دانلود مستقیم قسمت ۵ سریال فراری۲ + خلاصه داستان سریال فراری۲ قسمت پنجم
پخش سریال فراری۲ فرا رسیده و در روز شنبه می توانید این سریال را از شبکه یک سیما ببینید همچنین در این مطلب می توانید دانلود قسمت ۵ و خلاصه داستان این قسمت از سریال فراری۲ را در این مطلب مشاهده کنید.
![دانلود مستقیم قسمت ۵ سریال فراری۲ + خلاصه داستان سریال فراری۲ قسمت پنجم](https://cdn.safheeghtesad.ir/thumbnail/b9jICGDhzNcn/xFhi-ORYyrY4J8wuaJy0GBySxWKkPo7DPsxA4PYFGTYaNU4-iYx7_RnflFx1mrY4VJkBoxm0GgoVFwRfVu18ANn6cZr8orwru0pn2wnkc35x94m7L7tbXoBbthq0_jJyWmNjzKNlN_mxjPII_K_Csp2n7ysU0ndX/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C+%D9%81%D8%B5%D9%84+%DB%B2+%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA+%DB%B5.jpg)
سریال «فراری» در ژانر درام و زندگینامهای ساخته شده است. داستان این سریال از دهه ۷۰ آغاز میشود و در قالب دو فصل به دوران جوانی هادی میرسد. هادی در بزرگسالی مشغول فعالیت های فرهنگی جهادی می شود و گروهی از نوجوانان را با خود همراه می کند. چالش های آنها در این مسیر به نمایش در می آید.
در قسمتهای فصل دوم زمان سریال تغییر میکند و کاراکتر اصلی داستان دیگر نوجوان ۱۳، ۱۴ ساله نیست و به یک جوان تقریباً ۲۱ سالهای تبدیل شده است.
هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقایی پور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان)، زین العابدین تقیپور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال حضور دارند.
خلاصه داستان سریال فراری۲ قسمت ۵
سمانه تو اتاقش به معلمش وبلاگشونو نشون میده و میگه بازدید خوبی هم داره میتونیم توش حتی تبلیغ تئاتر رو هم بکنیم او تایید میکنه و میگه آره راست میگی خودت همه این وبلاگو نوشتی؟ سمانه میگه نه من برای پریناز تعریف میکردم ماجرارو اون مینوشت معلمش تشویقش میکنه و میگه فکر خوبیه آفرین. سپس کشیده میشه بحث به سمت هادی که سمانه از برادرش حسابی تعریف میکنه. بعد از چند دقیقه پدر خانم معلم به اونجا میاد او با حسن آقا صحبت میکنه و میگه اگه کار خیلی داره ولش کنین ببریمش مکانیکی اذیت نکنین خودتونو! حسن آقا میگه نه این چه حرفیه من خودم دوست دارم کارهای مکانیکیو سپس بعد از کمی صحبت کردن با خانم معلم از اونجا میرن.
فردای آن روز هادی با دوستش تو مغازه پدرش هست که هاشم به اونجا میره و بهش میگه که مامورا ریختن دم کلوپ وحید اینا دارن همه چیزو جمع میکنن او با عجله از اونجا میره. بعد از فهمیدن ماجرای کلوپ هادی با هاشم میره به آشپزخونه رستوران مهران و بهش میگه شما معلوم هست دارین چیکار میکنین؟ چرا همچین کارای خطرناکی میکنین؟ سپس ازش میخواید تا بستهای که از کلوب گیر آورده را بهش بده هاشم وقتی اصرار هادی را میبینه بهش میگه که ریختش دور نگهش نداشتیم هادی بهشون میگه اگه یه کار درست حسابی کرده باشین همینه! دیگه سمت همچین کارهایی نرین سپس از اونجا میره. بعد از رفتنش هاشم از مهران میخواد تا بسته را به او بده اما مهران مخالفت میکنه و بهش میگه چرا به آقا هادی دروغ گفتی؟
هاشم میگه کار دیگهای نمیتونستیم بکنیم باید خیالشو راحت میکردیم الان اونو بده به من، من میریزم دور شب هادی موقع برگشتش به خانه توی کوچه تاریک دو تا موتوری سمتش میرن و راهشو میبندن سپس بعد از کمی دعوا کردن و کتک زدن همدیگه ۴ نفری هادی را میگیرند و شخصی ازشون میخواد تا تموم کنند و بهشون میگه که بسه. اون وقتی جلو میره هادی میبینتش و میبینه که یاشاره که جا میخوره و ازش میپرسه که تو اینجا چیکار میکنی؟ یاشار بهش میگه تمام محلههارو دور زدم دیدم هیچ جا منو تحویل نمیگیرن گفتم برگردم همین محله خودم آقایی کنم و بهش میگه که چرا به کاری که بهت مربوط نیست دخالت کردی؟
و بعد از کمی بحث کردن با همدیگه مشتی تو صورتش میزنه و بهش میگه این به اون ضربهای که اون روز تو صورتم زدی در هادی بهش میگه پس ضربهای که تو سر یونس زدی چی؟ اون چی میشه؟ یاشار با کلافگی میگه انقدر مسائل گذشته را پیش نکش چیزهایی که به تو ربط نداره دخالت نده خودتو توش! این چیزا به تو ربط نداره! سپس بعد از کمی بحث کردن اونو رو زمین میندازن و از اونجا میرن. هادی خودشو به خونه میرسونه وقتی جلوی در میرسه به هدی زنگ میزنه تا یواشکی بیاد بیرون ولی مادرش چیزی نفهمه هدی با دیدن سر و وضع هادی جا میخوره و میگه چیکار کردی با خودت؟ او یواشکی وارد حیاط میشه و صورتشو میشوره سپس به کمک هدی به طبقه بالا تو اتاق سمانه میره.
سمانه واسش لباس میبره تا لباساشو عوض کنه اونجا تابلویی میبینه از خطاطی که سمانه بهش میگه کار معلم جدیده هستش همون معلمه تئاتر هادی از هنرش تعریف میکنه سپس سمانه باهاش کمی صحبت میکنه و بهش میگه که به نظر من درباره هاشم تو گروه بسیجت یه تجدید نظر بکن امروز جلوی در مدرسه اومده بود و دعوا هم کرد هادی ازش میپرسه که ماجرا چیه؟ کامل تعریف کن! اما سمانه میگه به من ربطی نداره قول دادم چیزی نگم و از اونجا میره. فردای آن روز هادی با ون میره دنبال بچههای بسیج و با همدیگه اردوی کوهنوردی میرن هوا داره کم کم تاریک میشه اما آنها متوجه میشن که راهشونو گم کردن، هادی ازشون میخواد تا برن هیزم جمع کنن چون شب از سرما یخ میزنند....
فراری۲ قسمت ۵ از شبکه یک
https://telewebion.com/episode/۰x۱۱۶۹۳۳۵۶
نظر شما