خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت نهم + دانلود قسمت ۹ سریال تاسیان
خلاصه قسمت نهم و دانلود قسمت ۹ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفینیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت نهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۹ سریال تاسیان
وقتی جمشید خسرو رو صدا می کنه، فندک از دست امیر میفته زمین، هول میشن میان بیرون، سعید به امیر میگه هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ این دفعه دومه منو با تو اشتباه می گیره نابودمون می کنی. امیر میگه ببخشید شوکه شدم.
شب مریم و آرش خوابشون می بره، شیرین میره دم پنجره می بینه خسرو اومده جلوی در، بهش دست تکون میده و میگه یه لحظه بیاد پایین، شیرین میره جلوی در، خسرو یه دسته گل نرگس بهش میده و میگه یلداتون مبارک فکر کنم امشب برای خانواده شما از بقیه طولانی تره، شیرین میگه دقیقا، تا حالا ندیده بودم عمه ام سیگار بکشه. همه چیز با هم شد. هوا هم یخ زده فکر کنم برف بباره. شیرین از خسرو بابت ارسال دسته گل برای تسلیت تشکر میکنه و بهش میگه از اون همه فامیل که چیزی ندیدیم. خسرو میگه تقصیر روزنامه هاست برای خودشون حکم صادر می کنن میبرن می دوزن. شیرین میگه نه استثناعا تو این مورد خودش زودتر از بقیه حکم صادر کرد. خسرو میگه منم دلم نمی خواست اولین گلی که براتون میفرستم برای همچین مراسمی باشه. شیرین میگه اولین نبود. خسرو میگه منم اون هدیه اتون رو خیلی دوست دارم زدم به دیوار خونه اصلا دلم نمی خواد برم بیرون کاش یه کوچولوش رو هم داشتم میذاشتم تو جیبم با خودم میبردم این ور اون ور. شیرین میگه تصور اینکه شب یلدا بجای اینکه حافظ بخونیم بابام تو زندون تک و تنهاست دیوونه ام می کنه، همیشه سر حافظ خوندن مریم و عمو منوچهر با هم دعوا می کردن، من مطمئنم بابام نمیدونسته، شما تونستید برای پدرم کاری کنید؟ خسرو میگه یه تلاش هایی کردم اما اونجا یه هزارتوی پیچیده ایه نگران نباشید من هرکاری از دستم برمیاد انجام میدم، حالا یکم زمان داریم اگه تونستم پدرتون رو بیارم سر خاکسپاری میشه طوری رفتار کنید که انگار منو نمی شناسید و عادی رفتار کنید. شیرین میگه ببخشید که شما رو هم اسیر خودمون کردیم. خسرو میگه من از آن روز که در بند توام آزادم، این فال امشب منه. شیرین میگه ما که امسال فال نداریم ، خسرو اناری که تو دستشه میده به شیرین و میگه من براتون فال می گیرم. هما از پنجره نگاه میکنه می بینه شیرین و خسرو جلوی در دارن حرف میزنن.
روز خاکسپاری میرسه، هما و آرش سر خاک گریه می کردند، حوری از دور شاهد مراسم بود، سعید و چند تا مامور مراقب بودند و به حوری مشکوک میشن ازش عکس می گیرن، هما میپرسه اون خانم کیه اما شیرین و بقیه هم نمی شناختنش. خسرو با ماشین دیگه ای جمشید رو میاره دست هاش رو باز می کنه تا تو مراسم حضور پیدا کنه، آرش میره بغل جمشید، سعید حرص میخوره از کار امیر. به مامورها میگه حواسشون رو جمع کنن.
مریم حالش بد بود و تو حیاط خونه زیر برف نشسته بود و نیومده بود مراسم.
جمشید به شیرین میگه خدا پدر تیمسار رو بیامرزه سفارش کرد امروز بیام تو مراسم، شیرین زیر لب حرص میخوره و میگه آره تیمسار خیلی پیگیر کارتون بود زحمت کشید. جمشید به کارمندای کارخونه سفارش میکنه و میگه شیرین یه مدت میاد اونجا هواستون باشه. از آرش هم قول میگیره هوای خواهر و مادرش رو داشته باشه.
امیر تازه سعید رو می بینه، کنار درختها پنهون میشه، مراسم تموم میشه و همه برمیگردن. خسرو دوباره جمشید رو برمیگردونه و تحویل میده. جمشید بهش میگه جوون ازت ممنونم یه خواهشی هم دارم یه پیغام به یه نفر دارم، امیر میگه بنویسید من فردا صبح ازتون می گیرم بعد سفارش میکنه به جمشید کاغذ و خودکار بدن و خودش میره.
فردا امیر پیغام رو به مزون حوری میبره و میگه از طرف آقای نجات براتون پیغام آوردم، حوری حال جمشید رو میپرسه و میگه فکر میکنید میشه من ببینمش بهشون بگید من خیلی نگرانشم و میدونم هیچ ربطی به این ماجراها نداره.
هما زنگ میزنه به کارخونه و از منشی سراغ اون خانم رو میگیره که تو خاکسپاری بود اونم میگه من نمیشناسم فقط گاهی به دستور آقا منوچهر کادو و گل میفرستادم یکی دو بار هم جمشید خان میبردن کادو رو اونجا که یه مزونه، هما آدرسی که گل میفرستاد رو میگیره و قطع میکنه.
هما آماده میشه میره به آدرس مزون حوری، اعلامیه فوت منوچهر رو روی در خونه می بینه، یه نگهبان میاد به هما میگه مزون تعطیله و خانم عزادارن، هما میگه من مشتری نیستم اومدم تسلیت بگم. هما میره داخل حوری تعجب میکنه از دیدنش، خودش رو معرفی میکنه، حوری تسلیت میگه، هما میگه هیچ وقت فکر نمی کردم برم خونهء زنی که سیاهپوش همسرمه، حلوا هم براش پختی؟ حوری میره چای بیاره. هما میگه من عزاداری برای شیرینی و چای اینجا نیومدم البته انگار شما خودتون هم عزادارین.
حوری میگه اونطوری که فکر میکنید نیست، هما ازش می خواد توضیح بده چطوریه؟ شوهر من برای شما گل میاره شما تو مراسمش شرکت می کنید. حوری میگه حق دارید همه چیز درسته اما اونطور که میگید نیست. هما میگه کسی که به مملکتش خیانت کنه به زن و بچه اش هم خیانت می کنه این برای من ثابت شده است. من نیومدم مچ منوچهر رو بگیرم فقط اومدم ببینم چرا خودش رو کشت، من مادر دو تا بچه هستم این دو تا زیر سایه شوم خودکشی چطور بیان بیرون. من فقط اومدم از شما خواهش کنم کمکم کنید. حوری میگه من نمیتونم اما بهتون حق میدم. هما میگه این ماجرا حذبی بوده چی بوده نکنه شما پاشو کشیدید این وسط . حوری میگه نه، یکدفعه زنگ میزنن حوری میره در رو باز کنه صدا میاد که تو اینجا چیکار می کنی؟ دکتر نجف زاده میاد داخل و میگه با تو چیکار دارم دارم میرم ، یکدفعه هما رو می بینه، هما میگه چه خبره اینجا؟ نجفزاده میگه تسلیت میگم. هما میگه من شک ندارم تو باعث شدی شوهر من خودش رو بکشه، بعد وایستادی بمن تسلیت میگی، شما و این خانم با زندگی من چیکار کردید؟ کجاست اینجا، خونه تیمیه، کم بود زندان انداختنش اول زندگیمون، خودت کم بودی ( به حوری اشاره میکنه که) این کیه؟ شماها کی هستن که منوچهر رو به کشتن دادید بعد حلواشم پختید؟ جمشید هم میدونست یا نه؟ نجفزاده میگه من شما رو درک میکنم اما این ماجرا هیچ ربطی به حوری نداره. هما میگه شوهر من خودش رو کشته که لابد زیر شکنجه تو و امثال حوری خانم رو لو نده به خاطر مرام کوفتی یه لحظه به زن و بچه اش فکر نکرد، چون از تو بر میاد تهدیدش کنی، من ته قضیه رو درمیارم فقط اگه بفهمم مریم رو هم داری قربانی کارهای خودت می کنی ازت نمیگذرم، با دستهای خودم می کشمت.
با رفتن هما، نجفزاده از حوری میپرسه این اینجا چیکار می کرد؟ حوری میگه اومده بود دنبال حقیقت، آخه این سیاست کوفتی چیه چند تا داغ باید ببینم. تو هم تمومش کن. نجفزاده میگه چیو تمومش کنم منو با اون مرتیکه بی وجود یکی میکنی؟ این همه آدم برای آرمانهاشون مردن اینم روش، به من چه اصلا. حوری میفهمم ناراحتی، تو بهش گفتی که با داداشش؟ حوری میاد وسط حرفش و میگه نه نگفتم، جمشید از بازداشتگاه نامه داده که نمیخواد شیرین و هما تو این وضعیت چیزی بدونن، منم بشم قوز بالا قوز، میخواد بعد از آزادی خودش بگه، من حالم نیست میرم بخوام ، بعد ازش میخواد قرص های مامان رو بده.
رئیس سعید رو احضار میکنه و یه نامه میده بهش که بلند بخونه، سعید اجازه نامه حضور برای مراسم خاکسپاری با امضای الف . ی رو میخونه. رئیس میگه با یه ارتقای درجه اینقدر خودمختار شدی که من نباید. بفهمم، میدونی اگه نجات فرار میکرد چی به سرمون میومد؟ تو بیجا کردی اینکار رو کردی، تیمسار که رفیقش هست الان تو سوراخ موشه و پیداش نیست، اصلا ماجرای تو و نجات چیه؟ یه روز مسئول بازجویی دخترشی، یه روز دستگیری خودش، نکنه داری برای دخترش خوش شخصی میکنی؟ سعید میگه نه قربان این مسائل ربطی بهم ندارن و بیخود بهم گره خوردن، یکی از کارگرهای کارخونه به من اطلاع داد من به شما گفتم. خودتون منو فرستادید. اگه یه لحظه فکر میکردی با اینکار پای روسای بالاتر اینجا بازبشه اینکار رو نمی کردی. سعید میگه بخاطر اصرار خانواده اش دلسوزی کردم. رئیس میگه منتقلش کن زندان تا کار دستت نداده.
شب سعید میره پیش امیر تو چاپخونه و میگه امضای منو چرا جعل کردی، روزی نیست گندت رو جمع نکنم، رئیس منو خواست ازم بازخواست کرد، امیر من خودم آوردم خودم هم پرتت میکنم بیرون. هر غلطی نمیکنی بکن فقط منو دور نزن. امیر میگه اگه من این خبرها رو نمیگفتم بهت تو ترفیع نمیگرفتی. سعید میگه رئیس گفته تو برای برادرت اعلامیه چاپ میکردی اون مچ تو رو گرفته. امید با خرابکارهاست، من خودم دیدم یه کارهایی میکنه خودت هم میدونی آقات هم میدونه، امیر عصبانی میشه میگه پا رو خط قرمزهای من نذار، سعید میگه خط قرمزهای تو چندتاست؟ دختره باباش، امید باباش، فقط قدسی خانمه که دردسر نداره؟ نمیتونم تا آخر عمر رو رفاقتم وایستم دفعه آخره بهت میگم چون هنوز توی الاغ رو دوست دارم. وظیفه من مراقبت از مملکته نه خط قرمزهای تو. اگه گیر یکی دیگه از بچه ها بیفتن کار هر دومون ساخته است. امیر میگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم عذاب وجدان داشتم، ببخشید من دیشب منتظرت بودم روم نشد بیام اما برای غلط کردن میز چیدم بیا ببین.
شیرین دنبال هما میگرده تو حیاط سمت آلاچیق پیداش می کنه، بهش میگه همه جا رو دنبالت گشتم اینجا نشستی سرده، چرا تنهایی غصه می خوری؟ بفکر آرش و مریم باش بفکر من باش، من فقط تو دارم. فکر بابام باش. هما میگه از بابات که خیلی دلخورم. باید باهاش حرف بزنم مطمئن بشم بعد به تو میگم. هما یه فندک میده شیرین و میگه این فندک باباته؟ شیرین میگه آره چی شده اینجا پیداش کردی؟ هما گریه اش میگیره و میره.
سعید که حسابی مست کرده بود پا میشه می رقصه، امیر با شنیدن ترانه گریه اش گرفته بود میگه حال ندارم، اما سعید زورش میکنه که پاشه باهاش برقصه. اما امیر خیلی حالش بد بود نمیتونه بایسته و میشینه و با گریه به سعید میگه نفرینت میکنم عاشق بشی.
امید با کمک بابک و پدرش بقیه اعلامیه ها و کاست ها رو از ماشین میبرن خونه، سعید میاد بره خونشون با اونا سلام میکنه، امید به باباش میگه نگا نمیتونه رو پاش بایسته معلوم نیست کدوم گوری بوده. رضا به امید میگه ولش کن برو داخل خونه.
شهرام میره کارخونه پیش شیرین و از رفتار مادرش عذرخواهی میکنه، شیرین میگه کار عمو منوچهر همه رو شوکه کرد. شهرام میگه اگه فکر میکنی کمک میخوای میتونی روی من حساب باز کنی من کنارتم. شهرام یه وکیل هم به شیرین معرفی میکنه که به پدرش کمک کنه. با رفتن شهرام، شیرین میخواد کار رو شروع کنه، آقای درستکار وکیل کارخونه بهش اطلاع میده که متاسفانه دارن از کارخونه دزدی می کنند.
رئیس به سعید میگه باید برای سرکشی بره بازار، سعید برخلاف میلش مجبور میشه بره. تو بازار بزرگترها اجتماع کرده بودن و بابک و امید هم بینشون اعلامیه پخش می کردن و برای همبستگی و انجام راه برای مبارز بازاری ها رو به تحصن و مبارزه دعوت می کنند.
امیر میره اداره دنبال سعید میفهمه که رفته بازار برای ماموریت، فورا زنگ میزنه به حجره پدرش اما پدرش چون در حال صحبت بود جواب تلفن رو نمیده ، همون لحظه مامورها میریزن و جوون ها رو میگیرن مخصوصا بابک و امید رو ، امیر میاد پشت اتاق شیشه ای و سعید پرونده ها رو میده به امیر تا برای رئیس اسامی رو بخونه، امیر اسامی رو شروع میکنه میخونه نوبت به امید میرسه، سرپوش امید رو که برمیدارن امیر با دیدن امید شوکه میشه و ...
نظر شما