خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هشتم + دانلود قسمت ۸ سریال تاسیان

خلاصه قسمت هشتم و دانلود قسمت ۸ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هشتم + دانلود قسمت ۸ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت هشتم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۸ سریال تاسیان

قسمت هشتم: وداع با اسلحه

مامورها میریزن اتاق منوچهر و دنبال اعلامیه می گردن، منوچهر حسابی وحشت زده شده، تو کمد جاساز منوچهر رو پیدا می کنن و ازش می خوان کلیدش رو بده، اما منوچهر اسلحه اش رو برمی‌داره و اونا رو تهدید می کنه همه وارد اتاق میشن، بهش میگن اتفاقی نیفتاده اسلحه رو برداره زمین اما منوچهر گلوله رو تو سرش خالی می کنه و خودش رو می کشه، سعید و جمشید میان با جنازه منوچهر روبرو میشن، سعید میگه اینجا چه خبره، مامور میگه ما اینجا کمد مخفی پیدا کردیم کلید رو ازش خواستیم امون نداد خودش رو کشت، سعید میگه باید جلوش رو می گرفتید. مامورها ضبط و تلفن و شنود رو از کمد پیدا می کنن. سعید میگه به چیزی دست نزنید و از همه چیز عکاسی کنید، به پزشکی قانونی هم زنگ بزنید. جمشید میگه اگه میشه بذارید خودم به خانواده اش خبر بدم، زنش خواهر منه. منوچهر حالش بد میشه اما با خونه تماس میگیره و به شیرین میگه مثل یه خانم قوی به حرفهام گوش بده و کمکم کن، من ممکنه چند وقتی خونه نیام وگرنه خودم این کارها رو انجام میدادم، نوبت توست که از عمه ات مراقبت کنی، می خوام بری خونه اش به هما بگی منوچهر دیگه برنمی گرده خونه و خودش رو راحت کرد. شیرین پشت گوشی شوکه میشه نازی و جعفر میان میگن چی شده؟ شیرین با حال بد میگه حلوا بپز، عمو منوچهر. 

شیرین لباس مشکی می پوشه و میره خونه هما. هما از اومدن شیرین تعجب می کنه. هما مشغول تمیز کردن آب اطراف گلدون کنار سالن میشه، شیرین میره کمکش، هما میگه چیزی شده بابات خوبه؟ شیرین میگه آره خوبه، خودش زنگ زد بیام پیشتون. هما میگه چرا باز منوچهر رو گرفتن؟ شیرین میگه عمو منوچهر حالش خوب نیست. هما دستپاچه میشه میگه چرا درست حرف نمیزنی الان کارخونه است؟ بلند میشه بره آماده بشه شیرین میگه هما ما کاری نمی تونیم بکنیم، دیگه دیر شده، فقط آروم باش. هما گریه میکنه و میگه باورم نمیشه، مریم که می خواست بیاد پیش اونها متوجه میشه و بهش حالت صرع دست میده، شیرین فورا یه دستمال میذاره تو دهن مریم تا آروم بشه.

تاسیان

سعید میرسه اداره، امیر میگه کجا موندی پس؟ سعید میگه کارخونه نجات، درست گفتی شوهرخواهرش هم خودکشی کرد. امیر تعجب میکنه میگه برای چی اینکار رو کرد؟ سعید توضیح میده که تو اتاق مخفی اش پر از وسایل جاسوسی داشته، واسه سفارت شوروی کار می کرده، جالبه تو بازجویی ربانی این همه اسم لیست کرد اما این توشون نبوده حتما یه عامل مستقیم بوده، بچه ها می گن از این مهندس های نخبه بوده، سابقه سیاسی داشته دو بار زندان بوده هربار ۴ سال و ... . امیر میگه سعید تو قول داده بودی نری. سعید میگه ول کن خسته ام. امیر با عصبانیت میگه یارو مرده تو میگی خسته ای؟ جمشید چی شد؟ سعید میگه با این همه وسیله جاسوسی بازداشت شد. امیر میگه من ازت خواهش کردم نری، من فقط چیزی که دیدم رو گزارش دادم کاش دهنم رو می بستم نمی گفتم، گند خورد به همه چیز. الان چقدر باید بمونه اون تو، سعید میگه بابت پیدا شدن این وسایل باید بمونه جواب پس بده‌. امیر میگه واقعا انصاف نیست مگه نگفتی اگه خبر نداشته باشه کاریش ندارن. سعید میگه باید ثابت کنه. امیر میگه پرونده اش دست خودته کاری کن ثابت کنه. طرف قتل میکنه با پدرومادرش کار ندارن، خواهش می کنم شیرین دق می کنه. سعید کلافه میشه و به امیر میگه برو از اتاق بیرون. 

جمشید تو زندان تنها بود گریه میکنه و با خودش خطاب به منوچهر حرف میزنه میگه تو حق نداشتی با من و خانواده ات این کنی، حق نداشتی با مملکتت این کارو کنی، کاش میداشتی کمکت کنم.

امیر تو ماشین جلوی خونه شیرین منتظر بود و اشک می ریخت، شیرین با خانواده عمه اش میرسه خونه. نازی در رو باز میکنه همه گریه م کردن داخل خونه می شن. امیر شیرین رو صدا می کنه بهش تسلیت میگه، بهش میگه هر کاری کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم نیام. شیرین تشکر میکنه. امیر میگه همه تلاشم رو میکنم پدرتون زودتر آزاد بشه. شیرین میگه من واقعا بدون پدرم نمیدونم چطور مدیریت کنم این خانواده و مراسم رو. امیر میگه هر کاری بود به من بگید، سفارش کردم زودتر کارشون انجام بشه. شیرین از امیر می خواد که کاری کنه پدرش برای خاکسپاری عموش حضور داشته باشه چون واقعا نمیدونم چیکار کنم. امیر میگه سعی میکنم. شیرین به امیر میگه یه لحظه صبر کنه بعد میره داخل و تابلویی که برای امیر گذاشته بود رو میاره بهش میده و میره. امیر همونجا کادو رو باز میکنه و می بینه عکس خودش و شیرین به صورت کارتونی هست ، گریه اش میگیره. 

صبح امیر زودتر از بقیه میره اداره، سعید میگه رئیس خواسته منو،  فکر کنم یه ترفیع می خواد بهم بده، بالاخره بعد از این همه شر خیر عاشقیت به من رسید. امیر میگه کاش لال شده بودم هیچی نمی گفتم، نمی خواستم باعثش من باشم. نمیدونم چرا اینکارو کرد عین همینگوی وداع با اسلحه. نمیدونم چرا اینا میرن جذب شوروی میشن. بعد از سعید می خواد بجای شام و شیرینی ترفیع براش یه کاری کنه اونم اینکه با مصلحت خودم کاری کنی موقع تشییع جنازه بابای شیرین رو ببرم، با مامور می برم و میارم. سعید موافقت نمیکنه و میگه دیگه حرفش رو نزن. 

مریم که یک روز کامل چیزی نخورده بود نازی براش سوپ میپزه، هما بهش میگه نمیشه حرف نزنی چیزی نخوری تو که اینقدر باشعور و مهربونی از پسش برمیای. منکه میدونستم تو ما رو فرستادی کلوپ دیدی شد شام آخر. من جز تو کسی رو ندارم تو اینکار رو کنی آرش رو چیکار کنم مریم با حرفهای مادرش اونو بغل میکنه و گریه میکنه.

شیرین میره خونه شهرام، شکوه میگه که تیمسار خونه نیستن، شیرین میگه من خواستم از شما عذرخواهی کنم بابت اون شب. شکوه با حرفهاش کنایه میزنه شیرین هم ناراحت میشه و میگه اشتباه کردم اومدم اینجا. بلند میشه میره، شهرام هم از برخورد مادرش ناراحت میشه از شیرین عذرخواهی میکنه، شیرین میگه مسئله ای نیست اما من که میدونستم تیمسار خونه است، اما فکر نمی کردم که نخوان منو ببینن، به تیمسار بگید ما از هیچی خبر نداشتیم و الانم تو شوکیم، بابای من ربطی به کارهای عمو منوچهر نداره، بعد بلند جوری که همه بشنون میگه ؛ تیمسار واسه ما هر چیزی قابل بخششه الا خیانت به مملکت البته اگه ثابت بشه شما که میدونید بابای من عاشق ایرانه، من فقط اومدم برای پدرم از شما کمک بگیرم. 

بعد از رفتن شیرین، تیمسار میاد میگه واقعا زشته کاراتون ، فوقش میومدم می گفتم نمیشه کاری کرد، من با پدرش رفیقم شریکم، من شک ندارم که این کارها ربطی به جمشید نداره، اما الان صلاح نیست به پرونده ورود کنم، کافیه ما رو ببندن به کمونیست ها همه اعتبارمون تو دربار از بین میره. من دیدمش تو کارخونه خیس عرق شد. شکوه میگه دلیلی نداره بابات کاری کنه. شهرام میگه مگه میشه آدم دلش برای مریم و آرش نسوزه، تیمسار میگه منم دلم میسوزه اما الان خودت واجبتری.

نازی تو آشپزخونه با جعفر حرف میزد که چه روزهایی تو این خونه بود اون همه آدم میومدن و میرفتن، یعنی الان یکی نمیتونه بیاد اینجا تسلیت بگه؟ جعفر میگه ما آدمها عوض شدیم فرق دوست و دشمن رو نمیدونیم. یکدفعه یاد آرش میفتن میرن ببینن کجای خونه هست، همون موقع هم شیرین میرسه، آرش رو کنار استخر می بینه که داره گریه میکنه، باهاش حرف میزنه که برن داخل خونه اما آرش قبول نمیکنه شیرین پیشش میشینه و به نازی و جعفر اشاره میکنه که برن داخل، بعد با آرش حرف میزنه که وقتی مامان جونش مرد بابای اونم گریه کرد، بعد از آرش می خواد که آرزو کنه بذاره رو درخت آرزوها تا هم خدا بشنوه و هم پدرش. بعد میرن داخل و موزیک میذاره تا آرش بره حموم و زیر دوش گریه کنه، هما از شیرین می پرسه که رفتش پیش تیمسار؟ شیرین میگه آره گفت هرکاری از دستش بربیاد برای بابام می کنه، خیلی هم تسلیت گفت، هما میگه خداروشکر هیچ کدومتون هم نمی‌تونید دروغ بگید. زنگ در رو میزنن جعفر یه دسته گل بزرگ میاره روش نوشته بود برای عرض تسلیت از طرف خسرو. شیرین شماره نادر رو میگیره میخواد باهاش حرف بزنه اما نادر نمی خواد حرف بزنه شیرین میگه اینا چه ربطی به مریم داره اگه واقعا عاشقی الان وقتشه بیای، اما نادر گوشی رو قطع میکنه. شیرین برای اینکه مریم حالش خوب بشه روی کارت اسم خسرو رو خط میزنه و بجاش مینویسه نادر. 

دکتر نجف زاده میره پیش حوری، حوری عصبانی میشه که اومدی عین کلاغ همش خبر بد میاری چی از جونم میخوای، دکتر میگه خیلی ممنون من اونقدر دوستت دارم که تو بدترین لحظات زندگیت نتونستم تنهات بذارم، حوری میگه جوری بازی می کنی که هر کسی جز من باورش میشه چقدر خوبی. گفتی منوچهر یه چیزهایی دستشه می خواد پیش من قایم کنه منو بردی چاتانوگا گفتی منوچهر میاد حرف بزنه اما نیومد، از چی می‌ترسید که زد خودش رو ناکار کرد تو میدونی اگه حرف زدنت به بیرون اومدن جمشید از زندان کمک می کنه ازت نمیگذرم حامد ساکت بمونی. 

جمشید تو اتاق بازجویی بود، سعید و امیر میان داخل، سعید میگه می‌شنوم از تحریک کارگرهای کارخونه ات بگو، همه چیز رو تعریف کن. جمشید میگه من به هیچ کار سیاسی علاقه و اعتقاد ندارم. با هرج و مرج مخالفم من اقتصاد رو میفهمم. همش برام پاپوش دوختن. سعید میگه اگه پاپوشه شوهرخواهرت چرا خودکشی کرد؟ اما این موضوع به من مربوط نیست پیدا شدن اعلامیه ها به من مربوطه. جمشید میگه شما با این همه ادعا نفهمیدید طرف افتاده وسط زندگی خانوادگی من و به دخترم نظر داره. سعید میگه اینجا کسی بیکار نیست بیاد دنبال دختر تو دیدی کسی رو هم نشناخت شاید خیالاتی شده. جمشید میگه دختر من دیوونه نیست، حتما شما همه رو نیوردید شاید هم میدونید کیه. با این حرف سعید یه نگاه خصمانه به امیر میندازه و بعد با عصبانیت به جمشید میگه اینجا من بازجویی میکنم نه تو. سعید و امیر از اتاق می خوان برن بیرون، جمشید صدا میکنه خسرو! امیر یکدفعه هول میشه فندکش میفته زمین، سعید و امیر بهم نگاه می کنند و ...

دانلود سریال تاسیان قسمت هشتم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه