خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال فریبا از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیهکنندگی سیدرامین موسویملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن میبرد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقهای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالشهای فضای مجازی و اینفلوئنسرها میپردازد و داستانهای جذابی را در این زمینه روایت میکند.
سریال فریبا از ۲۲ دیماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاکنیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و... به ایفای نقش پرداختهاند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک میکنند.
خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال فریبا
محمود پدر نسترن میره باهاش صحبت میکنه درباره وضعیت بهروز. نسترن بهش میگه منم میدونم برای سروع یه زندگی باید یه کار با حقوق درست حسابی داشته باشه پدرش میگه خوب پس چی میگی دخترم؟ پس شرط و شروط الکی نذاشتم! تو باید خودت یه تغییری کنی که اونم جدی بگیره و خودشو یه تکونی بده! حالا هم دمنوشتو بخور. بهروز مدام سعی میکنه فیلم بگیره از معرفی فیلمش اما موفق نمیشه چون حسابی ذهنش درگیره و بهم ریخته ست که نمیتونه تمرکز کنه. نسترن هم از فکر و خیال زیاد سر درد گرفته که بهروز زنگ میزنه بهش نسترن جواب میده که بهروز میگه چه عجب جواب دادی به میسکال های روی گوشیت دقت کردی؟ او تأیید میکنه و میگه آره سرم خیلی درد میکنه بهروز میگه میدونم حالت خوب نیست منم حالم داغونه از صبح حتی نتونستم یه فیلم معمولی بگیرم واسه پیجم من اصلا نمیدونم چرا یهو انقدر واسم شرط و شروط گذاشت!
نسترن میگه کاملا طبیعیه نگران آینده دخترشه باید خیالش راحت باشه که میتونی از پس زندگیمون بربیای! بهروز میگه میدونم خودم که باید یه شغل درستی با حقوق خوبی داشته باشم برای شروع زندگی حتی به شوهر خالم سپردم واسه کار تو شرکتی که میشناسه نسترن با شنیدن این حرف میگه اینکه خیلی خوبه حالا استخدام میشی؟ بهروز میگه اگه استخدام هم بشم شرکت نظافتیه باید برم خونه مردمو تمیز کنم کاری از دستم بر نمیاد نسترن میگه چرا بر نیاد؟ بگرد دنبال کاری تو حرفه خودت که بهش علاقه داری! سپس بعد از کمی صحبت کردن با همدیگه قطع میکنن.
فریبا شبانه باحالی داغون سوار ماشین میشه و میزنه به دل جاده او به منطقه ای دنج میره که پاتوق همیشهاش هست تا طلوع خورشیدو اونجا ببینه. او قبل از اینکه لایو بزاره و خبر ازدواجشو به فالوورهایش بده باحالی داغون فریاد میزنه و از ته دل جیغ میکشه وقتی خالی میشه و کمی احساس سبکی میکنه شروع میکنه به لایو گرفتن و به همه طرفدارهاش خبر ازدواجشو میده که خوشحال میشن و کمی تعجب هم میکنن و ازش میپرسن که اون مرد خوشبخت کیه؟ فریبا میگه پناه همونی که همسفرم بود تو استانبول سپس از احساس ساختگی و کمی از خاطرات ساختگیش به طرفدارهاش میگه و بعد از کمی حرف زدن لایو را قطع میکنه و شروع میکنه به گریه کردن. سوگند لایو را دیده و لبخند ضایت بخشی میزنه.
از طرفی محسن همسر سابقش لایو را نگاه میکنه و از این خبر شوکه میشه و به هم میریزه. همه درباره ازدواج فریبا با پناه کنجکاو شدن و تو فضای مجازی هشتگ میزنند و اخبار را پیگیری میکنند و سرچ پیج و اسم فریباشو تو فضای مجازی بالا میره. نسترن وقتی به شرکت رسیده سوگند بهش زنگ میزنه و درباره آمار پیج فریبا سوال میکنه او بهش میگه یه چیز خارقالعاده شده چیزی که اصلاً تا به امروز ندیدم! این خبر مثل بمب ترکیده همه دارن درباره فریبا و پگاه حرف میزنند و سرچ میکنند سوگند خوشحال میشه. او بهش میگه تا دو دقیقه دیگه میرسم شرکت آمار پیج را دقیق بهتون میدم. فریبا وقتی به خانهاش میرسه جلوی در ورودی طرفدارهاش که همسایهاش هستند باهاش عکس میگیرن و بهش تبریک میگن.
بعد از رفتنش به واحد خودش ماموران پرونده مزاحمت فریبا به اونجا میان و پارکینگ را نگاه میکنند و برداشت خودشونو ضبط میکنن و نتیجه میگیرند کسی که قصد تهدید کردن فریبا را داشته کاملاً به اونجا مسلط بوده میدونسته از کجا باید چه جوری بره. آنها میرن به واحد خود فریبا و بهش چند تا عکس نشون میدن تا ببینه کسیو میشناسه از بین آنها یا نه فریبا از بینشون همون شخصی که دوست سوگند بوده و باهاش تو استانبول قرار گذاشته بودن را میشناسه ولی بهشون میگه چرا باید از استانبول بیاد اینجا منو تهدید کنه؟!
سپس مامورها از اونجا میرن. نسترن تو شرکت رفته پیش سوگند و آمار را بهش نشون میده و میگه یه پیشنهاد دارم اینکه پستهایی درباره پناه و فریبا بسازیم که کپشن هر کدوم از پستها بخشی از داستان عاشقانهشون باشه اینجوری مثل سریال پیگیری میکنند تا ببینن ادامش چی شد. سوگند خوشش میاد از این ایده نسترن میگه قلم من خوب نیست ولی بهروز میتونه این کارو انجام بده سوگند قبول میکنه تا یه جلسه با بهروز بذاره تا ببینه شدنیه یا نه. نسترن وقتی به بهروز این خبرو میده او حسابی خوشحال میشه و سریعا خودشو به شرکت میرسونه....
نظر شما