 

فائقه و امیر میرن خرید، فائقه رنگی رو که میخواد پیدا نمیکنه فروشنده پیشنهاد میکنه از اون دو رنگی که موجوده انتخاب کنه، یکدفعه آیدا میاد و میگه خیلی قشنگه بهتون میاد البته شما هرچی بپوشید بهتون میاد، امیر با دیدن آیدا جا می خوره و ...

سریال جذر و مد

دانلود سریال جذر و مد قسمت اول

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار