خلاصه داستان سریال ازازیل قسمت ۱۱ + دانلود سریال ازازیل قسمت ۱۱
خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ازازیل را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد می توانید مشاهده کنید که در بامداد روز جمعه منتشر شد.

سریال ازازیل محصولی جدید در ژانر جنایی از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا می باشد، در این سریال بازیگرانی با بازی پیمان معادی، پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، علی مصفا، گوهر خیر اندیش، بهرنگ علوی، محمد بحرانی، پاشا جمالی، مریم سعادت ، پیمان معادی و ... حضور دارند ، ازازیل به نویسندگی مسعود خاکباز و کارگردانی حسن فتحی و تهیه کنندگی حسن خدادادی از روز ۲۸ دی ۱۴۰۳ در روزهای جمعه هر هفته، ساعت ۰۰:۰۰ بامداد از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.
خلاصه قسمت یازدهم سریال ازازیل
مهران به بهونه فروش عروسکهای ترسناک ستاره دختر جوونی رو که برای خرید اومده بیهوش می کنه و داخل ماشین میذاره و به محلی که برای زندانی کردن دخترها اختصاص دادن می برن، اما همونجا هم حواسشون به خوردن قرص های قلب ستاره هستن. بهش میگن که اینجا بهت خوش میگذره و دیگه حس تنهایی نمیکنی. اما ستاره التماس می کنه که بذارن بره و تو یه فرصت می خواد فرار کنه اما مرجان میرسه و نمیذاره بره ستاره میفته زمین مرجان نبضش رو میگیره میبینه ستاره تموم کرده. مرجان به همراهش میگه به ارباب بگو که قصد ما فقط انتقام گرفتن از مانی بود منو قاطی این کثافت کاری هاش نکنه. بقیه دخترها داخل اتاق روی تختشون نشسته بودن ، به مهناز ماموریت میدن که ستاره رو به زمین چمن ببره و رهاش کنه.
مرجان چوب رو بلند میکنه و می خواد شوکا رو بزنه، اما شوکا بهش میگه من کمکت می کنم چوب رو بنداز زمین، مرجان گوش می کنه و چوب رو رها میکنه و شوکا رو در آغوش میگیره اما یکدفعه هولش میده به عقب. مرجان با انرژی که در بدنش هست روی هوا میره و با صدایی که در بدنش رسوخ کرده میگه اون توی کابوس هاش گم شده، دیگه کاری از دست تو برنمیاد ، تا کی می خوای خودت رو گول بزنی. من برگشتم، تو تا همیشه تو بازی منی و کسی که بخواد تو بازی من بازی در بیاره جای خوبی نمیره. شریفی میرسه و این صحنه ها رو می بینه و وحشت میکنه، مرجان پرت میشه زمین، آتیش بیشتر میشه و از سقف بارون شیشه میریزه و مرجان میمیره.
آمبولانس میرسه و جنازه مرجان رو می بره، شریفی به شوکا میگه اون کیه میشناسیش؟ شوکا میگه نه، ولی میدونم هرکاری از دستش برمیاد. من دیوونه نیستم. شریفی میگه اگه جای شما بودم در اینباره بجز تشخیص دکتر پزشکی قانونی حرفی نمیزدم. شوکا میگه شما خودتون اونجا بودید و دیدید چه اتفاقی افتاد بنظرتون سکته مغزی بود؟ شریفی جوابی برای این سوال نداشت و فقط به اسکویی میگه شوکا رو برای بازجویی ببرن اداره بعدش با تعهد میتونه آزاد بشه اما تا اطلاع ثانوی از شهر خارج نشن.
شریفی میره خونه نزدیکای صبح بود و تازه گوشیش رو چک میکنه می بینه چندتا میسکال و پیامک از نیلوفر داشته، بهش ویس میفرسته و ابراز تاسف میکنه که نتونسته بیاد سرقرار و عذرخواهی میکنه.
پدرش میاد پیشش و ازش میپرسه که چیکار داره باخودش میکنه رنگ و روش پریده اصلا استراحت نداره، بهش میگه مادرت نمیخواست تو هم مثل من پلیس بشی بخاطر همین از چهارسالگی تو رو فرستاد کلاس پیانو، بهروز میگه چرا مادر هیچ وقت بهم نگفت؟ پدرش میگه چرا بهت گفت اما تو متوجه نشدی. منم اونقدر سرگرم کارم بودم که متوجه نشدم چه زجری میکشه. الان که وضعیتت رو می بینم می فهمم.
شریفی میره اداره، رئیسش میگه الان ۳ تا جسد افتاده رو دستمون، شریفی میگه لطفا با بازپرس صحبت کنید امیر و مهری آزاد بشن چون هیچ ربطی به قضیه ندارن.
امیر و مهری آزاد میشن ، امیر میگه تا اومدم مادرمو بشناسم از دستش دادم، مهری میگه حق داری بالاخره مادرته اما خودت دیدی که چطور قصد جون باباتو کرد؟ امیر میگه مانی بابام نیست خودش بهم گفت. مهری قصه دایره گچی و برای امیر تعریف میکنه و میگه این حکایت مانی و شوکاست که تو رو عین بچه خودشون بزرگ کردن.
دکتر متین میره کلانتری و شریفی ازش سوالاتی میپرسه، شریفی به دکتر متین میگه که از منزلش برای آدم دزدی استفاده شده و درباره دزدیده شدن مرجان توسط شوکا بهش توضیح میده. دکتر بهش میگه شما درباره خانم مهرجویی اشتباه می کنید، اما برای شریفی عجیب بود که دکتر چرا اینقدر به شوکا اعتماد دارند.
امیر میره بیمارستان ملاقات مانی، بهش میگه از بیمارستان مرخص شد باید دوتایی برن بدوند، مانی ازش سراغ شوکا رو میگیره. شوکا هم آزاد میشه و همراه دکتر متین میره، دکتر توی راه کلید منزلش رو ازش می گیره و اونقدر عصبانی بود که خیلی با سرعت رانندگی میکنه، بهش میگه تو ازم کلید خواستی که تو خونه تنها باشی اما آدم دزدیدی بردی خونه من ، بگو ببینم چی شده؟ منم اون صداهایی که تو میشنوی رو می شنوم بگو ببینم چه علاجی براش میشه پیدا کرد. شوکا میگه من اگه حرفی نمیزنم فقط بخاطر اینه که نمی خوام شما به خطر بیفتید اما قول میدم بار بعدی شما رو تو جریان میذارم.
شریفی میره خونه پدربزرگ آوا و از پدرش می خواد که باهاشون همکاری کنه، بهش میگه ظاهرا پدرتون به جنس مخالف حساسیت داشته که البته به ما مربوط نمیشه، چیزی که به ما ربط داره اینه که در یکی از این موارد یکی از دخترهای کارخونه از ایشون حامله میشه، پدر آوا میگه دروغه و قبول نمیکنه، شریفی میگه شما از این دختر خبر دارید؟ اما بازهم همایون صداشو میبره بالا، شریفی مجبور میشه اونجا رو ترک کنه و از همایون بخواد که فردا ۸ صبح جهت تکمیل پرونده به اداره مراجعه کنه. موقع رفتن همسر همایون به شریفی میگه که شاید مباشر پدر سیامک بتونه کمکتون بکنه، شریفی آدرسش رو می خواد که بهش میگه ایشون پدرمه.
شوکا به خونه میرسه و پرویز از حالت شوکا تعجب میکنه که جواب سلامش رو نداد. شوکا وارد اتاقش میشه ، یه سایه به سرعت رد میشه.
شریفی از همکارش می خواد که اونو به خونه مهران برسونه تا ببینه وانت برای مهران بوده یا نه، تو خونه مهران مجلس ختمی برای مهران گرفته بودند و دختر مهران از شریفی درباره پدرش می پرسه، شریفی بهش نیمه وانت بابات کجاست؟ دخترش میگه بابام وانت نداره. شریفی به بهونه دونه دادن به کبوترها میره زیرزمین، اسکیت ستاره رو پیدا میکنه و کوله اش رو که عروسک ترسناکی بهش آویزون بود. یاد حرف پرویز میفته که از این عروسکها میفروخته.
شوکا باند دستش رو باز میکنه تا عوضش کنه، یه صدایی میشنوه میره ببینه چیه، شریفی که به پرویز شک کرده بود با همکاراش به سرعت راهی منزل شوکا میشن. شوکا برمیگرده یه نفر دستش رو روی دهنش میذاره تا جیغ نکشه...
نظر شما