خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال سوجان

سوجان رفته خونه سرگرد تا بچه را به دنیا بیاره اما میترسه و میره بهش میگه من نمیتونم بهتره من انجام ندم نمیبینین پشت سرم چیت میگن! سرگرد میگه الان بهترین فرصته تا بهشون بفهمونین که اشتباه فکر میکنن همان موقع زنی بیرون میاد از اتاق میگه وضعش خیلی بده باید همین الان بچه به دنیا بیاد! سوجان مجبور میشه و میره داخل سپس بعد از چند دقیقه صدای بچه به گوش میرسه که سرگرد از خوشحالی میگه به دنیا اومد! زنی میاد بیرون و بهش میگه تبریک میگم آقا صاحب دوقلو شدین یه دختر و یه پسر! او حسابی خوشحال میشه و خداروشکر میکنه. قربان به مدنی نامه ای میده و میگه برو اینو برسون به طلا خانم مدنی بهش میگه تو مراسم عزاداری حشمت خان شرکت نمیکنین؟ قربان میگه نه رفتی اینو بده به طلا خانم و میره.

زیبا طبق گفته قربان رفته به دم در مدرسه تا با سوجان حرف بزنه وقتی معلم میره به سوجان خبر میده که مادر بخشدار اومده میخواد با شما حرف بزنه او جا میخوره و بهش میگه برو بهشون بگو تا تموم شدن درس و خوردن زنگ مدرسه صبر کنن او وقتی میره به زیبا خانم میگه او با عصبانیت میگه من بیرون منتظرش میمونم و میره. بعد از تموم شدن کلاس میره بیرون که زیبا با قیافه گرفتن باهاش حرف میزنه و میگه این رفتارهات واسه چیه؟ اگه تو داغداری ما هم. داغدار شدیم ما هم عزیز از دست دادیم! مقصرشم خودت میدونی کیه! سوجان میگه آره از نظر شما من ولی خدا جای حق نشسته خودش هوامو داره بعد از کمی حرف زدن زیبا بهش میگه قربان گفت همه چیزو میبخشه و فراموش میکنه به یه شرط که باهاش زندگی کنی و با ازدواج باهاش موافقت کنی سوجان جا میخوره و ازش میخواد تا از اونجا بره زیبا میگه دلیل رد کردنت چیه؟ نکنه کسی تو زندگیته؟

اگه هست بگو چون اینجوریه ما همه چیز واسمن روشن میشه هم قربان دیگه دست برمیداره! سوجان به دروغ میگه آره کسی هست تو زندگیم زیبا میگه چی؟ واقعا کسیه؟ سوجان تأیید میکنه که زیبا میگه پس خودت برو بهش بگو چون من بگم باهام بد میشه و باور نمیکنه خودت باید بری بگی بهش البته سعی کن اونو با خودت دشمن نکنی که آتیشش دامنتو نگیره! و از اونجا میره که سوجان استرس میگیره و اعصابش خورد میشه. مراسم عزاداری حشمت خان برگزار شده و ثریا و فرزاد باهم تو خونه حرف میزنن و ثریا بهش میگه رفتم تو اتاق هیچی نبود حتی وسایل شخصیشم نبود! فرزاد میگه باید هرچی سریعتر اون وصیت نامه یا هرچیز دیگه ای که هست پیدا کنیم وگرنه معلوم نیست چی پیش میاد الانم برو طبقه بالارو بگرد خیلی ریلکس و عادی رفتار کن ثریا قبول میکنه و میره. چایی فروش و سرگد قیامت باهم حرف میزنن درباره قربان که چجوری میتونن پوز قربانو به خاک بمالن سرگد به چایی فروش میگه طلا خانمو ببین!

ببین به چه روزی افتاده! میگن مدت ها به یه گوشه زل زده بوده و فقط گریه میکرده! ببین وقتی تونسته با دختر مرد بانفوذی چون حشمت خان این کارو بکنه با ما دیگه چیکار میکنه! طلا حرف های اونارو میشنوه ولی خودشو کنترل میکنه وقتی اونا میرن مدنی به اونجا میاد و بهش تسلیت میگه و ازش میخواد تا اونو هم شریک غم خودش بدونه سپس وقتی کلیدو تو دستش میبینه بهش میگه حالا که کلید میراث حشمت خان دستتونه یعنی از همه چیز مطلعین روی من میتونین حساب کنین هرکاری از دستم بربیاد واستون میکنم او میگه تو اون پرونده هارو به پدرم دادی؟ او میگه بله من جمع کردم انجام وظیفه بود سپس طلا بهش میگه میخوام سایه قربان باشی هرجا رفت هرکاری کرد بهم بگی! او قبول میکنه و بهش پاکتی که قربان بهش داده بود را بهش میده و میگه ازم خواست اینو به دستتون برسونم طلا میخونه و میبینه که طلاق نامه ست و عصبی میشه و بهم میریزه.

سرگد تو چای خانه واسه همه شیرینی برده و از سوجان تعریف میکنه که هرکاری از دستش بر اومد انجام داد اگه نبود معلوم نبود سر زن و بچه هام چی میومد! پرویز میگه ما به خوبی سوجان و خانواده اش کاملا آگاهیم هممون میدونیم این دودا از قربان درمیاد! اونه که داره سوجانو خراب میکنه! همان موقع قربان میاد و با اینکه حرفاشونو شنیده بود جوابشونو میده و میگه در آخر اعلام میکنه که دیگه زن نداره طلاق گرفته باعث مرگ بچه اش هم سوجان نبوده دکتر گفت مشکل خود زنم بوده که نمیتونسته بچه را زنده به دنیا بیاره و میره. سوجان رفته پیش سهراب و از حرف های زیبا بهش میگه که حسابی ذهنش درگیر شده و نمیدونه چیکار کنه و بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. فرزاد میخواد کسیو بفرسته قربان را زیر نظر داشته باشه تا به حسابش برسه اما طلا میگه نمیخواد خودم بردمش بالا خودمم میکشمش پایین...

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه