خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۳ + لینک دانلود قسمت ۱۳ سریال قهوه پدری
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت سیزدهم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را که در روز دوشنبه ۸ بهمن منتشر شده است آورده ایم که خواهید خواند.
سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ، حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت ۱۳
آقای فاضلی کل خونه رو تزئین کرده و گل برگ های رز قرمز کف خونه ریخته بود و کلی شمع روشن کرده بود که ناهید خانم میاد خونه سوپرایز بشه، غافل از اینکه ملیسا خانواده مجید رو دعوت کرده بیان خونه اونا زندگی کنند. همینطور که موزیک گذاشته بود منتظر بود چشماشو از هیجان می بنده، یکدفعه در باز میشه و خانواده مجید، اون، آقا ناصر و بقیه میان داخل، اون میگه ببخشید اتاق خواب مستر کجاست؟
با جاگیر شدن همه، ملیسا شمع ها رو فوت میکنه ، مجید میگه آقای فاضلی فکر کنم شما از یه چیزی دلخورید؟ فاضلی عصبانی میشه و میگه این همه بلا سر من آوردید تازه میگی از یه چیزی دلخورم؟ یه زمانی من می ترسیدم دوماد سرخونه داشته باشم، الان من پدر دوماد سرخانه و مادر دوماد سرخانه و ... رو دارم تو خونه ام می بینم، به من رحم کنید من تازه دامادم اینهمه خرج کردم. ملیسا میگه پدر جان اینا که موقتیه و دائمی نیست، تازه از عکس مادرم خجالت بکشید، یهو متوجه میشن که عکس ناهید خانم روی دیواره. فاضلی میگه من می خواستم ماه گرد آشنایی برای ناناجان بگیرم نمیشد که عکس مادرت رو بذارم مجبور بودم، بعدش هم میخواستم تتومو بهش نشون بدم. مجید میگه مگه نگفتید تتوی نسترن رو پاک کردید؟ فاضلی میگه اونو به اسم ناهید تبدیل کردم. ناهید خانم میاد میگه بالاخره مهمونها جاگیر شدند.
ملیسا میگه خب دیگه ما هم بریم بخوابیم که فردا بچه ها برن وسایل رو بیارن، فاضلی آروم به ملیسا میگه اینا وسایل بیارن دیگه از اینجا نمیرن، سعید میگه عمو بیژبیژ ما اینجاییم میشنویم ها. فاضلی میگه اِ اینجایید خب میگم که بشنوید مشکلی دارید؟ سعید میگه نه خیلی ممنون از صداقتتون.
صبح تو اتاق رئیس جلسه میذارن که اتاقش اتاق عملیات جابجایی هستش، خانم بیات میپرسه دلارها قراره بیاد؟ میخچالچی میگه عملیات رو کنسل می کنیم ظاهرا لو رفته. اینجا ظاهرا جاسوس داره. سیمین میگه جاسوس چیه دفعه قبل هم شما همینکار رو کردید. شما خودتون تابلو کردید. میخچالچی میگه من کی تابلو کردم ، من شبها از استرس خوابم نمیبره. موقع کد گذاشتن روی عملیات خانم بیات کد رو میگه بازم میخچالچی میگه نمیخوام عملیات لو رفته، اما بیات میگه خب شما یه بار کد ملی خودتون رو میذارید یه بار کد ملی خانمتون رو ایندفعه هم نوبت خانمتون شده. میخچالچی میگه من کد رو عوض میکنم فقط هم خودم بدونم، معاون بانک و کلر. با رفتن بقیه میخچالچی به خودش میگه الان من کد ملی ننه ام رو بذارم؟
جهان و خانواده اش تو کافه جمع میشن دنبال راه چاره، سیمین دوان دوان میاد کافه و میگه پولها تا پس فردا میرسه، جهان تقسیم می کنه که چند نفر روزها تونل بکنن و چندتاشون شبها. سیمین میاد برگرده بانک یکدفعه برای جهان پیامک میاد میگه خانم فرامرزی پیغام داده. از اونجایی که جهان چشماش ضعیف بوده نمیتونه بخونه سیمین گوشی رو میگیره میگه نوشته بیای کافه کوچه پایین و سیمین هم نفهمه. سیمین میگه چرا من نباید بفهمم؟ جهان میگه احتمالا اشتباه شده. اون که حرفهاشون رو می شنید میگه بله توی دنیا یکعالمه جهانگیرهایی است که اسم زنشون سیمینه، بد به دلتون راه ندید. سیمین میگه بله خیلی طبیعیه ، به جهان میگه پاشو بریم ببینیم چیکار داره.
آقای فاضلی تو خونه از ناهید میپرسه قضیه تونل چیه اینا که مجسمه رو پیدا کردن بعد هم به فتا دادن، سعید تو خواب تا صبح درباره اش میگفت. اما ناهید خانم میگه تمام اسرار گذشته و زندگیت رو بهم بگی اصلا چیزی درباره تونل نمیگم.
سیمین و جهان توی کافه منتظر خانم فرامرزی میمونن وقتی میاد از حضور سیمین تعجب میکنه اما جهان میگه من هیچ چیزی از سیمین مخفی ندارم. فرامرزی میگه این کافه و بقیه کافه ها دارن از روی کافه ما میزنن قهوه زغالی ما رو به صورت تقلبی میدن. فرامرزی میگه بهتره همین امروز برید قهوه خودتون رو ثبت کنید.
تو کافه دور هم میشینن و درباره نامگذاری قهوه اشون تصمیم میگیرن، سیمین میگه مگه شما نگفتید اسم قهوه، قهوه سیمین هست. اما سپیده میگه دیر اقدام کردیم سایت قبول نمیکنه دیگه باید اسم جدیدی بذاریم؟ هر کسی یه پیشنهاد میدن و در آخر با پیشنهاد جهان ، تصمیم می گیرن بذارن قهوه پدری.
سعید وارد تونل میشه می بینه مجید خوابش برده، مجید میگه تو خواب کلی حرف زدی و چرت و پرت گفتی، سعید میگه اگه به پول برسیم میرم خارج مشکلم رو حل میکنم هاشم و هاینریش اذیت نشن، مجید میگه اینا کی هستند. سعید میگه چطور برادرزاده هاتو نمیشناسی؟ من اسم یکیشون رو به احترام مادرش گذاشتم هاینریش.
بیرون کافه میخچالچی و اون طرف دزده که اجیرش کرده بود داشتن کشیک می دادن تا سر از کار جهان و خانواده اش در بیارن...
نظر شما