خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت یازدهم + دانلود قسمت ۱۱ سریال تاسیان

خلاصه قسمت یازدهم و دانلود قسمت ۱۱ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت یازدهم + دانلود قسمت ۱۱ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۱۱ سریال تاسیان

قسمت ۱۱: ماهی سیاه کوچولو

رئیس چاپخونه با چندتا از آدمهاش میاد تو چاپخونه و امیر که خواب بود رو بیدار میکنه و وسایلهاش رو بهم میریزه که پاشو آدم فروش وسایلتو جمع کن از اینجا برو هتل و تنبل خونه تعطیله. امیر چمدونش،رو برمی‌داره و میگه یکی رو میفرستم بیاد بقیه اش رو جمع کنه تا ریختم رو دیگه نبینی اینم تقصیر خودت بود من داشتم اندازه ۴ نفر برات کار می‌کردم خودت منو لو دادی. موقع رفتن هم میگه رئیس ولی تو بهترین هدیه عمرم رو بهم دادی خودت خبر نداری ، یه تشکر بهت بدهکار بودم.

امیر با ماشین میره دنبال شیرین اما اون که دیده دیر کرده رفته بود، امیر به مریم که در رو باز کرده تسلیت میگه و بهش پیشنهاد میکنه که بیاد بره دانشگاه پیش دوستاش حال و هواش عوض بشه اما مریم میگه وقتی حتی برای عرض تسلیت سراغم نیومدن دیگه دوستی وجود نداره. امیر تعجب میکنه که حتی نادر هم نیومده بوده.

نجف زاده به نادر و همگروه هاش تاکید میکنه که حواسشون رو جمع کنن تا گیر نیفتادن، نادر و بقیه میگن احتمالا بین ما یه مخبر وجود داره و باید پیداش کنیم. نادر از استاد میپرسه که من میتونم برم سراغ مریم ، اما نجف زاده تاکید میکنه که هیچ کس نره چون مریم بخاطر پدرش تحت کنترله. امیر که از راه رسیده حرفهاشون رو از پشت دیوار میشنوه، با رفتن نجف زاده امیر میاد رد میشه نادر بهش میگه داشتی حرفامون رو گوش میکردی، بعد یادش میاد که امیر رو تو جریان دستگیری دیده، امیر میگه من اونروز خودم رو انداختم وسط تا رفیقت رو نگیرن چون دیدم غیرت نداری. نادر بهش بر می خوره میگه بی غیرت خودتی ندیدی من خودم گیر بودم، امیر میگه حرف نزن الان کجایی سوراخ موش خریدی؟ نادر عصبانی میشه میگه تو ماموری؟ امیر میگه من مامور نیستم اما چیزهایی میدونم که اگه بگم جلو رفیقات نمیتونی سربلند کنی تو حتما آدم فروختی که اومدی بیرون تو که نمیتونی هوای رفیقت رو داشته باشی که تازه یتیم شده غلط میکنی کار سیاسی می کنی.

کارگرها تو کارخونه مشغول بازی گل یا پوچ بودن، محسن از قصد میگه صدا به صدا نمیرسه دستگاه رو خاموش کنید، با خاموش شدن دستگاه شیرین که مشغول رسیدگی به حساب کتاب ها بود تعجب میکنه که چرا دستگاه خاموش شد، محسن میگه بیخودی کار کنیم سودش بره تو جیب شما؟ اینجا کسی جوابگو نیست. شیرین عصبانی میشه که پس من اینجا چی کاره ام؟ محسن میگه از شما گنده ترهاش دارن ورشکست میشن شما که دیگه جای خود دارید. شیرین میگه اگه حرف داری مثل آدم بیا تو دفتر حرف بزن، محسن با شنیدن این حرف عصبانی میشه میخواد درگیری راه بندازه کارگرها جلوشو میگیرن، محسن صداشو میبره بالا همون لحظه امیر از راه میرسه و جلوی محسن رو میگیره . شیرین میگه اگه لات بازی دربیاری اخراجت میکنم حواست رو جمع کن الان فقط بخاطر خانواده ات هست که اینکار رو نمی کنم. یک ساعت بهشون وقت میده که فکرهاشون رو بکنن اگه به کار و پول احتیاج ندارن کارخونه تعطیل بشه. بعضی از کارگرها به خودشون میان که چرا ما بریم اونیکه باید بره محسن هست. امیر هم میگه هر کی میخواد چراغ کارخونه روشن بمونه بره سرکار. با رفتن کارگرها و شیرین محسن تنها میشه به امیر میگه تو کی هستی نرسیده دم در اوردی؟ امیر میگه نگاه به کت و کراواتم نکن من بچه پایینم سرم برای دعوا درد میکنه، یکار نکن بذارم همه بفهمن کی از انبار دزدی میکنه، یه بار دیگه هم دم پره این خانم بپری میندازمت تو گونی خونه ات رو پیدا نکنی. با شنیدن این حرفها محسن خودش رو جمع و جور میکنه.

شهرام همراه با وکیل میاد کارخونه و خبر میدن که آقای نجات درباره جاسوسی تبرئه شدند اما از اونجاییکه کلی لوازم جاسوسی تو کارخونه اش پیدا کردن براشون دو سال حبس بریدن. امیر میرسه و میگه چی شده بهش توضیح میدن که حکم آقای نجات اومده. امیر میگه چرا کاری نکردید شما تمام تلاشتون این بود که دو سال یه آدم بیگناه بره زندان؟ شما فقط حرف می‌زنید و عرضه کاری رو ندارید. شهرام میگه شما کار بهتری میتونستید بکنید؟ امیر میگه معلومه. شهرام عصبانی میشه که شیرین نمی خوای چیزی بگی این آقا داره رسما توهین میکنه. شیرین میگه شهرام جان ممنون از کمکت اجازه بدید بقیه کار رو ما خودمون با آقای درستکار پیگیری می کنیم. شهرام با ناراحتی کتش رو برمی‌داره و میره.

شیرین به امیر میگه دو سال من چیکار کنم کارهای دانشگاهم، خونه، عمه ام، دلتنگیم ،... امیر توضیح میده که نگران نباشه این رای اولیه است انشالله تو دادگاه تجدیدنظر همه چیز تغییر میکنه. من پیگیرشونم میارمشون بیرون قول میدم.

شهرام با عصبانیت میره خونه و به مادرش میگه سر یه لجبازی زندگی من رفت رو هوا، من نمیخواستم ازدواج کنم اما شما این فکر رو انداختید تو سر من، شکوه میگه دختر که قحط نیست این نشد یکی دیگه. شهرام میگه قحطه واسه کسی که کل زندگیش اتاقش و کتابهاش بوده قحطه. شکوه میگه دختره به تو نمی‌خورد زیر سرش بلند بود طرف نمیذاشت بهش نزدیک بشی هر دفعه یه بلایی سرمون میورد اینها رو بفهم. شهرام میگه اگه همون موقع که شیرین اومد و از ما کمک میخواست اجازه می‌دادید الان نه اون تنها بود که هر کسی بیاد دورش رو بگیره نه من اینقدر بی تاب بودم. شکوه میگه این دختر به درد تو نمیخوره اگه من گفتم الان میگم اشتباه کردم.

شیرین کارش تموم میشه و میخواد بره خونه ، امیر بهش میگه هر کاری داشتی من در خدمتم، اما شیرین میگه چه جوری من حتی اسم واقعی شما رو نمیدونم. امیر میگه تو شناسنامه یه چیز دیگه است اما خسرو واقعی تره من فکر میکنم اون لحظه که شما رو دیدم اسمم رو بهتون گفتم تازه بدنیا اومدم خسرو تولدش خودخواسته بود ولی امیر نه!

محسن با چند تا از کارگرها نشسته بود درباره امیر صحبت می کرد که این دیگه کیه جاسوئیچیِ نمیتونه دماغش رو بالا بکشه بعد میخواد امپراطوری نجات رو بچرخونه مگه بچه پایین این شکلی میشه دم در آورده. من موندم این چجوری سر از کار ما در آورد اگه نبود پرونده دختره رو میذاشتم زیربغلش بره خونه اونوقت خودمون کار رو می گردوندیم. محسن با سه تا کارگر دیگه بلند میشن میرن دوباره چندتا کارتن نخ بدزدن.

امیر میره ماشین سعید رو پس بده، امید میاد پیشش، امیر شوکه میشه می پرسه کی آزاد شدی؟ امید میگه سه روزه، تو از کجا فهمیدی؟ امیر میگه آقام گفت. بعد بهش میگه جون قدسی ازت می پرسم راستشو بگو تو بودی گفتی آروم میزنم داد بزن؟ تو بازجوی من بودی؟ امیر میگه آره، بعد میگه گاوی دیگه نمی بینی بخاطر اعلامیه ها منو از چاپخونه انداختن بیرون جا ندارم بخوابم با ماشین مردم وسایلمو جابجا می کنم اصلا چرا دارم به تو میگم، بعد میخواد بره. امید میگه دیگه مطمئن شدم تو بودی مثل بچگیات عصبانی میشی میذاری میری، خوشحالم که اون نبود، با اون نگرد، برگرد خونه پیش خودمون.

تاسیان

امیر میره املاکی بابای سعید، به سعید میگه ماشینت رو برات اوردم، برام یه جا درست و حسابی پیدا کن یه جا مبله میخوام ارزون هم باشه.

تیمسار میره ملاقات جمشید، جمشید عصبانی بهش میگه مگه میشه تو که بهترین رفیق منی ندونی من تو این ماجرا هیچ کاره ام، اون منوچهر احمق خودش رو راحت کرد همه ما رو ناراحت، بیچاره خواهرم. تیمسار میگه من موندم ماجرای خسرو چیه؟ جمشید میگه میدونم کیه این همونه که دوبار از من بازجویی کرد. تو چشمش نگاه کردم گفتم خسرو تویی چیزی نگفت چرا نگفت خسرو کیه چون میدونست. منوچهر خوشو نزده بود دستش رو رو کرده بودم، پاپوش برای من درست کرده من می ترسم اون بیرون بلایی سر دخترم بیاره که اونوقت من می میرم. تیمسار میگه نترس شهرام هواسش هست و مرتب بهش سر میزنه. جمشید میگه تو رفاقت رو تموم کردی اون پسره رو پیدا کن اگه خودم بیرون بودم به تو نمی گفتم.

سعید املاکی رو می بنده میخواد بره خونه دو نفر شبونه میریزن سرش و به قصد کتکش میزنن.

امیر صبح میره دنبال شیرین، مریم میاد میگه از دیروز حالش بد شده چیزی شده حرفتون شده؟ امیر میگه خدانکنه، شاید بخاطر حکم پدرش باشه. مریم تازه میفهمه که چه حکمی برای داییش بریدن و میگه همه چیز تقصیر بابای منه چطور به هما بگم حالا. امیر می پرسه از نادر خبر دارید؟ مریم میگه دیروز زنگ زد نکنه شما بهش گفتید. امیر میگه نه. بعد از مریم میپرسه که چه چیزی شیرین رو خوشحال میکنه. امیر به سفارش مریم ماشین کتابخونه سیار رو میاره تا با آرش و هما برن واسه بچه ها کتاب بخونن. شیرین میگه الان حالم بهتر شده. هما به مریم میگه به جمشید چی بگم امانته، مریم میگه امانتش حالش خوب نیست میخوای مثل ما زانوی غم بغل بگیره؟ تا کی باید برای بابایی که به ما فکر نکرد غصه بخوریم. اما هما میگه اینطوری نگه چون دست اون از دنیا کوتاه شده.

سعید میره اداره می بینه که یکی دیگه رو جاش گذاشتن، میره پیش رئیس ، بهش میگن دستور از بالا رسیده باید بری اتاق بایگانی. به نظر میاد به تیمسار ربط داره. بعد از سعید میپرسه با دختر نجات کاری کرده که سعید میگه نه. با اینکه رئیس ازش میخواد که راست بگه شاید تونست براش کاری کنه اما سعید چیزی نمیگه. ازش میپرسه صورتت چی شده که بازم الکی میگه تصادف کردم.

موقع خوندن کتاب ماهی سیاه کوچولو برای بچه ها مریم حرفهای مادر ماهی، شیرین حرفهای همسایه و امیر در نقش ماهی کوچولو صحبت می کرد، شیرین از تسلطی که امیر در نقش ماهی کوچولو داشت شگفت زده میشه طوریکه دیگه نمیتونه کتاب بخونه و مریم بقیه اش رو خودش میگه. 

هما از امیر بخاطر همراهیش تشکر میکنه، امیر هم هما رو تشویق به زندگی و روزهای خوش میکنه که این بچه ها تنها امیدشون به اونه.

شیرین به امیر پیشنهاد میده که بیاد کارخونه باهاش کار کنه، امیر میگه بذار پدرت آزاد بشه درموردش فکر می کنیم. 

یک هفته بعد

سعید تو اتاق بایگانی مشغول کار بود، با دیدن عکس حوری تو خاکسپاری منوچهر یادش میفته که یه بار با نجف زاده دیده بودتش پرونده نجف زاده رو میاره و عکس دو نفری اینا رو پیدا میکنه میبینه خودشه و بخاطر این موفقیت به خوش تبریک میگه ...

تیزر قسمت ۱۱ سریال تاسیان 

دانلود سریال تاسیان قسمت یازدهم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار